Noctis_P
ارسالها: 5,627
تاریخ عضویت: Jul 2015
اعتبار: 604.0
|
داستانِ خلافکار
سلام این داستانیه که تازه شروع به نوشتنش کردم امیدوارم خوب از آب در اومده باشهزاویه دیدش اول شخص مفرده اینم داستان:
خارج از پارک انيمه:
با سرعت میدوم حتی سریع تر از اینکه خودم بتونم تصور کنم هر از گاهی پشت سرم رو نگاه میکنم که ببینم اونا دنبالم هستن یا نه با اینکه کسی پشت سرم نیست اما باز هم با سرعت پیش میرم،از بین مردم رد میشم،کلاه سویشرتم روی سرم سنگینی میکنه بلاخره به مترو میرسم قبل از اینکه سوار بشم یواشکی سویشرتم رو از تنم در میارم و ماسک رو از صورتم پایین میکشم و بعد سوار میشم.
میشینم و کوله ام رو میزارم رو پام...حسابی مواظبشم!!!
مترو کم کم پر میشه گوشیم زنگ میخوره،از تو جیبم درش میارم و جواب میدم:
_بله؟
_گرفتیش؟
_آره
_خوبه،با بچه ها تو قرارگاه منتظرتیم
_باشه ،تا پنج دقیقه دیگه اونجام
حدودا چهار دقیقه بعد پیاده میشم و میرم سمت قرار گاه،سر پنج دقیقه میرسم
دنیل:چه پسر خوش قولی
جک میاد سمتم،کوله رو میندازم سمتش و با غرولند میگم:دفعه بعد به مایک بگو این کارو بکنه
جک:خیله خب حالا چقدر غر میزنی
با عصبانیت میگم:تا حالا ۳ کیلومتر رو یه نفس دوییدی؟؟؟؟
ابروهاش میرن بالا و با تعجب میگه:نه
_پس حرف نزن
دنیس با سرعت میدوئه سمت ما و با نفس نفس میگه:دنیل...دارن...میان
دنیل:واقعا؟!چه زود!!
من:کیا؟؟؟؟
_دوتا از بچه های گروه که الان تو فرانسه کار میکنن
_همونایی که قرار بود برای از بین بردن دوربین ها و اینا بیان؟
_آره
باز هم با غرولند میگم:اَهههه چرا از دوتا پسر نخواستی بیان؟من با دخترا کنار نمیام...گند میزنن به سرعت عملیات...
وسط حرفم میگه:بس کن و پاشو ...اومدن
زیر لب غر غر میکنم و بلند میشم دو تا دختر حدودا ۱۸ ساله میان جلومون وایمیستن یکی چشم های سبز آبی با موهای قهوه ای داره و اونیکی موهای مشکی و چشم های نقره ای
مو مشکیه با یه لحن خشک میگه:سلام
جک:سلام منتظرتون بودیم
مو قهوه ایه با خنده میگه:از کِی باید کارمون رو شروع کنیم؟
دنیل:هر موقع آماده این
مو مشکیه با همون لحن خشکش:ما همیشه آماده ایم...(با سر به من اشاره میکنه )پسره جدید اومده؟
دنیل بر میگرده سمت من و میگه:آخ یادم رفت معرفیتون کنم بچه ها این جیمزه،جیمز ایشون دنیز هستن (به مو مشکیه اشاره میکنه)و ایشون هم کارن (به مو قهوه ایه اشاره میکنه)
کارن یه لبخند میزنه و میگه:به نظر خلاف کار خوبی میاد( بعد ریز میخنده)
دنیز:اتفاقا به نظرم اصلا به درد نمیخوره
دنیل:هنوز باهاش کار نکردی،بچه ی باحالیه
دنیز با تمسخر:آره بچه اس
_یکم صبر کن...
دنیز حرفش رو قطع میکنه و میگه:صبر کنم که چی بشه؟!نکنه ازم میخوای بشینم با یه بچه خاله بازی کنم؟!دنیل ،چرا یه نفر از گروه خودمون نیاوری؟این فسقلی به چه دردمون میخوره؟ اعضای گروه خودمون هستن میتونیم از اونا کمک بخوایم اونا همیشه اماده ان
کارن:دنیز آروم تر!!شاید اونجوری که فک میکنی...
با عصبانیت حرفش رو قطع می کنم و میگم :فکر کردی کی هستی که اینطوری رفتار میکنی؟
چشمای درشت و سردش رو به سمت من می چرخونه و با خونسردی میگه:حقیقت تلخه
با خشم نفسم رو بیرون میدم
دنیل:بچه ها بسه
دنیز با لحنی رسمی میگه:بقیه افراد کجان؟
_تا فردا میرسن ،شما خیلی زود رسیدین
ادامه دارد...
نظر فراموش نشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/10/06 10:59 PM، توسط Noctis_P.)
|
|
2016/06/21 04:05 PM |
|