پارک انیمه

نسخه‌ی کامل: داستان برادران دریا«ساخت خودم»
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3
این اولین بارمه که می خوام داستانی رو که خودم نوشتم برای بقیه تعریف کنم .
اگه تونستم توی رشته ی انیمیشن سازی موفق شوم کارتون این داستان رو درست می کنم یعنی هم نویسنده اش میشم هم انیماتورش! اعتماد به نفس رو حال می کنید!یه خورده هم از انیمه ی وان پیس الهام گرفتم!
ژانر داستان:ماجراجویی،خیالیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
قسمت اول:
طبق یک افسانه ی قدیمی از جزیره ی «یو»در اقیانوس اطلس ، اگر دو برادر یا دو دوست_که مانند برادر برای یکدیگر می مانند_و هرکدام دارای نقشه یا کلیدی باشند ،برادران دریا نامیده می شوند.اگر آنها برای رسیدن به جزیره ی «یو»از وسایل مذکور استفاده کنند و با استفاده از توانایی ها و مهارت های کافی از هیولا ها، جزایر ممنوعه،شیطان های دریایی و ...به سلامت عبور کنند و خود را به جزیره ی یو برسانند،می توانند با یکی از دو بانوی دریا«زیباترین زنان جهان»ازدواج کنند یا ثروت آنان را تصاحب کرده و تا آخر عمر از آن ثروت لذت ببرند.
هوا گرم است،آنقدر که حتی گنجشکان حال و حوصله ی پرواز کردن را ندارند.«بیلی»پسر سخت کوش آمریکایی ، در آن گرما مشغول کار است.حسابی عرق کرده،اما هدفش هیچوقت او را خسته نمی کند . بعد از ساعت ها مشقت و سختی،بالاخره دست از کار می کشد و به سمت خانه راه می افتد.
مادرش با بی حالی روی تخت دراز کشیده است و به خاطر سردردش ، دستش را روی سرش گذاشته است؛بعد از دیدن «بیلی» و قیافه ی اخمویش ،لبخندی دلنشین می زند. و با لحنی آرام می گوید :خوش آمدی!» با اشاره ی سر جواب سوال مادر را می دهد.
به خاطر فوت پدرش در ۶ سالگی ،مادرش ۸سالی می شد که مریض بود.مریضی اش قابل درمان بود اما دارویی که نیاز داشت افسانه ای بود و در دهکده ی آنان قابل یافت نبود.آن دارو را فقط در جزیره ی «یو»می توان یافت. او برادری نداشت و به خاطر اخلاق تندش دوستی نیز نداشت.هرروز به سختی کار می کرد تا بلکه کشتی یا قایقی کوچک بخرد تا به وسیله ی نقشه ای که دارد به جزیره ی «یو»سفر کند و داروی افسانه ای را برای مادرش پیدا کند.
اگه از داستان خوشتون اومد بقیش رو هم می ذارم!
با بی حالی روی صندلی راحتیش لم داده بود! «چارلی»،پسر میلیاردر معروف«لوییس وندلتون»!
او پسری بیریتانیایی،زیبا،خوشرو وتنها وارث خانواده ی بزرگ «وندلتون»بود!از روی صندلی بلند شد و در راهروی دراز و طولانی کاخ،شروع به قدم زدن کرد!او در کودکی توسط ساحره ای طلسم شده بود و حتی 10سال تلاش مادر وپدرش برای شکستن طلسم فایده ای نداشت! او می دانست برای شکستن طلسم خود باید به جزیره ی «یو»سفر کند! اما نه برادری داشت و نه دوستی که نقشه ی جزیره ی «یو»را داشته باشد!
و حالا این برایش سوال شده بود که چگونه طلسم را بشکند .مادر و پدرش را صدا کرد! از آنها کمک خواست،اما مثل همیشه هیچ یک نظری نداشت!ناگهان یکی از خدمتکاران با جدیت تمام و صدای رسا گفت«آقای چارلی وندلتون،نظری دارم که اگر اجازه دهید آن را اعلام کنم»
اینم از قسمت دوم!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
_همه چی آماده است؟
_بله آقای وندلتون،کشتی و تجهیزاتش آماده است و همان طور که دستور دادید اعلامیه هارا در سراسر بریتانیا حتی مناطق فقیر پخش کردیم!
_هنوز کسی داوطلب نشده!
_خیر عالی جناب!هیچ کس در بریتانیا نقشه را ندارد و هیچ کس حاضر نیست همراه شما به جزیره ی «یو»سفر کند!
-پس مجبورم تنها سفر کنم!
_بهتر نیست خدمه هایی نیز اجاره کنید؟
_نه آنقدر بزرگ شده ام که بتوانم یک همچین کشتی کوچکی را هدایت کنم!برو و به پدر و مادرم خبر بده که من سه روز دیگر در بندر می مانم و بعد از آن به تنهایی حرکت می کنم،از خدماتت هم ممنون!
_این وظیفه ی من است عالی جناب! امیدوارم سفر خوبی داشته باشیدمطمئنم که در حرکت به سوی جزیره برادری پیدا خواهید کرد!
_امیدوارم!
_مادر! مادر! بیدارشو!یک خبر خوب برایت دارم!
_چه خبر شده«بیلی»!منظورت از خبر خوب چیست؟چرا اینقدر هیجان زده ای؟
_مادر،یک کشتی بریتانیایی در بندر پهلو گرفته!
_خوب؟مگر آن کشتی بریتانیایی با خودش گنج آورده که تو اینقدر خوشحالی؟
_نه مادر!آن کشتی به سوی جزیره ی «یو»در حال حرکت است!من می توانم سوار کشتی شوم و آن داروی افسانه ای را برایت پیدا کنم!
_پولمان کجا بود!خیلی خیال پردازی !من دیگر پیر شده ام و برایم مهم نیست چه بلایی سرم می آید! من فقط می خواهم قبل از مرگم سرو سامان گرفتن تو را بببینم.
_اما برای من مهم است!علاوه بر آن به پولی احتیاج ندارم چون یک نقشه‌ی عالی در سرم است!
_نه من اجازه نمی دهم بروی !حتی اگر به پول احتیاجی نباشد!می دانی این سفر چه قدر خطرناک است!اگر بروی خودت را به کشتن می دهی!
_اما مادر...
_ساکت دیگر نمی خواهم چیزی بشنوم ! تو هیچ جایی نمی روی.
دوباره قیافه اش عبوس شد!کمتر زمانی می شود بیلی را خندان و خوشرو دید.موهایی بلوطی رنگ پرپشتش پیشانی اش را پوشانده بود،آنها را کنار زد و دستش را زیر چانه اش گذاشت!همان طور که با موهایش بازی می کرد ناگهان لبخندی موذیانه زد.تصمیم گرفت که شبانه بدون اجازه ی مادرش خانه را ترک کند.لباس کارش را پوشید ،کوله پشتی اش را با کمی آذوقه و لوازم شخصی پر کرد ، نامه ای نوشت و آن را کنار تخت مادر گذاشت.آرام در را باز کرد اما وقتی خواست پایش را بیرون از خانه بگذارد ،برگشت.پیشانی مادرش را بوسید و دوباره به را افتاد.آرام و آهسته وارد کشتی شد.تعجب کرد! هیچ خدمه ای در کشتی نبود با خودش گفت :«یعنی اشتباه کرده ام؛نه حتما به مهمانخانه یا گردش رفته اند»و خود را پشت بشکه هایی قایم کرد.
صدای مرغ های دریایی اورا از خواب بیدار کرد.چه صبح‌زیبایی!تصمیم گرفت پس از خوردن صبحانه حرکت کند.به دستهایش نگاه کرد.
_وای نه!دستکشهایم پاره شده !باید هرچه زودتر یکی تهیه کنم و گرنه ممکن است به خودم یا کشتی آسیب بزنم!
آری طلسم چارلی باعث شده بود که دیگر نتواند به اشیا دست بزندزیرا در غیر این صورت اشیا تبدیل به عروسکی کوچک می شدند!طلسم او باعث شده بود که او خیلی از کارهای دیگر را نیز نتواند انجام دهد ،از جمله:حافظه اش دچار اختلال شده بود و نمی توانست .چیزی را به مدت طولانی در ذهن خود نگه دارد ،نمی توانست ازدواج کند «که البته برای او فرقی نداشت»،نمی توانست درد را احساس کندو...
به سرعت صبحانه خورد دستکش های جدیدش را به دست کرد ،بادبان هارا کشید و حرکت کرد!
این قسمت فقط برای معرفی طلسم چارلی بود!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
یا صدای سوت کشتی بلند شد!با احتیاط سرش را از پشت بشکه ها بیرون آورد.با چشمای درشتش همه جارا برانداز کرد،اما باز هم در کمال تعجب خدمه ای ندید
_مگر می شود؟پس چه کسی این کشتی را هدایت می کند؟نکند این کشتی ارواح است!
همان طور که با خودش حرف می زد.ناگهان صدایی او را از خود بی خود کرد
_چه کسی آنجاست؟هرکه هستی زود خودت را نشان بده.
با شدت تمام خود را از پشت بشکه ها بیرون کشید و به طرف دکل دوید.اما یک لحظه ایستاد .صدایی که شنیده بود به نظرش عجیب می آمد و وقتی که چشمش به چارلی افتاد از شدت تعجب سکندری خورد و افتاد.باورش نمی شد یک پسر بچه ی 14_15ساله آن کشتی را هدایت کرده باشد.
_تو...تو یک پسر بچه ای ؟
_آره دقیقا مثل خودت،بگو ببینم اینجا چی کار میکنی؟
بیلی همان طور که به چارلی خیره شده بود چشمهایش را بست ، دهان را باز کرد ،دستش را روی شکمش گذاشت و با شدت تمام خندید.آنقدر خندید که...
ادامه در تاپیک بعدیتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif
قسمت هشتمتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif
آنقدر خندید که چارلی فکر کرد دیوانه ای ببیش نیست!
_ساکت شو!بگو ببینم تو اینجا چه کار میکنی و چه می خواهی؟
بیلی دوباره خندید از حرف زدن چارلی بیشتر خنده اش گرفته بود!لهجه ی بریتانیایی و رسمی!ناگهان خنده اش متوقف شد ،اخم هایش درهم رفت.بلند شد و هیکل درشتش را به رخ‌ چارلی کشید.چارلی که حسابی عصبانی شده بود.تپانچه اش را روبه سر بیلی نشانه گرفت و پرسید:گفتم تو که هستی و اینجا چه کار میکنی؟اگر جوابم را ندهی یک گلوله حرام کله ی پوکت می کنم!
بیلی که ترسیده بود گفت:باشه،باشه من تسلیمم!آره من یواشکی وارد کشتی تو شدم.چون فکر می کردم این کشتی به طرف جزیره ی «یو»حرکت می کند،من واقعا نمی دانستم که برای تفریح و گردش اومدی.مادر من مریضه و من به داروی افسانه ای احتیاج دارم.
_جزیره ی یو! اما تو که تنهایی وارد کشتی شدی!نقشه یا کلیدی همراهت است؟
_گفتم شاید در این کشتی برادری پیدا کنم.من نقشه را دارم و دنبال کسی می گردم که کلید را داشته باشد.واقعا عذر می خواهم حالا اگه اشکالی نداره منو تا بندر برسون.
_تو...تو...تو نقشه ی گنج را داری؟نقشه ی جزیره ی یو را ؟آه باورم نمی شود.بلأخره پیدا شد.بالأخره کسی که می خواستم پیدا شد...
_چی داری واسه خودت بلغور میکنی؟چی پیدا شد؟هان؟
          توجه:بیلی به علت سطح پایین به زبان عامیانه حرف می زد اما چارلی به خاطر    سطح بالا به شکل رسمی و کتابی حرف می زند.
         ادامه دارد...تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif
تاپیک نظرات:
https://www.animpark.net/thread-24849.html
دو تا نقاشی از شخصیت های اصلی«بیلی»،«چارلی»کشیدم!
زیاد خوب نشده!چون تا حالا پسر انیمه ای نکشیده بودم!به بزرگی خودتون ببخشید!البته با فتو شاپ یکم نوردهی و کنتراستش رو بیشتر کردم!
[attachment=94138]
چارلی سمت راستیه،بیلی سمت چپیه!
قسمت نهمتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif
_چی داری واسه خودت بلغور می کنی؟چی پیدا شد؟هان؟
_من چارلی وندلتون هستم.پسر لوییس وندلتون،فکر کنم مرا بشناسی و ...
_نه نمی شناسم.
_چی؟اما خانواده ی ما خیلی معروف هستند،در همه ی روزنامه ها در مورد خانواده ی وندلتون نام برده شده.
_متأسفم اما به روزنامه علاقه ای ندارم،حالا بیخیال ادامه ی بحث اصلی رو دنبال کن.
_من دنبال برادر دریا می گردم.من کلید صندوق گنج را دارم و حالا به خاطر خوش شانسی ام بالأخره یک برادر دریا پیدا کردم.
_خوب خوشحالم که برادر دریای خودتو پیدا کردی ،حالا منو تا بندر برسون.
_منظورت چیست؟دارم در مورد تو صحبت می کنم.
_یعنی منظورت اینه که من قراره برادر دریای تو بشم؟عمرا،فکرشم نکن.امکان نداره برادر یه پسر لوس و خودخواه و خوش لباس بشم...
_نگران نباش پولی از تو نمیگیرم.فقط خواهشا برادر دریای من شو!لطفا!

ادامه دارد...تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif
 
صفحه‌ها: 1 2 3
لینک مرجع