زمان کنونی: 2024/06/28, 06:25 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/28, 06:25 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فن فیکشن بسکتبال کوروکو ( چپتر ششم اضافه شد )

نویسنده پیام
aiden.na
(: aki akari :)



ارسال‌ها: 121
تاریخ عضویت: Nov 2015
ارسال: #1
v-1 فن فیکشن بسکتبال کوروکو ( چپتر ششم اضافه شد )
فن فیکشن بسکتبال کوروکو(نوشته ی خودم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه )

چپتر اول:پول های دزدی!!!

توی خیابون قدم می زدم.هوا سرد بود.سرفه کردم.بدنم درد میکرد و احساس می کردم تب دارم.توی جیبام رو گشتم.هیچ پولی نداشتم تا برای خودم دارو بخرم.نا امید به دست مردم نگاه می کردم.
یه صورت آشنا دیدم.می دونستم اون پسره کیه.شاید بهتر بود پولای این رو می دزدیدم... تازه!می تونستم به محض پول گیر آوردن بهش پس بدم!
خوشحال از این که روزنه ی امید کم رنگی خودش رو بهم نشون داده بود به طرفش رفتم.در حالی که از کنارش رد می شدم کیفش رو زدم و شروع کردم به فرار کردن.
لعنتی.... چقدر کیفش سنگینه...زیر لب غر زدم: نکنه توش آجر گذاشته که اینقدر سنگینههههه؟؟؟!!!!
پشتم رو نگاه کردم.داشت دنبالم میومد:صبر کن!!!کیفم رو پس بدهههه!!!
روم رو برگردوندم:چچ...لعنتی ول کن هم نیست!!
همینجوری که داشتم از دستش فرار می کردم در کیفش رو باز کردم.نفس راحتی کشیدم:آخییییششش .... کلی پول حاضر و آماده داره...
پول ها رو برداشتم و برگشتم و کیف رو پرت کردم تو صورتش:ممنون بابت پول ها،بعدا بهت برمیگردونم
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
کیف رو انداخت رو زمین: هی توووووووووو!!!!!!
ایستادم:فقط کیفت رو میخواستی دیگه،نه؟
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
_هی...
_بنابراین پول هات رو دیگه بر نمی گردونم !
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ممنونم...به عنوان یه پسر خوش قیافه قلب مهربونی داری....همیشه فکر می کردم پسرای خوش قیافه خیلی خسیسن مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه خیله خوب حالا....بعدا میبینمت...!! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
_هی تو!!!!!!!!!!!!!!وایستا ببینمممم!!!
برگشتم و بهش یه نگاه انداهتم:اوه اوه،اوضاع خیطه،فکر کنم بهتره زود تر فرار کنم!!...
شروع کردم به دویدن.
***
توی یه کوچه بن بست به دیوار تکیه دادم.نفس نفس میزدم.آب گلوم رو قورت دادم:هیی...لعنتی چقدر سمج بود... حالا انگار یه مشت پول چه ارزشی داره...
نشستم روی زمین:خودم بهش گفتم پول هاش رو بعدا بهش پس میدم ولی اون فقط کیفش رو خواست...
مشتم رو باز کردم و به پول های توی دستم نگاه کردم:فقط کیفش رو خواست و درخواستی برای برگردوندن پول هاش نکرد.... بنابراین فکر نکنم دیگه لازم باشه حتی پول هاش رو هم بهش پس بدم!!
پول ها رو گذاشتم توی جیبم و کلاهم رو انداختم روی سرم:ولی خداییش توی این چند سال فکر می کردم پسرای خوش قیافه خسیسن ها...
سرم رو انداختم پایین:جلل خالق ... این تافته ی جدا بافته بود ... : ||
از جام بلند شدم:بهتره برم دارو بخرم...
***
قرص ها رو گذاشتم توی جیبم و از داروخونه رفتم بیرون.هنوز کلی پول باقی مونده بود.
یاد بچه های توی پرورشگاه افتادم:شاید بهتر باشه برای اون ها هم چیزی بخرم،آخه حیفه اون پسره پولاش رو داده بهم....(توی دلم: یا من ازش گرفتم : || )
راهم رو به طرف خیابون اصلی کج کردم.می دونستم اون جا یه مغازه اسباب بازی فروشی هست... یادمه عروسکاش هم ارزون بودن...
مامان و بابام قبل از این که بذارنم توی پرورشگاه یه بار از اون جا برام یه عروسک پارچه ای خریده بودن.
دنبال مغازه می گشتم.چشمم به خرس های عروسکی پشمالویی افتاد که جلوی در یه مغازه آویزون بودن.
رفتم نزدیکشون.شبیه همون خرسایی بودن که وقتی بچه بودم توی مغازه بود...
دستم رو کشیدم روی سر یکیشون،چقدر پشمالو و نرم بود... لبخند زدم.
صدایی اومد:اونا بالا ترین فروشمون رو دارن.
سرم رو آوردم بالا...همون فروشنده بود...چقدر پیر تر و فرسوده تر شده بود...همچنان همون لبخند شیرین و مهربونش روی لباش بود.
لبخند زدم:خیلی قشنگن...ولی..
یه نگاه به قیمتش کردم:من مقدار پول زیادی ندارم و می خوام تعداد عروسک ها زیاد باشه...
به پیر مرد نگاه کردم:شاید دفعه ی بعدی بیام و یکی از این ها رو بخرم ^__^
دستاش رو زد به کمرش:بسیار خوب دخترم،پس بیا تو ....
دنبالش رفتم توی مغازه.
جلوی قفسه ی عروسک های پارچه ای ایستادم.هنوزم قیمت ها همون قدر کم بودن.
پیرمرد یکی رو صدا زد: تپه!تپه!
_بله؟؟؟
_بیا یه مشتری داریم پسرم،من میخوام برگردم پیش مادر بزرگت.
_باشه باشه،اومدم...
پیرمرد پالتوش رو پوشید و از مغازه رفت بیرون.
یه عروسک رو برداشتم و بهش زل زدم.دقیقا مثل یکی خودم بود.لبخند تلخی زدم.
صدایی از رو به رو اومد:می خواید کمکتون کنم؟
سرم رو آوردم بالا.فقط دو تا شونه دیدم.فکر کنم سرم رو کم آورده بودم بالا.زیرلب:من سرم رو کم آوردم بالا یا این یه غوله؟
سرم رو بیشتر آوردم بالا تا مطمئن شم که انسانه.سرش رو دیدم و یه نفس عمیق کشیدم.(توی دلم:غول نیست...از همون اول هم معوم بود...)
از تو فک در اومدم و گفتم :ب...بله اگه میشه.
لبخند زد:برای کی میخواید بخرید؟
من:برای کی؟؟؟؟ بذارید حساب کنم..آئو..میزو...هاناتارو...هانا..هارو.................
بعد از چند دقیقه اسم ها رو تموم کردم.به صورت پسره نگاه کردم... که اگه اشتباه نکنم اسمش تپه بود.
لبخندش به صورت مضحکی خنده دار بود:هه هه هه هه ... امم....دستش رو کشید روی سرش و لبخند مهربون قبلیش رو زد:خوب... این بچه ها چند سالشونه؟
_همشون بین 2 تا 6 سال به جز 2 نفرشون که 9 سالشونه.
_او!مربی هستید؟
_نه!
_خ..خوب فکر کنم سوال بی موردی کردم...هه هه هه هه (خنده ی زوری) خوب... من برای همشون این عروسک ها رو پیشنهاد میکنم.
به قفسه ی جلوییم اشاره کرد.
لبخند زدم و با خوشحال گفتم:واو! چه قشنگننننن
رفتم طرفشون.به قیمت ها نگاه کردم:ولی.. اینا یکمی گرونن...بهش نگاه کردم:چیز ارزون تر ندارید؟ پولم محدوده و تعداد عروسکایی که میخوام زیاده...
پولام رو از توی جیبم در آوردم و شمردمشون:حدود 70 ین دارم.
لبخند زد:پس نظرتون چیه از این عروسکای کوچیک بخرید؟
یه عروسک کوچیک داد دستم.
چشمام برق می زد:وااااااااااااای!اینا چقدر خوشگلننننن
بهش نگاه کردم:دونه ای چنده؟؟؟؟؟
_2 ین..
_خوبه...نهههه...درواقع عالیههه ... امم... 35 تا میخوام.
با تعجب بهم نگاه کرد:ب..باشه...
همشون رو برام ریخت توی پلاستیک.با ذوق پلاستیک رو ازش گرفتم و پول ها رو دادم بهش.
_ممنونم
بخند زدم:میبینمتون....بابت عروسک ها و راهنماییتون خیلی خیلی ممنونم^__^ حتما خیلی خوشحال میشن وقتی اینا رو بهشون بدم ^_________^
کلاهم رو انداختم روی سرم و رفتم طرف در:بازم ممنونم...خداحافظ...
_ممنون از خریدتون خانم،بازم سر بزنید
از مغازه رفتم بیرون.اونقدر خوشحال بودم که یادم رفته بود تب دارم و حالم خوب نیست!!
تا یه جایی به طرف جلو حرکت کردم.
یهو ایستادم و به اطرافم نگاه کردم:صبر کن ببینم...اصلا معلومه من دارم کجا میرم؟؟


ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/01/05 12:28 PM، توسط aiden.na.)
2015/11/27 03:34 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ

[-]
No
Error.

ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zجدید فن فیکشن توکیو ریونجرز NoboraHaru 3 17 2022/08/28 12:53 PM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  فن فیکشن فاینال فانتزی-"دنیای نابود شده" Aisan 31 7,470 2020/08/14 09:58 PM
آخرین ارسال: Aisan
  فن فیکشن فاینال فانتزی :خواستگاری *Cloud* 17 3,836 2019/08/10 01:07 AM
آخرین ارسال: *Cloud*
  طلسم ماندگار(فن فیکشن هری پاتر) Anna Bolena 1 1,275 2017/09/22 03:47 PM
آخرین ارسال: diana king
  فن فیکشن انیمه اسرافیل پایانی _Owari No seraph Karma chan 2 2,169 2017/08/11 07:42 PM
آخرین ارسال: Karma chan



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان