رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)

[Noctis]

"شما می تونید فقط اریس صدام کنید."
"ممنون، اریس. تو کلود، تیفا و بارت رو می شناسی، نه؟ حالشون چطوره؟ هنوز با شینرا می جنگند؟ اوه..."
جسی سرش را به نشانه عذرخواهی تکان داد. "تو باید مثل من باشی الان که اینجا اومدی."
"نگران نباش. مطمئنم که حال همه شون خوبه."
او افکارش را عوض کرد تا به کلود فکر نکند. دراینجا، او نمی توانست دروغ بگوید پس مجبور بود درباره اش فکر نکند.
"چیزی وجود داشت که بارت را برای مدت طولانی ای ناراحت کرده بود. پس تو اونموقع مردی... اونموقع تو یکی از افراد گروه بهمن بودی که سعی داشتند از ستون منطقه هفت محافظت کنند. من تاکنون فقط با آقای ودج ملاقات کردم..."
"ودج!؟"
چشم های جسی گشاد شد. "بله، بیگز هم همینطور! هر سه ما باهم به اینجا رسیدیم اما همدیگه رو گم کردیم... بله، تنها تا چند لحظه قبل، من نمی تونستم هیچ چیز رو به یاد بیارم. تا وقتی که با تو ملاقات کردم، اریس."
دو شکل پدیدار شدند، گویی که از خاطرات اریس خط گرفته باشند. اشکال دو مرد یکی با کمی ریش و دیگری چاق سریعا پدیدار گشتند.