خب این اولین و جدی ترین فن فیکشن من از حمله به تایتانه که دو سری داره:
1. خوب رو به خاطر بیار
2. فرمانده ی لشکر مرده
[td]خیلی مارمولکی (مرموز) نوشتم به بزرگی خودتون ببخشین! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
توی این داستان ارن دزدیده میشه توسط (یه نفر!) و اون یه نفر که بعدا باهاش اشنا میشین یه ادمی بوده دشمن دیوار که میخواسته به کمک غول ارن دیوار ها رو نابود کنه پس با مغز ارن ور میره و ارن تبدیل میشه به یه موجود آکوما مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه و دیگه بقیشو نمیگم لو میره![/td]
[td]آنروز بشریت به یاد اورد، بیرون این قفس های معروف به دیوار، دنیایی وجود دارد که از انسان ربوده شده است. به دست تایتان ها. بشر با ترس مجازی از آنها خود را در قفس حبس کرده بود اما، ترس مجازی واقعی شد زمانی که قفس شکست!
چپتر اول
به جای پدر
- دیگه طاقت این مصیبت ها رو ندارم. پدرم کشته شد...مادرم کشته شد...و خودم هم کشته میشم وقتی دیوار ما با دنیای بیرون یکی شده...تنها کری که میتونم بکنم اینه که چشمامو ببندم که راحت بمیرم. بهتر این کار اینه. چون وقتی مردم کسی نیست که چشمامو ببنده.
- وائسه! وائسه!
- چی میگی؟
- پیداش کردم!
- واقعا؟ جدی میگی؟
- اره فقط اوضاع اصطراریه!
- باید هر طور که شده نجاتش بدیم! پراکتر گفت ازش مراقبت کنم...هی گورگِلِر! بیا برای زندگی بجنگیم!
- موافقم!
- گونه ی 5 متری عادیه...
وائسه و گورگلر سریع تر از هر چیز مانند رعد و بدون هیچ دردسر غول را از پا در اوردن. گورگلر، رن را از دهن غول بیرون کشید و سمت وائسه امد.
- زـزندس؟
- اره ولی خیلی با ارامش چشماشو بسته. انگار دیدن همچین هیولا هایی براش عادی بوده. درست مثل پدرش عجیب غریبه!
- اون تیکه چوبو از چشمش در بیار خونش داره میره
سریع چوب رو بیرون کشید و خون روی صورتش ریخت.
- فکر کنم چشمش بد جوری اسیب دیده. کاری از دست ما بر نمیاد
- بلف نزن وائسه! تو خودت بهتر از همه از این چیز مکانیکیا سر در میاری حلش کن!
- اگه منظورت از اون چیز مکانیکیا اعضای مصونعیه که من میسازم، آره میتونم درستش کنم.
- پدرش راضی میشه از این کار؟
- روحش شاد
- راست میگی
5 ساعت بعد...
منطقه تروست دیوار رز
وائسه: خوب شد که مردم انتقال یافتن اما به دلیل کمبود جا هنوز خیلیا تو شیگان شینا هستن...
گورگلر: کاری هم نمیتونم بکنیم و چاره ای ندارم جز این که قربانیانی رو به جا بزاریم
وائسه به دیوار تکیه داد آهی کشید و گفت:حق با توئه
رن اهسته چشمش را باز کرد به به وائسه خیره شد: سنسه وائسه؟
- خواهشا بگو پدر هیکاری ^_^
- پدر؟ من یه پدر بیشتر ندارم...اوم یعنی نداشتم. حالا هیچ کس رو ندارم...هیچ کس
غم تمام اتاق رو پر کرده بود و سکوتی که چند لحظه ای یک بار به ارامی شکسته میشد
- اما تو منو داری
- حتما پدرش قبل از کشته شدنش بهتون گفته سرپرستی منو قبول کنین
- آره ^_^
با گوشه ی چشمش نگاهی عمین به وائسه انداخت و چشمانش را بست. پذیرفتن یک نفر به جای پدر برای یک کودک 11 ساله کار مشکلی است.
.
.
.
.
.
خب! بزارین یه توضیح مختصر بدم...اینی که اول بار حرف میزد کسی بود به اسم ren procter . و دو نفر دیگه هم بودن به اسم hikari waose و samoel gorgeler این دو تا از اعضای گروه شناسایی هستن که با پدر رن دوست بودن بعد توی اون عملیاتی که توی اپیزود اول دیدین که گروه شناسایی تیر خورده برگشت پدرش کشته شده بود بعد با نصف جونش به هیکاری گفته بود از بچش مراقبت کنه اوکی شدین؟! [/td]