بازمانده اي از جنس آدم (final.fanttasy)

[an Uchiha]

سلام به دوستاي عزيز فاينال دوست!

من دوباره خدمتتون رسيديم كه اگه حوصلشو داشته باشين يه داستان ديگه هم به انجمن فانتزي ها اضافه كنم. ممنون ميشم همراهيم كنيد

خب در مورد داستان بايد بگم : من قبلا به اين فكر كرده ام كه دنيا از ديد كاراكترهاي منفي چطوريه و چه رنگي داره، چي درونت پيش مياد وقتي ميفهمي انسانها ازمايش هايي روي تو انجام دادن و تو رو تبديل به يك غير انسان كردن
مسلما حس متفاوت بودن ، تحقير و نفرت رو به همراه داره...
ولي ايا ميشه از ديد ديگه اي به اين قضيه نگاه كرد؟ ميشه مثل الهه ي مينروا و كتاب لاولس اميدوارانه به اينده لبخند زد؟
ميشه سفيروث و جنسيس و وينسنت كه قرباني اين اتفاقات شدند گذشتهرو فراموش كنند؟

اين داستان در مورد همينه ،ميخواييم به يك كاراكتر منفي با ديد مثبت نگاه كنيم و اونهارو فقط به خاطر ظاهر دوست نداشته باشيم، و بدونيم واقعا تو دلشون چي ميگذره!

شخصيت اصلي و راوي = سفيروث!