Princess Kimia
ارسالها: 1,218
تاریخ عضویت: Jul 2014
|
RE: ایفای نقش در خواب من
قسمت دوم
فردا شد از خواب بیدارشدیم
یه احساس خستگی داشتم سر درد،سرگیجه یه احساس خفگی هم میکردم
داشتم جلوی اینه موهامو شونه میکردم که متوجه یه چبز عجیبی شدم،روی گردنم جای قرمز بود
انگشتانی عجیب و غریب سعی کردم این موضوع رو پنهان کنم
رفتم صبحانه خوردم تا برم مدرسه جسی و من راه افتادیم و دنبال انجل رفتیم
به مدرسه رسیدیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهحس عجیبی داشتم همون صدا احتمال دادم صدای جسی میاد از مدرسه بیرون رفتم و دویدممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
به کوچه ای رسیدم ساختمان قدیمی در انجا بود صدا از انجا می امد خیلی میترسیدم ولی کنجکاو هم بودم
هل شدم که چیکار کنم رفتم داخل ساختمان اتاق های شلوغ دیوارهای خونی منرا بیشتر ترسوند
داخل اتاقی شدم از زیر تخت لباسی معلوم بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهنزدیک شدم فهمیدم انسانی زیر تخت است چشمهای خونی ،دست نداشت ولی سخن میگفت ترسیدم و از اتاق بیرون رفتم در اتاق کناری کتابی برزمین افتاد کتاب را برداشتم و سریع از انجا دور شدم و به مدرسه بازگشتم
این موضوع و خواندن ان کتاب سرم را به درد می اورد
حواسم پرت شده بود زنگ دوم انجل به من گفت اون از اون دیروزت اینم ازاون امروژت
چی شده امیلی به من بگو این چند روز احساس میکنم دازه یه اتفاقی برات میافته
سکوت کردم چندین بار ازم پرسید اما چیزینگفتم و فقط میکنم هیسس|
دیگه حرفی نزد
از مدرسه تعطیل شدیم به خونه برگشتم شب شدو داخل اتاقم بودم کتاب را باز کردم واقعا خواندن این کتاب پاره پوره کتاب سختیه
به سختی خواندم ومتوحه شدم ان خانه خانه ارواح است که هر انسانی که به انجا میرود تسخیر میشود
نکته بسیارمهم(ارواح از قبل امیلی را تسخیر میکند زیرا امیلی دربچگی ارواح را میدید)
ترسیدممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهچون این چند وقت نشانه هایی را میدم
امشب باز همان صدای گرگ ولی جیغ و فریاد
بیرون نرفتم کمی خوابیدم باز خوابی دیدم که از ساختمان زنی بر زمین افتادبیدار شدم و به بیرون
دویدم جسی متوجه شد وسریع دنبالم امد من به سمت ساختمان رفتم چون صدا می امد
باز هم خواب در واقعیت از ساختمان زنی بر زمین افتاد و مثل اینکه چشمهایش از بین رفته و پر خون است
جسی امد گفتم مبینی؟جسی گفت نمیبینم چی میگی بیا بریم ترسناکه اینجا
از انحا بود که فهمیدم فقط من ان ساحتمان و تمامی اتفاقات رو میبینم
ناامید شدم و فک میکردم که منم تسخیر شدم
ادامه دارد...
پایان
|
|
2015/05/06 09:03 PM |
|