پارک انیمه

نسخه‌ی کامل: [داستان] جلگه‌ی بایر
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
"سالها پیش "بیلی چایخور" پادشاه هفت دریا بود.
با بادبان‌های برافراشته و پرچم سرخ در اهتزازش باد رو می‌شکافت و طلا رو مثل خس و خاشاک به پای ملوانان و ناخدا می‌ریخت.
بیلی چایخور افسانه بود،
از ملوانان دلیرتر از شیر گرفته تا ناخدای مقتدرتر از زئوس یا داستان شکار وال افسانه‌ای..."
---
نسخه‌ی خطی (جون خود موذیش! خیلی هم تایپیه!) و با جزئیات کتاب "جلگه‌ی بایر" به قلم شکسپیر زمانه (نه همچین!)، آقای وای سی لند،
همینجا در انیم پارک! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بادبان‌های کشتی برافراشته، عرشه شلوغ و بوی خوش خوراک بوقلمون با بوی نمک دریا در هوا مخلوط شده بود. این کشتی نه فقط جایگاه یک گله دزد دریایی، بلکه خانه‌ی یک خانواده‌ی بزرگ بود.
دو کودک، همقد و هم‌شکل، با موهای روشن و حلقه حلقه و چشمان خاکستری از روی عرشه به سمت جایگاه سکان‌بان دویدند:"بابایی، بابایی! وقت غذاست!"
مردی بلندقامت، ملبس به کت بلندی به رنگ سرخ تیره و مو و دیدگانی دقیقا مثل دو کودک، با بستن دوربین یک چشمی‌اش پاسخشان را داد:"الان می‌یام."
پسر کوچک کنار پدرش بالا و پایین پرید:"بابایی! امروز بالاخره اون قصه‌ای که بابی بی دست می‌گفت رو برامون تعریف می‌کنی؟؟"
مرد لبخند دندان نمایی زد و کلاه لبه‌دار سیاهش را روی سر فرزندش گذاشت:"آره، می‌گم."
دختر جوان کک‌مکی‌ای با موهای قرمز داشت میز غذا را می‌چید:"روز بخیر ناخدا!"
"ناخدا" لیوانی پر شده از نوشیدنی کف دار و کهربایی رنگ را از روی میز برداشت:"همه رو صدا کن سوفیا. امروز می‌ریم شکار وال!"
لینک مرجع