زمان کنونی: 2024/11/15, 05:35 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/15, 05:35 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 4.6
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فن فیکشن سرنوشت یک فرشته.

نویسنده پیام
NoboraHaru
((Sephiroth))

*


ارسال‌ها: 2,370
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 483.0
ارسال: #1
documents فن فیکشن سرنوشت یک فرشته.
ارام روی مبلم در پذیرایی اپارتمان کوچکم نشستم .
تلوزیون را روشن کردم اما برنامه ی خاصی نداشت پس فورا ان را خاموش کردم.
خسته وکوفته بودم بعد از یک روز کاری در شرکت اسکوئر انیکس وطراحی وخلق شخصیت های جدید در کنار استاد خوبم جناب تتسویا نمورا که حکم پدر من در دوران تحصیل ام دور از خانه را داشت روی مبل چرمی ام چنبره زده بودم.
خسته بودم حدودا یک سال است که کار طراحی کاراکتر و داستان نویسی را جدی دنبال میکنم.
امروز فوقالعاده روز خاصی بود.
نامزدم کویوت واتسون که یه پلیس بود ومن ازش متنفر هستم اما به اسرار والدینم مجبورم باهاش ازدواج کنم امروز از جایی که توش کار میکردم باز دید کرد .
اون مثل یه باروته ،یکهو منفجر میشه.
دیگه حتی یه لحظه هم نمی خوام بهش فکر کنم .باید سعی کنم بخوابم ،اره دیگه چشام داره گرم خواب میشه .
یکهو صدای اژیر پلیس ارامش کوچک من رو بهم زد .
وای خدا دیگه خسته شدم اما اینبار ماشین گشت شب توکیو هشدار های عجیبی میداد اون کسی که پشت بلند گو حرف میزد از وجود یه موجود فراری از ازمایش. حرف میزد .
کمی برام عجیبه .اخه چرا الان وسط پیشرفت من باید اون فرار کنه .
مرد هشدار جدی تری داد که اون دیونه شده ،زخمیه ومردم یک شهر رو با شمشیر دراز کاتانا سلاح بدون مجوز از دم تیغ گذرونده.
لبخندی زدم ولی کمی بعد صدایی مثل گروم شنیدم ،اما کسی توی طبقه ی بالا ی ما نبود خانواده ناکاتاشی رفته بودند مسافرت .طبقه ی پایین هم خالی بود .
به بالکن اشپز خانه رفتم .خون روی مزائیک ها ریخته بود همینطور روی پله ی نرده ای که به بالا پشت بام خانه ختم میشد قطرات خون دیده میشد .
چراغ قوه را برداشتم .ارام ارام از پله ها بالا رفتم .
به پشت بام رسیدم .
ارام پایم را روی ایزوگام های نو وتازه گذاشتم .همینطور که ارام میرفتم مقداری پر پیدا کردم که روی ایزو گام های تازه به همراه خون ریخته بودند.
با خودم گفتم شاید گربه ای بود ه که یه پرنده رو شکار کرده.
اما عجیبتر صدای نفس نفس زدن ها وسایه ای بود که پشت انباری خانه زیر نور ماه تشکیل شده بود .ارام ارام جلو تر رفتم .
تیغه ی دراز شمشیری را دیدم .
رد خون فجیح تر میشد .
چراغ قوه را روشن کردم .خدای من یه نفر با شنل مشکی رنگی انجا افتاده بود و درد میکشید .
به سمتش رفتم وگفتم:اقا شما حالتون خوبه ،وای خدا امشب من چقدر دردسر دارم ،اقا شما خوبین ؟
مرد یکهو من را به عقب هل داد وگفت:برو تا نکشتمت .
گفتم:ولی شما زخمی شدین .
مرد بیهوش شد ومن به زور کشان کشان اورا به اتاقم بردم وروی تختم خواباندم .
لباسش را باز کردم خدای من چه زخم وحشت ناکی برداشته بود.
عجیبتر این بود که موهای سپید نقره ای بلندی داشت ،ومدام زیر لب هزیون میگفت جمله هایی مثل مادر ،من به زودی نجاتت میدم .
مقداری بتادین روی یه پنبه ریختم وپنس انرا روی زخمش که وحشت ناک بود مالیدم .
باندی سپید ودراز را برداشتم و روی زخمش گذاشتم .
اون اندام ورزیده ای داشت ،بسیار زیبا وجوان به نظر میرسید شاید حدا اکثر او بیست وهفت سال داشت.
2015/08/13 10:32 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ

[-]
No
Error.

ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zجدید فن فیکشن توکیو ریونجرز NoboraHaru 3 17 2022/08/28 12:53 PM
آخرین ارسال: NoboraHaru
v-1 فن فیکشن بسکتبال کوروکو ( چپتر ششم اضافه شد ) aiden.na 6 1,816 2022/08/05 04:19 PM
آخرین ارسال: Qoukkazizi
  فن فیکشن فاینال فانتزی-"دنیای نابود شده" Aisan 31 7,632 2020/08/14 09:58 PM
آخرین ارسال: Aisan
  فن فیکشن فاینال فانتزی :خواستگاری *Cloud* 17 4,010 2019/08/10 01:07 AM
آخرین ارسال: *Cloud*
  طلسم ماندگار(فن فیکشن هری پاتر) Anna Bolena 1 1,307 2017/09/22 03:47 PM
آخرین ارسال: diana king



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان