زمان کنونی: 2024/11/05, 08:55 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/05, 08:55 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان-غریبه

نویسنده پیام
زاواره
کاربر حرفه ای



ارسال‌ها: 2,327
تاریخ عضویت: Nov 2012
اعتبار: 419.0
ارسال: #1
داستان-غریبه
سلام بچه هاتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
من اینجا سرگذشت ایتاچی رو کامل به صورت داستان قرار میدم.
امیدوارم خوشتون بیاد.تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/3.gif
2015/08/09 10:01 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
زاواره
کاربر حرفه ای



ارسال‌ها: 2,327
تاریخ عضویت: Nov 2012
اعتبار: 419.0
ارسال: #2
RE: داستان-غریبه
مقدمه:
-متاسفم ساسکه...این دیگه آخرشه!
این تنها جمله ای بود که از میان لب های خندان او خارج شد و اندک زمانی بعد قامت بی روحش بر زمین افتاد...قامت بی روح مردی که روح زندگی را به سرزمینش دمیده بود.
صدای بر زمین افتادن جنازه اش را هیچ کس نشنید...هیچ کس مگر جوانکی مو مشکی که با چهره ای سرد و بی روح و لبخندی از سرخشنودی و نفرت به جنازه اش نگاه می کرد...او شنید و هیچ اهمیتی نداد...هیچ کس نبود که حتی قطره ای اشک برایش بریزد و یا گردی از ماتم از صدای بر خوردن جنازه اش بر زمین بنشیند ولی همین صدای آرام کافی بود تا آسمانی را به جوش و خروش در بیاورد...
-شترق!
صدای غرش ابرهای اندوهگین  و زخم خورده به پا خاست و اندک زمانی بعد آسمان به تلخی گریست...اشک های درشت و تلخش بر روی زمین و جنگل پاشیده شد...بر روی درختان ساکت...بر روی دوقامت..قامت دو برادر..یکی که بیهوش بود ودیگری که هرگز بیدار نمیشدو بالاخره به آرامش ابدی رسیده بود...بر روی سینه ای که با قلب مجروح و شکسته اش برای همیشه از تپش افتاده بود...بر روی چشمانی دیگر هرگ از هم گشوده نمی شدند تا شاهد کشته شدن انسان های بی گناه دیگری باشند...بر روی شانه هایی که سالها بار خیانت و نفرت انسان های بسیاری را حمل کرده بود...و بر روی دو دست...دستانی که تاریخ را بر سر قبیله اش پایین کشیده بود...می بارید...بر روی یک قهرمان غریبه...غریبه ای از جنس سکوت!
2015/08/09 10:02 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
nig
.



ارسال‌ها: 1,430
تاریخ عضویت: Dec 2011
اعتبار: 526.0
ارسال: #3
RE: داستان-غریبه
خیلی قشنگ بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2015/08/10 12:50 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
زاواره
کاربر حرفه ای



ارسال‌ها: 2,327
تاریخ عضویت: Nov 2012
اعتبار: 419.0
ارسال: #4
RE: داستان-غریبه
(2015/08/10 12:50 AM)'nig' نوشته شده توسط:  خیلی قشنگ بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 

خیلی ممنون که خوندیشتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif

 
2015/08/10 12:46 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
زاواره
کاربر حرفه ای



ارسال‌ها: 2,327
تاریخ عضویت: Nov 2012
اعتبار: 419.0
ارسال: #5
RE: داستان-غریبه
فصل اول:

-بیست و یک سال قبل...دهکده کونوها...بیمارستان!
مردی بلندقامت با لباسی آبی برتن پشت درب اتاق عمل نشسته بود...چهره ای خشک و جدی داشت ...با موها و چشم های قهوه ای....خوش قیافه نبود ولی در چهره اش صلابتی خاص به چشم می خورد و پشت پیراهنش علامتی شبیه بادبزن دیده میشد؛علامتی که نشان میداد این مرد عضو خاندان اوچیهاست.روبروی پنجره بازی نشسته بود که آفتاب گرم تابستان از میانش به درون رهرو می ریخت.سکوت محض سالن انتظار بیمارستان کونوها را فراگرفته بود...سکوتی که اندکی بعد توسط قدم هایی سبک که متعلق به دختر جوانی بود شکسته شد.دختر جوان خودرا به مرد بلند قامت رساند و روبرویش ایستاد.مرد بلند شدو ساکت و بی حرکت به پرستارجوان خیره شد.پرستار لبخندی زد و گفت:«تبریک می گم قربان!شما صاحب یک پسر کوچولو شدین!»
واین سرآغاز همه چیز بود...سرآغاز زندگی مردی که روزی سرنوشت قبیله اش را تغییر می داد.پسرک را که شباهت عجیبی به مادر زیبارو و مهربانش داشت ایتاچی نام نهادند...اولین پسر رئیس پلیس کونوها که از تولذ نخستین فرزندش از شادمانی در پوست خود نمی گنجید.
ایتاچی کوچک در میان عشق و محبتی که تمام افراد قبیله اش و پدر ومادرش به پایش می ریختند رشد کرد و بزرگ شد...اولین گام هایش را که بر روی زمین گذاشت تولد یک سالگی اش را جشن گرفتند....وقتی برای اولین بار پدر و مادرش را صدا زد و اولین لغات را بر زبان راند تولد دوسالگیش را جشن گرفتند...ووقتی برای اولین بار یک شوریکن را با موفقیت پرتاب کرد تولد سه سالگیش را پشت سر گذاشت....نبوغ و استعداد عجیبش از همان کودکی هویدا بود زیرا برخلاف تمام کودکان که تمام وقتشان را به بازی کردن می گذراندند ایتاچی کوچک به مردم اطرافش توجه خاصی می کردو کودکی عمیق و غیر عادی بود و ازهمان زمان بود که عشق به کشور و دهکده و مردم سرزمینش در وجودش نهادینه شد.
شاید ایتاچی تنها همان سه بهار از اولین سالهای عمر کوتاهش را با آرامش کامل گذراند زیرا نه ایتاچی کوچک  ونه هیچ کدام از افراد دهکده کونوها خبر نداشتند که سایه ی شوم جنگی بزرگ به زودی بر سر مردم جهان فرو می افتد.

 
2015/08/11 11:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Soul
ملکه کوکا



ارسال‌ها: 626
تاریخ عضویت: Nov 2015
اعتبار: 57.0
ارسال: #6
RE: داستان-غریبه
داستان زیبا و جذابی بود من همشو خوندم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/06 12:29 PM، توسط Soul.)
2016/07/06 12:28 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان های کوتاه از کاراکترهای انیمه ی Naruto an Uchiha 19 4,384 2017/08/22 08:44 AM
آخرین ارسال: 2rsa
Naruto [داستان] فرض کنید ناروتو قاطی کنه بشه آدم بده چی میشه؟؟ makan parsi 64 17,383 2017/08/14 05:19 AM
آخرین ارسال: 2rsa
  اگه میتونستی انیمه ناروتو رو تغییر بدی کیو شخصیت اصلی داستان میکردی ؟؟؟ XxxhatakeaisoxxX 14 2,673 2017/08/07 09:19 PM
آخرین ارسال: Black butler
  the story of konoha love داستان عشق کونوها نوشته ی خودم فصل اول sasuke1581 14 2,919 2016/06/16 01:53 PM
آخرین ارسال: Soul
  داستان ساسکه اوچیها an Uchiha 56 13,485 2016/06/15 03:35 AM
آخرین ارسال: Soul



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان