زمان کنونی: 2024/05/21, 03:08 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/21, 03:08 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین

نویسنده پیام
سفیروت
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,224
تاریخ عضویت: Apr 2014
اعتبار: 1014.0
ارسال: #1
zتوجه بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
نام : وینسنت والنتین vincent valentine
سن:27
شغل: ----
محل زندگی: ----
قد: 184
تاریخ تولد: 13 اکتبر
سلاح: هفت تیر - تفنگ

ممکن است در ابتدا شیطانی دیده شود، اما روح خوبی در میان ظاهر تاریکش پنهان شده است.وینسنت یک جنگجوی قوی ست که به بارت شباهت بیشتری دارد. Limit Breaks های او قدرتمند و در عین حال غیر قابل پیش بینی ست.وینسنت در پوششی از رمز و راز است.شنل سیاه او تمام احساساتش را پنهان میکند و چشمان یخی و تیز و خیره او را مخفی میکند.سرپنجه ی آهنی و عجیب و قدرتمند او هنگامی بر او هجوم اورد که شرکت شینرا روی او آزمایش انجام داد و به تنها چیزی که برای از پای دراوردن دشمنانش احتیاج دارد فقط یک هفت تیر است.
------------------------------------------

Lost in the Memories


مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه




مرد با دستانی گره کرده بر روی زانوانش روی تخت نشسته بود. باز هم حجوم بی وقفه خاطرات ملالت بار سال های گذشته و یادآوری آن‌ها او را غمگین و درمانده کرده بود. خاطراتی دست نیافتنی و محال که از نظر او متعلق به نیمه دیگری از زندگیش بود، نیمه ای که احساس می‌کرد اکنون سال های سال با آن فاصله دارد.

ـ چرا؟ چرا من تنها کسی هستم که باید ملامت بشه؟

... نزدیک بیست سالم بود که به نیرو های Turks پیوستم. یک گروه از محافظین درجه یک Shin-Ra که چند سال قبل از تولد من شکل گرفته بود. گفتم تولد من اما من هیچی از تولدم نمیدونم! پدرم پروفسور Grimoire Valentine یکی از بهترین محقیقن شینرا بود که خودش رو وقف کارش کرده بود. ان قصد داشت با پیدا کردن یه سرنخی از Ancient ها یا بهتر بگم لوح مخصوص آن‌ها به مکان Promise Land دست پیدا کنه و تبدیل به "بهترین" بشه. اه که چقدر از این اسم Ancient ها متنفرم! از وقتی یادم هست پدرم فقط در رابطه با این نژاد لعنتی صحبت می‌کرد. پیدا کردن این لوح مخصوص شده بود رویای خواب و بیداریش. فکر کنم ان‌ها رو حتی بیشتر از من دوست داشت!

این نژاد جذابیت های خاصی واسه همه محقیقن شینرا داشت چون ان‌ها رو به سمت Promise Land و جایی که توش Mako تموم نشدنی وجود داشت، هدایت می‌کرد. سران شینرا حتی از محقیقنشون هم بهتر می‌دونستن که تا ابد نمی‌تونن با راکتورهاشون از زمین ماکو استخراج کنن چون در هر صورت بالاخره یک روزی این ماکو تموم می‌شد و شینرا رو هم از اوج به پایین می‌کشوند. خوب یادمه که پدرم تو اندکی اوقاتی که با من می‌گذروند همش در رابطه با ان لوح صحبت می‌کرد. همش می‌گفت مطمئن هست که Ancient ها راز رسیدن به سرزمین موعودشون رو بعد از "بحران اصلی" توی یک لوح حفظ کردن. البته ان اشتباه می‌کرد چون ان Ancient های لعنتی تصمیم گرفته بودن به جای آدرس سرزمین موعودشون چیز هولناک تری از خودشون به یادگار بزارن!

کودکی من محصور شده بود به آزمایشگاه های شینرا، راکتور های شینرا، کمپ های شینرا و هر چیزی که بالاخره یه جوری به شنیرا وصل می‌شد! واسه همین هم بود که به نیروهای Turks پیوستم چون هم می‌تونستم نیازهام رو ارضا کنم و هم به بهانه های مختلف از شینرا خارج بشم.
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
همون وقت ها بود که پدرم بالاخره به آرزوش رسید و تونست به لوح مخصوص Ancient ها دست پیدا کنه اما افسوس که سرنوشت بهش اجازه نداد بیشتر زنده بمونه و کشف خودش رو کامل کنه. پدرم ان لوح مخصوص رو از بقایای نسل منقرض شده Cetra ها پیدا کرد، البته باید بگم که با دیدن لوح خیلی سرخورده شد، چون توی ان لوح هیچ نشانه‌ای از "سرزمین موعود" نبود. ان لوح فقط در مورد دو هیولای خطرناک به نام های Omega و Chaos خبر می‌داد که اگه با هم ترکیب می‌شدن می‌تونستن کل دنیا رو نابود کنن! البته پدرم امیدش رو از دست نداد و همچنان اصرار کرد که راز رسیدن به "سرزمین موعود" توی ان لوح نهفته شده! واسه همین شینرا هم هر امکاناتی رو که می‌خواست در اختیارش قرار داد تا به تحقیقاتش ادامه بده.

پدرم با تلاش زیادی که کرد تونست با کمک یکی از دستیارهاش به یک مکان مخفی که بر طبق گفته ها، هیولای Chaos از داخل ان بلند می‌شد، دست پیدا کنه. البته ان تو خبری از Chaos نبود اما در عوض یه چیز ارزشمندتری توش بود. Protomateria. ماده بنیادی نیرومندی که بعدها به بهترین سلاح شینرا واسه پرورش سربازهاش تبدیل شد. متاسفانه پدرم هیچ وقت نتونست کشف های پی در پیش رو کامل کنه، چون بالاخره آزمایش‌های فوق خطرناکش ان رو به کشتن داد! من ان زمان ها واسه انجام ماموریتی برای شینرا از پدرم خداحافظی کرده بودم و پیشش نبودم، واسه همین بعد از مرگش پیشش رسیدم. پدرم وقتی داشت روی ماده سیاهی به نام G Substance تحقیق می‌کرد بر اثر تماس با ان ماده مرگ آور مجروح و چند روز بعدش کشته شد.

این حادثه تلخ تاثیری بدی روی من گذاشت و منو گوشه گیر تر از قبل کرد. درست همین وقت بود که Lucresia وارد زندگیم شد. یک محقق جوان و جذاب که من هم محافظ شخصیش بودم و هم دوستش داشتم. لوکرسیا خیلی زود خاطره تلخ مرگ پدرم رو از ذهنم بیرون کرد و خودش جای ان رو گرفت. من با اینکه خیلی دوستش داشتم اما به هیچ وجه جرات نداشتم باهاش حرف بزنم چون هر وقت منو می‌دید حالت چهرش تغییر می کرد و صورتش رنگ پریده تز از قبل می‌شد. یک جور حس گناه توی صورتش بود که با دیدن من شدت می‌گرفت. یک روز بالاخره ترس هام رو کنار گذاشتم و سعی کردم حرف دلم رو باهاش بزنم اما ان انقدر از بودن با من واهمه داشت که بیشتر از چند ثانیه در حظور من نمی‌موند. آخر سر هم فکر کنم اصلا نفهمید که من اونو دوست داشتم!

در هر صورت لوکرسیا به من توجهی نشون نداد و در عوض من یک محقق دیگه از شینرا رو که اسمش Hojo بود انتخاب و باهاش ازدواج کرد. ازدواج شومی که حاصلش تبدیل به موجود پلیدی به اسم Sephiroth شد!! وقتی لوکرسیا با هوجو ازدواج کرد من تازه فهمیدم که لوکرسیا چرا با دیدن من اینقدر معذب می‌شد! ان همون دستیار جوانی بود که با پدرم کار می‌کرد و بر اثر اشتباه لوکرسیا بود که پدرم با ماده G آلوده و کشته شد! لوکرسیا به خاطر مرگ پدرم خودش رو مقصر می‌دونست، واسه همین هم از من دوری می‌کرد. لوکرسیا در این مورد که خودش رو به خاطر مرگ پدرم مقصر می‌دونست کاملا حق داشت چون حماقت محض ان باعث مرگ پدرم شده بود اما در مورد برخورد من با این قضیه کاملا اشتباه می کرد!! این جور مساول بخشی از زندگی هر دانشمندی هست و در هر صورت منم عاشق ان بودم...

پروفسور هوجو یک دیوانه محض بود! همون وقت هم میدونستم که هوجو دیوونه قدرته اما نه تا این اندازه که به پسر خودشم رحم نکنه! هوجو که معلوم نبود اصلا چی تو کلشه DNA های یک موجود پلید رو به بدن جنین داخل شکم لوکرسیا تزریق کرده بود! شاید با این کارش باعث مرگ لوکرسیا می‌شد؟ من هنوز لوکرسیا رو دوست داشتم و احمق هم بودم واسه همین با هوجو درگیر شدم اما ان به من تیر اتدازی کرد و...

...و من مردم....
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

...اما باز زنده شدم! هوجو منو به یک موش آزمایشگاهی تبدیل کرد و با استفاده از کشفیات جدیدش تونست منو بار دیگه به زندگی برگردونه، اما زندگی که من هیچ وقت نه اونو می‌خواستم و نه آرزوش رو داشتم. اما لوکرسیا از این آزمایش وحشتناک شوهر دیوانش باخبر شد و سعی کرد منو نجات بده، شاید می‌خواست مرگ پدرم رو تلافی کرده باشه اما فقط باعث زجر دیدن بیشتر من شد. ان منو با ژن های Chaos آلوده کرد و باعث شد به یک هیولا تمام عیار تبدیل بشم. هیولایی که در مواقع خشم و عصبانیتم از درون من آزاد می‌شد و منو به یک آدم کش درجه یک تبدیل می‌کرد! بعدش Protomateria ای که به همراه پدرم کشف کرده بود رو به من منتقل کرد و باعث ثبات نیروی Chaos تو بدنم شد.

من از مرگ فرار کرده بودم و بار دیگه به زندگی برگشته بودم. زندگی جاودانه که بر اثر تماس با Protomateria بدست می‌امد اما من این زندگی رو نمی‌خواستم. مرگ بهتر از ان بود...واسه همین با امید به مرگ، مرگی که هیچ وقت سراغم نمیاد، به عمارت شینرا توی Nibelheim رفتم و توی یک تابوت مخفی به خواب رفتم....

در تمام این سال‌ها که جسمم به خواب رفته بود مرگ به سراغم نیومد و زنده سلامت باقی موندم تا اینکه دوباره بیدار شدم. درست همونجایی که خوابیده بودم. یک پسر جوون به اسم Cloud Strife به همراه چند نفر از دوستانش منو از خواب بیدار کردن. بیداری دوباره و مطلع شدن از جریاناتی که در این سال‌هایی که من به خواب رفته بودم اتفاق افتاده بود اصلا خوش آیند نبود. وضع به کلی فرق کرده بود، شینرا فاسد تر از گذشته شده بود و سایه خطری که دنیا رو تحدید می‌کرد سنگین تر.

بچه لوکرسیا و هوجو بدنیا امده بود و همونطور که من حدس میزدم به یک شر مطلق تبدیل شده بود. موجود آزمایشگاهی که محصول آزمایش های هوجو بود. شینرا هم قدرت سابقش رو از دست داده بود و الان در حراس حمله سفیروث بود چون سفیروث قصد داشت با احظار یک شهاب سنگ کل زمین رو نابود کنه!! از همه بدتر هم لوکرسیا مرده بود، انم مثل پدرم موقع آزمایش هاش مرد.

ان پسره Cloud و دوستانش میخواستن جلوی سفیروث و شینرا رو بگیرن چون هر کدوم به طریقی داشتن زمین رو نابود میکردن، سفیروث با احظار شهاب سنگش و شینرا هم با استخراج بیش از اندازه ماکو!. من خودم رو به نوعی مسوول این اتفاق ها میدونستم چون اگه انقدر ضعف نشون نمی‌دادم و ... شاید اصلا نمی‌ذاشتم که همچین اتفاق هایی بیفته. در هر صورت منم به ان‌ها پیوستم و فعالیت های خودم رو علیه سفیروث و شینرا آغاز کردم. کار سختی بود اما بالاخره با فداکاری یک دختر به اسم Aerith تونستیم جلوی سفیروث رو بگیریم.

بعد از رفتن سفیروث اوضاع Midgar هنوز هم بهم ریخته بود، بقایای شهاب سنگ Meteor با رنگ سرخی توی آسمون دیده می‌شد. من و Yuffie داوطلب شده بودیم تا به پاکسازی میدگار از کثافت های شینرا کمک کنیم. کل ساختمون شینرا رو گشته بودیم اما من به یوفی گفتم که بازم "تصفیه خانه‌های ماکو" شینرا رو چک کنه، من دنبال هوجو بودم و می‌خواستم هر جور که شده پیداش کنم و اگه دیر نشده بود بکشمش! یوفی بعد از اسکن کل ساختمون به من گفت که هنوز یک موجود زنده توی ساختمون هست، من دیگه معطل نکردم و سریع به محلی که یوفی گفت رفتم...مردی که این زندگی رو به من داده بود، کسی که عشقم رو ازم دزدیده بود، جلوی روم با دستانی باز روی میزش افتاده بود. با تمام نفرت تفنگم رو به سمتش نشونه گرفتم اما در همون لحظه آزمایشگاه به همراه هوجو منفجر شد. من تنها کاری که تونستم بکنم این بود که از انجا فرار کنم.
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

سفیروث مرد، شهاب سنگشم نابود شد اما اتفاق هولناک تری در انتظار زمین بود. بعد از متلاشی شدن شهاب سنگ Meteor ژن های Jenova توی هوا پخش شد و با ورودش به جسم انسان ها یک بیماری جدید و مرگ آور رو بوجود آورد. بیماری "زخم کیهانی". این اسمی بود که مردم روش گذاشته بودن چون هر چی باشه همه این مصیبت هارو Jenova از یک سیاره دیگه با خودش آورده بود.

دو سال از شروع این دردسر جدید می‌گذشت، من دیگه جایی واسه موندن نداشتم. کاری هم واسه درمان این بیماری نمیتونستم بکنم. همه این دردسر ها با ورود Jenova به زمین شروع شده بود. اسم جایی که Jenova توش با زمین برخورد کرده بود رو مردم از گذشته "آتشفشان شمالی" گذاشته بودن. همونجا هم بود که با سفیروث مبارزه کردیم و شکستش دادیم. پس بهتر بود من یک بار دیگه به همون منطقه می‌رفتم، شاید می‌تونستم انجا چیزی پیدا کنم که بشه باهاش بیماری "زخم کیهانی" رو درمان کرد. از طرف دیگه یک حس خیلی بدی نسبت به انجا داشتم، به نظر می‌رسید سفیروث دوباره داره از انجا بیرون می‌یاد!!

وقتی انجا رسیدم فهمیدم تمام حدس هام درست بود! بقایای یک درگیری مسلحانه که به تازگی رخ داده بود قشنگ به چشم می‌خورد، اما از همه مهم تر بدن بی‌جون Tsung و Elena، دو تن از اعضای نیروهای Turks، بود که بی‌هوش روی زمین افتاده بود. جفتشون به شدت زخمی شده بودن، اگه یه زره دیر تر رسیده بودم حتما کشته می‌شدن. در هر صورت من جفتشون رو از انجا بیرون آوردم و جونشون رو نجات دادم. حالا واسه گرفتن اطلاعات و یا به خاطر اینکه خودمم یک روزی عضو همین گروه بودم...

اخبار انها از اتفاقی که واسشون افتاده بود شوم تر بود، تی‌سونگ و النا به همراه بقیه اعضا گروهشون به ان منطقه رفته بودن تا آخرین باقی مونده های ژن های Jenova رو بردارن، اما توسط یک گروهی که همونجا از تو "جریان زندگی" بیرون امده بودن مورد حمله قرار گرفته بودن. یک گروه سه نفره چپ دست با موهای نقره، یعنی دقیقا همون مشخصاتی که سفیروث داشت! پس حدث های من اشتباه نبود، باید هرچه زودتر کلود و بقیه اعضا گروه قدیمیمون رو پیدا می‌کردم...

کلود رو توی Forgotten City پیدا کردم. داشت با همون گروه سه نفره مبارزه می‌کرد و اگه یک زره دیر تر رسیده بودم توسط رییسشون Kadaj کشته شده بود. کلود توسط گروه Turks از ماجرا با خبر شده بود و قبول کرده بود که به ان‌ها و در واقع به همه کمک کنه، واسه همین هم برای نجات جون بچه هایی که کاداج دزدیده بود به "شهر فراموش شده" امده بود. صحبت کردن با کلود اصلا به من آرامش نمی‌داد چون هم فهمیدم که کلود هم دچار بیماری شده و هم اینکه به شدت امیدش رو از دست داده. البته باید بگم که تونستم متقاعدش کنم که باید با این گروه به طور جدی مقابله کرد چون در غیر این صورت خطر جدی تر یعنی خود سفیروث وارد عمل می‌شه.

هر چند ما برای مقابله با کاداج و افرادش تقریبا به موقع اقدام کردیم اما حماقت Rufus، رییس فعلی شینرا و گروه Turks باعث شد تا ژن ها Jenova که ان‌ها از آتش فشان شمالی بدست اورده بودن به دست کاداج بیفته و با تزریق ان به خودش شرایط رو واسه تسخیر بدنش توسط سفیروث مهیا کنه. سفیروث بار دیگه به قدرت رسید اما کلود بازم باهاش مبارزه کرد و شکستش داد. بعد مرگ سفیروث زمین با کمک جریان زندگی بار دیگه به کمک فرزندانش امد و با مقابله با نیروی بیگانه بیماری زخم کیهانی رو درمان کرد. کار من دیگه تموم شده بود...
----------------------------------------------------------------
"مردی با قد بلند، چشمانی قرمز، دستی مصنوعی از جنس طلا، شنلی قرمز رنگ بر دوش و اولین ملاقات شما با Vincent Valentine! وینسنت یک شخصیت مخفی هست و منم معتقد هستم شخصیت های مخفی باید مرموز باشن! واسه همین وینسنت رو اینجوری طراحی کردم. می‌دونید، شنلی که گردنش رو می‌پوشند انو خیلی جذاب می‌کرد! وینسنت یک شخصیت معمولی نبود، ان از مرگ برگشته بود! ظاهرش باید اینو فریاد می‌کشید!"

هنگامی که کیتاسه به عنوان کارگردان FFVII انتخواب شد تصمیمش را گرفته بود، او می‌خواست بهترین بازی نقش آفرینی تاریخ را خلق کند! داستان FFVII منحصر به فرد بود، از میان سه هزار طرح داستانی گلچین شده بود! پس باید داستان هر کدام از شخصیت ها نیز به همان اندازه گسترده و پیچیده می‌بود! کیتاسه علاقه شدیدی به شحصیت های مخفی داشت، برای همین به همراه آقای نوجیما، نویسنده داستان بازی، تصمیم گرفته بودند یک شخصیت مخفی مرموز با پیشینه سیاه و تاریک حلق کنند، یک Undead که از مرگ به سوی زندگی گام برداشته بود!

به همین ترتیب سفارش طراحی وینسنت با پیشینه داستانی خود به آقای Tetsuya Nomura، طراح شخصیت های بازی، داده شد. آقای نومورا در این رابطه می‌گوید: "ما یک شخصیت مرموز می‌خواستیم. یک شخصیتی که گذشته تلخ و سیاهی داشته و هنوز هم داره بار سنگین ان‌ها رو حمل می‌کنه. از طرف دیگه وینسنت شخصیت نیمه انسانی داشت، ان بر اثر یک آزمایش مخوف تبدیل به یک هیولا شده بود پس باید ظاهری غیر انسانی هم پیدا میکرد. مشکل اینجا بود که وینسنت علارغم همه بلاهایی که سرش امده بود هنوزم انسان بود دارای عاطفه! این متد ها طراحی این شخصیت رو خیلی سخت کرده بود!

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

با در نظر گرفتن چیزهایی که از شخصیت وینسنت می‌خواستم طراحیش رو شروع کردم. اتد های اولیه وینسنت رو زده بودم اما هنوز با چیزی که می‌خواستم فاصله داشت. وینسنت قبلا یک آدم کش بود، پس باید در جریان یکی از همین آدم کشی هاش یک صدمه‌ای می‌دید! پس من تصمیم گرفتم یک دست وینسنت رو با یک دست مصنوعی طلایی رنگ عوض کنم. رنگ طلایی رو به این خاطر انتخواب کردم چون به رنگ قرمز چشم هاش میومد! رنگ قرمز چشم های وینسنت نشان دهنده خوی حیوانی او بود. چشمانی به رنگ خون، خاموش و کاملا بی‌روح!

در آخر چیزی که وینسنت رو کامل می‌کرد شنل قرمز رنگی بود که از دوشش آویزون بود. این شنل ان رو مرموز تر می‌کرد و همچنین رنگ قرمزش هم نمادی از گذشته تلخی بود که به دوش می‌کشید!"

به این ترتیب وینسنت مطابق با طراحی های آقای نومورا وارد بازی شد. نتیجه کار فوقالعاده از کار در آمده بود! محبوبیت او به حدی بود که حتی به محبوب ترین شخصیت بازی در بین خانوم ها تبدیل شده بود!

وینسنت همچنین با گذشته تلخ و مرموز خود جذاب و محبوب ترین Undead بازی های رایانه ای به حساب می‌رود.
منبع:اینترنت مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

تنها چیزی که میشه راجع به وینسنت فهمید اینکه چقدر غریبه! الهی بمیرم براش بیوگرافی هوجو و لوکرسیا و یوفی رو گذاشتن اونوقت وینسنت ... من میخوام بدونم این وینسنت مادر مرده چه بدی در حقه شماهاکرده مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهاصلا من به نشانه ی اعتراض عکس آواتارمو از سفیروث به وینسنت تغیر میدم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
لطفا تشکر واعتبار فراموش نشه مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/10/18 07:27 PM، توسط سفیروت.)
2014/10/18 07:01 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
niloo...far
کاربر فعال پارک انیمه



ارسال‌ها: 503
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 261.0
ارسال: #2
RE: بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
قسمت اولی که گذاشتی همون داستان بازیشه دیگه....؟تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/34.gifتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/34.gif
خعععععلییی قشنگ بود.....تصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gifتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gifتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gifتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gifتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif
2014/10/18 07:57 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
سفیروت
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,224
تاریخ عضویت: Apr 2014
اعتبار: 1014.0
ارسال: #3
RE: بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
آره...اولش به بازیش مربوط میشد تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/3.gif
2014/10/18 08:04 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
suisen
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,054
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #4
RE: بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
 دستت درد نکنه، برای من که مفید بود .
راسستی سفیروث و وینسنت از لحاظ قیافه شبیه به هم هستند . من صورت سفیروثو تو چهره وینسنت میبینم.
2014/10/18 10:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
زاواره
کاربر حرفه ای



ارسال‌ها: 2,327
تاریخ عضویت: Nov 2012
اعتبار: 419.0
ارسال: #5
RE: بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
خیلی قشنگ بود.
دستت طلاتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
2014/10/19 03:23 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
سفیروت
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,224
تاریخ عضویت: Apr 2014
اعتبار: 1014.0
ارسال: #6
RE: بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
جميعا قابلى نداشت مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/10/20 12:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Rayan
Marshall



ارسال‌ها: 3,983
تاریخ عضویت: Feb 2014
ارسال: #7
RE: بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
خيلي قشنگ بود....ممنون كه هم بيوگرافيشو گذاشتيد و هم داستانو با عكستصویر: richedit/smileys/YahooIM/54.gif
2014/10/20 08:55 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
niloo...far
کاربر فعال پارک انیمه



ارسال‌ها: 503
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 261.0
ارسال: #8
RE: بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
واااییی وینسنت خیلی ماهه تصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gifتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gifخیلی هم شبیه سفیروثه.......تصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gifتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif
راستی چرا یه دست وینس اونجوریه؟؟تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/34.gifتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/34.gif
2014/10/20 10:52 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
dirge of my life
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 55
تاریخ عضویت: Sep 2014
اعتبار: 5.0
ارسال: #9
RE: بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
Tetsuya Nomura:
وینسنت قبلا یک آدم کش بود، پس باید در جریان یکی از همین آدم کشی هاش. یک صدمه ای دید ؛ پس تصمیم گرفتم یک دست وینسنت رو با یک دست مصنوعی طلایی رنگ عوض کنم. رنگ طلایی رو بخاطر این انتخاب کردم چون به رنگ قرمز چشماش میومد.  
2014/10/20 11:33 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
سفیروت
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,224
تاریخ عضویت: Apr 2014
اعتبار: 1014.0
ارسال: #10
RE: بیوگرافی شخصیت وینسنت ولنتاین
بله اینطوره که کارگردان گفتند مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 
2014/10/21 12:10 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
Information بیوگرافی " Gladiolus Amitica" dot. 0 697 2022/11/10 03:19 PM
آخرین ارسال: dot.
  بیوگرافی آردین آیزونیا dot. 1 1,640 2020/02/16 01:59 PM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  بیوگرافی جنسیس راپسدوس an Uchiha 11 8,389 2020/02/16 01:54 PM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  بیوگرافی کلود استرایف (Cloud Strife) Kadaj 33 18,165 2020/01/01 06:23 PM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  معنی اسم های شخصیت های فاینال فانتزی 15 dot. 2 1,583 2018/02/26 08:47 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان