زمان کنونی: 2024/07/05, 12:27 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/07/05, 12:27 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 13 رأی - میانگین امتیازات: 4.92
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان سفیروث

نویسنده پیام
افسون
I love n.10



ارسال‌ها: 402
تاریخ عضویت: Jan 2013
اعتبار: 236.0
ارسال: #1
zتوجه داستان سفیروث
سلام دوستان. راستش وقتی من یکی از عکسای سفیروث رودیدم خیلی ناراحت شدم وتحت تاثیر قرار گرفتم. به خاطر اینکه دیدم سفیروث چقدر بانسان ها تفاوت داره و پایبند تعهدات خودشه. وقتی چنین صفاتی رودر یک روح دیدم شدیدا از انسان بودن خودم شرمگین شدم. البته منظورم فقط سفیروث نیست. کاداج، یازو ولوز هم از این قاعده مستثنا نیستن. بذارین باهاتون روراست باشم. ازنظرمن ترسناکترین موجودات روی زمین کوسه ها یا مارهانیستن. بلکه انسان ها هستن. یکمی فکرکنی. بذارین یک روباه رومثال بزنم. همگی میدونین که روباه ها به مکار بودن معروفن. اما وقتی توی یک جنگل مثلا تعداد خرگوش ها کمتر میشه، روباه ها برای این که اونا منقرض نشن، یه مدت خرگوش شکار نمیکنن وبه جاش ازموش و جانداران دیگه تغذیه میکنن تا وقتی که تعداد خرگوش ها به حد معمول برسه. اما ما انسان ها چی؟؟؟ وقتی شروع به کشتن یک نسل میکنیم تا تمام افراد اون نسل از بین نرن دست بردار نیستیم. من دیگه نمیخوام به عمق ماجرا برم وپای بعضی حرف های سیاسی ومذهبی رو به میون بیارم. چون اصلا دلم نمیخواد اخراج بشم!!!
بگذریم میخواستم بگم انسان ها موجودات بدبختی هستن ودر غفلت زندگی میکنند. همنوع های خودشون رو میکشن وکارهای احمقانه میکنن. ماانسان ها همیشه فکرمیکنیم ازبقیه برتریم. حتی زمانی سفید پوست ها، یاه پوست هاروبه بردگی میگرفتن واعتقاد داشتن اونا بی ارزشن درحالی که اگردقیق تر نگاه کنیم میبینیم که حالا سیاهپوست ها توی همه چی ازما سفیدپوسات هاجلوترن !
بریم سر اصل مطلب؛ خلاصه این که شخصیت سفیروث وکاداج ویازو وحتی لوز منو شدیدا شیفته ی خودش کرده. البته درمورد جنسیس بگم که چون من فقط انیمیشن نجات کودکان رودیدم، شخصیت جنسیس رونمیشناسم. یه وقت طرفدارای جنسیس شاکی نشن!!! این روهم بگم که این عکس بود که منو تحت تاثیر قرار داد که توی امضای یکی ازکاربرها بود وبالاش نوشته شده بود:
مادر عزیزم جنوا ...

ایـــن روزهــــا خــوابــــم نمـی آیــد …

فـقــط مـــی خـــواهــم

کــــه بیـــــدار نبــــاشــــم!...پـــس مـــــرا با خودت بــــــــــبر

از طرف فرزند تو سفیروث...
............................................
بعدش هم یه عکسی گذاشته بود که من نتونستم بذارم. خودتون برین امضای نیگ یاهمون نگین روببینین
من نشستم یه نوشته ای از طرف سفیروث نوشتم که فکرمیکنم اگه من جای اون بودم باخودم این فکرارو میکردم:
حدود چند هفته می شد که موفق شده بود جسد جنوا، مادر عزیزش را، ازیکی ازموزه های شینرا که شدیدا ازآن مراقبت می شد بدزدد. می ترسید که نکند انسان های روی زمین از دی ان ای مادرش برای کارهای احمقانه ی خود استفاده کنند ویاحتی آن رابرعلیه ارواح بکار ببرند. روی کاناپه نشست و لیوان قهوه را در دستش گرفت.
به دوردست ها می اندیشید. زمانی که کودکی بیش نبود وهر روز همراه مادرش برای بازی ازخانه خارج می شد. مادرش از انسان ها برایش می گفت. او می گفت:
«انسان ها موجودات عجیبی هستند. برخی بسیارمهربان وبرخی دیگر خطرناک هستند. اگر سلاح خطرناکی در دست داشته باشند ممکن است که همه ی مارا نابود کنند. بخاطر همین باید یک نفر باید بعضی ازآن ها رابین ببرد.»
سپس لبخندی می زد وادامه می داد:
«سفی جان من مطمئن هستم تو آن کسی خواهی بود که انسان های خطرناک رانابود خواهی کرد.»
زمانی رابه یاد آورد که انسان ها به سیارشان حمله کردند وارواح زیادی راکشتند. اما جنوا به خوبی از پسرش محافظت کرد و از او خواست تا کسانی راکه برای دنیا خطرناک هستند نابود کند.
سفیروث به قول خود عمل کرد اما ...
زمانی که رافوس وافرادش خواستند در مقابلش بایستند، مجبور شد افراد بی گناه زیادی راازبین ببرد.
قطره های اشک در چشمانش حلقه زدند. لیوان را آرام به دهانش نزدیک کرد وکمی قهوه نوشید. قهوه داغ بود ونوک زبانش رامی سوزاند. آن را روی میز گذاشت و به طرف مادرش رفت. جنوا در بستر سرد خویش خفته بود. رنگش پریده و بر لبانش لبخند سردی نقش بسته بود اما زیبایی چهره اش همچنان نمایان بود.
(خواندن نوشته ی زیر برای افراد زیر 18 سال وبیماران قلبی توصیه نمی شود!!!)
سیفیروث خم شد و آرام بوسه ای بر روی گونه ی مادرش زد واشک چشمانش سرازیر شد. کنار مادر نشست و اورا درآغوش گرفت. سپس زمزمه کرد:
یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود. به این زودی نگو دیره. به این زودی نگو بدرود.
سفیروث مانند پسربچه ای معصوم وبی گناه وهمچون پرنده ای پروبال شکسته برآغوش پرتوان مادرش پناه برده بود. مادری که چندی پیش توسط انسان ها به دار آویخته شده بود. سفی آرام می گریست. گویی اشک هایش هوس سرسره بازی کرده بودند.
او ازکودکی هیچ تغییری نکرده بود. به همان معصومی ومهربانی بود اما آرام آرام داشت تغییرات رااحساس می کرد. پسربچه ای که هرگز ازکسی کینه ای به دل نمی گرفت، حالا از انسان ها متنفر شده بود. اشک هایش را ازگونه هایش پاک کرد و زیر لب زمزمه کرد:
«مادر جان، انگار اشتباه می کردی. هیچکدام از انسان ها مهربان نیستند. همشان باید نابود شود. شاید وقتش رسیده با برادرهایم دست به این اقدام بزنم.»
سپس باردیگر مادرش رابوسید واو را در بسترش رها کرد. جنوا باردیگر تنها شد. حالا لبخند ازروی لبانش محو گردیده بود. شاید بخاطر تنها ماندنش بود یا شاید هم بخاطر حرف پسر عزیزش. پسری که انسان ها قلبش راسرشار از کینه وکدورت کرده بودند.
سفیروث تلفن را برداشت وشماره گرفت. کسی گوشی رابرداشت.
- الو. سلام.
- سلام یازو. کاداج ولوز پیش توهستند؟ بهشان بگو وقتش رسیده کار رایکسره کنیم. جای مادر امن است. فقط مانده امادگی شما.
پس از کمی درنگ یازو پاسخ داد:
- ماآماده ایم. باید بگذاریم انسان ها بادست خودشان، خودشان رانابود کنند.
تلفن قطع شد. سفیروث از خانه خارج گردید. جنوا در بسترش ناآرام بود. داشت ازچیزی می رنجید. انگار می خواست اشک بریزد اما نمی توانست. او دیگر نمی توانست هیچ کاری کند. می خواست فریاد بکشد وپسرش رااز این کار باز دارد اما او مدت ها پیش مرده بود وگویی قرار بود فرزندانش هم به همین اتفاق دچارشوند ... .
خودم می دونم همش چاخان بود. توروخدا شمادیگه ضد حال نزنین. همه چی که نباید واقعی باشه.
2013/07/30 11:50 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : nig(+2.0) ، mahya ozora(+2.0) ، ♥MATSUYAMA-KUN♥(+2.0) ، Shun melina(+3.0) ، #AsAl Lee#(+2.0) ، ramin 99(+2.0) ، mehrnaz(+2.0) ، Schneider(+2.0) ، an Uchiha(+1.0)
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
داستان سفیروث - افسون - 2013/07/30 11:50 AM
RE: داستان سفیروث - nig - 2013/07/30, 01:54 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/07/30, 02:12 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/07/30, 11:40 PM
RE: داستان سفیروث - ramin 99 - 2013/07/30, 11:42 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/07/31, 05:35 PM
RE: داستان سفیروث - yasaman_k - 2013/07/31, 07:28 PM
RE: داستان سفیروث - mehrnaz - 2013/08/04, 06:00 PM
RE: داستان سفیروث - Noctis - 2013/08/04, 10:16 PM
RE: داستان سفیروث - Schneider - 2013/08/05, 03:21 AM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/08/13, 06:41 PM
RE: داستان سفیروث - ghost76 - 2013/08/14, 08:30 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/08/25, 10:21 AM
RE: داستان سفیروث - losi love - 2013/08/25, 12:24 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/08/25, 08:02 PM
RE: داستان سفیروث - an Uchiha - 2013/10/18, 02:32 AM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/10/18, 11:46 AM
RE: داستان سفیروث - an Uchiha - 2013/10/18, 02:10 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/10/18, 04:26 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/10/24, 04:56 PM
RE: داستان سفیروث - #AsAl Lee# - 2013/10/24, 05:00 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/10/24, 05:58 PM
RE: داستان سفیروث - #AsAl Lee# - 2013/10/24, 09:07 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/10/26, 08:07 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/10/26, 08:12 PM
RE: داستان سفیروث - ♥Amon♥ - 2013/10/27, 04:39 AM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/10/27, 08:05 PM
RE: داستان سفیروث - #AsAl Lee# - 2013/10/27, 08:08 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/10/27, 08:11 PM
RE: داستان سفیروث - Aisan - 2013/10/27, 08:25 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2013/10/28, 08:51 AM
RE: داستان سفیروث - Aisan - 2013/10/31, 03:29 PM
RE: داستان سفیروث - mary20 - 2014/07/15, 10:37 PM
RE: داستان سفیروث - افسون - 2014/07/23, 02:17 PM
RE: داستان سفیروث - Bloom - 2014/12/04, 11:21 PM
RE: داستان سفیروث - Noctis_P - 2015/07/27, 02:58 PM
RE: داستان سفیروث - NoboraHaru - 2015/07/31, 08:43 PM
RE: داستان سفیروث - Neron999 - 2016/06/19, 03:35 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  تاپیک نظرات داستان طنز دانشکده میدگار *Cloud* 4 1,544 2020/06/14 09:26 AM
آخرین ارسال: suisen
smile داستان طنز فاینال فانتزی 7 *Cloud* 17 5,627 2020/01/28 05:19 PM
آخرین ارسال: *Cloud*
  تاپیک نظرات داستان رنگ ماه *Cloud* 4 1,272 2019/08/28 11:49 AM
آخرین ارسال: *Cloud*
  تاپیک نظرات داستان کابوس سیاه *Cloud* 10 2,037 2019/08/28 12:14 AM
آخرین ارسال: *Cloud*
  تاپیک نظرات داستان چه اتفاقی میوفته؟ *Cloud* 4 1,237 2019/08/09 06:28 PM
آخرین ارسال: *Cloud*



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان