2013/10/24, 11:38 AM
خــــــــــــــب.....
اینجا می خوام یه داستان خیالی از ساسکه بذارم.....
که دست نوشته ی خودمم هس....
لطفا بعد از خوندنش نظرتونم بگید....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
به سستی از جایم بلند شدم....
چقدر گذشته بود؟؟ زمان و مکان از دستم خارج شده بود......نگاهی به پنجره ی اتاق انداختم.....تنها نوری که از تاریکی اتاق کاسته بود روزنه ی پنجره بود....
باز بر سر جایم دراز کشیدم....
نمی خواستم از بیدار شدنم مطلع شوند....چشمهایم را میبندم...صحنه ی مرگ پدر و مادرم جلو ی چشمهایم می اید....با ترس چشمهایم را باز می کنم...بغض خفه ای در گلویم گیر کرده است....
صدای شینوبی ها را از پشت در می شنوم:
کی از دهکده رفته؟
همین امروز...
بیچاره ساسکه.....
بیچاره؟ باید مواظب باشیم....لابد اونم مث برادرشه...
خـب....اره حق با توئه....
بریم پیش هوکاگه ساما...
پلکهایم را می فشارم....چرا برادر همچین کاری کرد؟؟
صدایش در ذهنم انعکاس پیدا می کند....
" خواستم قدرتمو بسنجم...."
با دست گوشهایم را میگیرم....صدای مادرم...
" امروز بعد از اکادمی برادر باهات تمرین میکنه..."
صدای پدرم....
" ایتاچی تو موظفی که هرکاری بهت میگمو انجام بدی...فهمیدی؟؟؟....
از جام بلند می شم و درو باز می کنم....گرما ی اشکو رو گونه ام احساس میکنم.....نمی تونستم باور کنم...واقعا برادر همچین کاری کرده ؟؟
از شهر خارج شدم و به قبیله ی اوچیها رسیدم....با دو نوار زرد جلوی درو گرفته بودند....
صدای جیرجرک ها از بین بیشه ها می امد....
تاریکی با تمام قوایش همه جا را دربر گرفته بود....از زیر نوارها رد شدم و به طرف خانه ی خودمان دویدم.....خون همه جا پاشیده بود....نماد اوچیها پاره شده بود ...
در خانه ها باز بود و فضای ترسناکی را به وجود اورده بود...
می دونستم دیگه کسی اونجا نیست....ولی باز می دویدم....الان جلوی در ایستاده بودم...دری که با شوریکن پاره شده بود....اروم درو باز کردم و رفتم داخل...
: پدر.....مادر.....
صدای خودم تنها جوابی بود که گرفتم....خانه هم تاریک بود.....
: نی - سان.....من اومدم.....
سرکی کشیدم.....الان به جای مادر و پدرم تنها جای انها را با خط سفید مشخص کرده بودند....اما خونهایشان سر جایش بود....اشکم فرود امد....
صدای رعد و برق در بدنم رعشه انداخت.....
همانجا زانو زدم....
: نی سان........
کسی صدایم را نمی شنید.....تنها صدای باران بود که با من عجین شده بود.....
اینجا می خوام یه داستان خیالی از ساسکه بذارم.....
که دست نوشته ی خودمم هس....
لطفا بعد از خوندنش نظرتونم بگید....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
به سستی از جایم بلند شدم....
چقدر گذشته بود؟؟ زمان و مکان از دستم خارج شده بود......نگاهی به پنجره ی اتاق انداختم.....تنها نوری که از تاریکی اتاق کاسته بود روزنه ی پنجره بود....
باز بر سر جایم دراز کشیدم....
نمی خواستم از بیدار شدنم مطلع شوند....چشمهایم را میبندم...صحنه ی مرگ پدر و مادرم جلو ی چشمهایم می اید....با ترس چشمهایم را باز می کنم...بغض خفه ای در گلویم گیر کرده است....
صدای شینوبی ها را از پشت در می شنوم:
کی از دهکده رفته؟
همین امروز...
بیچاره ساسکه.....
بیچاره؟ باید مواظب باشیم....لابد اونم مث برادرشه...
خـب....اره حق با توئه....
بریم پیش هوکاگه ساما...
پلکهایم را می فشارم....چرا برادر همچین کاری کرد؟؟
صدایش در ذهنم انعکاس پیدا می کند....
" خواستم قدرتمو بسنجم...."
با دست گوشهایم را میگیرم....صدای مادرم...
" امروز بعد از اکادمی برادر باهات تمرین میکنه..."
صدای پدرم....
" ایتاچی تو موظفی که هرکاری بهت میگمو انجام بدی...فهمیدی؟؟؟....
از جام بلند می شم و درو باز می کنم....گرما ی اشکو رو گونه ام احساس میکنم.....نمی تونستم باور کنم...واقعا برادر همچین کاری کرده ؟؟
از شهر خارج شدم و به قبیله ی اوچیها رسیدم....با دو نوار زرد جلوی درو گرفته بودند....
صدای جیرجرک ها از بین بیشه ها می امد....
تاریکی با تمام قوایش همه جا را دربر گرفته بود....از زیر نوارها رد شدم و به طرف خانه ی خودمان دویدم.....خون همه جا پاشیده بود....نماد اوچیها پاره شده بود ...
در خانه ها باز بود و فضای ترسناکی را به وجود اورده بود...
می دونستم دیگه کسی اونجا نیست....ولی باز می دویدم....الان جلوی در ایستاده بودم...دری که با شوریکن پاره شده بود....اروم درو باز کردم و رفتم داخل...
: پدر.....مادر.....
صدای خودم تنها جوابی بود که گرفتم....خانه هم تاریک بود.....
: نی - سان.....من اومدم.....
سرکی کشیدم.....الان به جای مادر و پدرم تنها جای انها را با خط سفید مشخص کرده بودند....اما خونهایشان سر جایش بود....اشکم فرود امد....
صدای رعد و برق در بدنم رعشه انداخت.....
همانجا زانو زدم....
: نی سان........
کسی صدایم را نمی شنید.....تنها صدای باران بود که با من عجین شده بود.....