یک تیکه داستان - نسخهی قابل چاپ +- پارک انیمه (https://animpark.icu) +-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html) +--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html) +--- موضوع: یک تیکه داستان (/thread-29786.html) |
یک تیکه داستان - sara.yeager - 2018/08/24 04:11 PM سلام راستش من کتاب خیلی کم می خونم اما داستان نوشتن رو دوست دارممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه اینجا می تونین یه تیکه از داستانی رو که می نویسین بذارین.کم یا زیاد فرقی ندارهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه اینم واس منه.ازم انتظار نداشته باشین من اصلا کتاب نمیخونممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه سبکش تراژدی و زندگی روزمره هست: دقیقا سر نبش ایستاده بودم و هوار می زدم. همینکه یک نفر از رو به رویم رد میشد،به جانش می افتادم و می گفتم:《روزنامه؟روزنامه بدم؟》 اما در میان آن هیاهو،جز موش فاضلابی که روزنامه هایم را می جوید کسی به یک پسر بچه توجه نمیکرد. هر دفعه،با نا امیدی پوف می کشیدم و با اخم،به موشی که تنها مشتری ام بود نگاه می کردم.حداقل،در عوض روزنامه هایی که میخورد پول هم نمیداد! دیگر حوصله اش را نداشتم.روزنامه را از دستان کوچکش بیرون کشیدم و در کیف مچاله کردم. کیف را برداشتم و بالای صندوق خیریه ای که کنارم بود،گذاشتم. صندوق،خالیه خالی بود.خب،عجیب هم نبود.با این وضع زندگی مردم،خیلی هم چیز طبیعی ای بود. خورشید به وسط های آسمان رسیده بود و من هنوز،حتی یک روزنامه هم نفروخته بودم. گرچه پشت ابر ها بود،اما نورش کمی سو سو می زد. همانطور که هوار می زدم و "روزنامه" "روزنامه" می کردم،یک دانه کوچک برف روی بینی لبو شده ام نشست.به اسمان ابری نگاه کردم و توده ای از هوا را،با دهانم به بیرون دادم. لبم را کج و کوله کردم.با اخم به آسمان خیره شدم و با طلبکاری گفتم:《تو هم؟!》 کلاه بنفش رنگ و رو رفته ام را تا ابرو هایم پایین آوردم.شال پارچه ای قهوه ای ام را کاملا دور صورتم پیچاندم و دکمه های پالتوی ساده و سبز ام را بستم و کمربند اش را محکم،سفت کردم.نزدیک بود خفه شوم! کیف سیاهی که برای روزنامه ها بود را از روی صندوق خیریه براداشتم و برای آخرین بار،به موشی که همچنان کنارم ایستاده بود نگاه کردم. 《امروز کاسبی خوب نبود رفیق،فعلا!》 این را گفتم و به سمت دفتر رفتم. No Error. |