خوب من مثل همه ی طرفداران هوش سیاه دوست دارم که سری3اون هم ساخته بشه،اماتاساخته شدنش من سری3روباتخیلات خودم ادامه میدم.امیدوارم خوشتون بیاد.اینم قسمت اول:
نایس تومیت یو آوا،گودبای.آوا:گودبای.سلام زن عمو.زن عمو:سلام آواجان،خوبی عزیزم؟
آوا:خوبم،ممنون زن عمو،شماخوبید؟راستی عموکجاست؟درهمین حال عموی آوا واردمیشودوسلام
میکند.آواجواب سلام اورامی دهدوبه کمک زن عمویش میرودتامیزشام رابچینند.باخودش
فکرمیکرد:الان نزدیک ده ساله که من این جازندگی میکنم.خیلی دلم برای ایران وخانواده ام تنگ
شده.پس کی میشه که برگردم ایران؟درهمین موقع تلفن زنگ میزندوبهزادتلفن رابرمیدارد:سلام
بهروز،ممنون توخوبی؟این دخترت مثل این که خیلی ازماخسته شده ومیخوادبره.راستی کارای
انتقالش چی شد؟درست شد؟
خوب خداروشکر،بالاخره این دختربه آرزوش رسید.نه ممنون من
کاری ندارم اگه میخوای باآواحرف بزنی گوشی رومیدم بهش.آوا،آواجان بیااین جابابات
میخوادباهات حرف بزنه.آوا گوشی رابه دست گرفت:سلام بابا،ممنون من خوبم
شماخوبید؟سرگرداحمدی:سلام آواجان،من خوبم خوبی عزیزم؟من کاراتوانجام دادم که سریع
برگردی ایران ودراداره ی خودمون مشغول به کاربشی.آواباخوشحالی:وای ممنونم بابا،خیلی
ممنونم.نمیدونیدچقدردلم تنگ شده.حالاکی قراره بیام؟سرگرد:امروزچندشنبه
است؟آوا:دوشنبه.سرگرد:بدوزودکاراتوانجام بده که خیلی دیرشده،فردامیای ایران.آواجیغی
کشیدوگفت:وای باباخیلی خوشحالم من رفتم.سرگرد:آروم آواجان هیجان واست خوب
نیست دخترم.آوا:چشم بابایی خداحافظ.سرگرد:خداحافظ.وآوارفت تاوسایلش راجمع کند.