جناب حقیقت گشا هستم با نیمهی دوم تاریخچهی خاندان وسالیوس! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
توی پارت قبلی گفتیم جک چطور به دنیا اومد، چطور با لیسی آشنا شد و چجوری با جلب کردن نظر لیوای، به عمارت باسکرویل راه پیدا کرد.
.
.
.
"بیخیال اوسوالد، شمشیرت رو بذار پایین، یا شایدم میخوای من این وارث کوچولو و بامزتو بکشم؟"
جک با این جمله اوسوالد رو تهدید میکنه.
اوسوالد زخمی هم به محض رسیدن زیردستانش (که اومده بودن در مقابل جک از اون و گیل محافظت کنن) گیلبرت رو رها میکنه و با تمام سرعت میره سراغ آلیس.
جک، اوز رو با باسکرویلها تنها میذاره تا بتونه بره دنبال اوسوالد و البته که بهش میرسه.
برای اینکه جلوش رو بگیره تا آلیس رو نکشه، بدنش رو سلاخی میکنه و خودش میره داخل برج. (برج قبلا اتاق لیسی بود و بعد از مرگ اون، دوقلوهاش ازش استفاده میکنن.)
اونجا از اراده درخواست میکنه تا به اوز قدرت بیشتری بده تا بتونه دوباره چینها رو از بین ببره، اما اراده توی اتاق نبود، تنها کسی که اون دور و بر بود فقط آلیس بود.
جک آلیس رو زمین میزنه و سرش داد میکشه تا جاش رو با اراده عوض کنه.
آلیس نزدیکترین چیزی که به دستش میرسید رو برداشت؛ یک قیچی.
با اون بازوی جک رو زخمی کرد تا از دستش خلاص بشه و با فرو بردن نوک تیزش به سینهی خودش، سعی کرد تا دسترسی جک رو به اراده قطع کنه تا نتونه به خواستههای خودخواهانه و شیطانیش جامهی عمل بپوشونه.
وقتی روح آلیس از بدنش جدا میشه، اراده خودش رو نشون میده تا روح خواهرش رو به آبیس ببره. (دستگاهی که روحها رو به سمت مسیر درستشون برای تناقض هدایت میکنه.)
جک با خوشحالی به اراده خوشآمد میگه و باعث میشه اراده از تکلیفی که در دست داره دست بکشه.
اما روح آلیس از اتصالش به جک استفاده میکنه تا به اوز برسه. چرا؟
تا بتونه وارد بدنش بشه و قدرتهاشو بدزده.
برای اینکه اوز قبولش کنه، آلیس خودش رو "آلیس، خرگوش سیاه" معرفی میکنه، وقتی اوز قبولش میکنه سعی میکنه تمام خاطرات اراده رو نابود کنه تا شاید به این صورت بتونه کاری کنه تا اراده به جک کمکی نکنه.
اما موفق نمیشه و اراده آلیس و اوز رو به قعر آبیس میفرسته، درحالی که هیچکدومشون هیچ خاطرهای از گذشته ندارن.
بعد از همهی اینها، جکی که به خاطر ارتباط با مرکز قدرت جهان بدجوری انرژی تموم کرده و متوجه میشه الان کاملا تنهاست، سر قطع شدهی اوسوالد رو به سینهاش میچسبونه و بابت اینکه بهترین دوستش رو کشته عمیقا حسرت میخوره.
بعد از اینکه سابریل داخل آبیس سقوط میکنه، اون تبدیل میشه به تنها انسان باقی مونده چون آبیس کاملا ردش میکنه، و همین که نمیتونه وارد آبیس بشه، باعث میشه روحش در زمین سرگردان بمونه.
- پسایند:
بعد از تراژدی، جک شروع میکنه به پراکندن این شایعه که "اوسوالد باسکرویل باعث بوجود اومدن چنین فاجعهای شده". اون همچنین گفت که ریموند نایتری به یاغیها کمک کرده تا دولت فعلی رو سرنگون کنن تا تراژدی سابریل رو لاپوشونی کنن.
بعد از اون جک چهار دروازه از پنج دروازهی باسکرویل که به آبیس راه داشتن رو همراه کلیدهاشون دزدید و دروازهای که توسط ریون محافظت میشد رو به نایتریها داد تا دشمنانش رو تحت کنترل خودش نگه داره.
و البته، از اونجایی که ریون با گیلبرت قرارداد بسته بود (که بعد از تراژدی توی آبیس زندانی شده بود)، جک مطمئن میشد که هیچکس دیگهای نمیتونه با ریون قرارداد ببنده؛ به این ترتیب جک نایتریها رو ضعیفترین خاندان بین چهاردوک اعظم نگه میداره.
جک میخواست عدهای رو که کاملا به تراژدی نامرتبط بودن رو کنار خودش داشته باشه، بنابراین بقیهی چینهای بال سیاه به این شکل بین بقیهی خاندانهای دوک تقسیم شد: دروازه و چین دودو به خاندان آرتور بارما، اول و دروازهش برای خاندان رینزورث رسید درحالی که جک چین و دروازهی گریفن رو برای خودش نگه داشته بود.
جک بین اشرافزادهها یک شکاف طبقاتی بزرگ ایجاد کرد، باعث شد که چهاردوک اعظم قدرتی تقریبا به اندازهی پادشاه داشته باشن و بتونن روی بقیهی خاندانهای اشرافی کنترل داشته باشن.
جک همچنین ستادی رو برای مطالعهی آبیس تشکیل داد که اسمش رو "پاندورا" گذاشت.
جک همچنین مخترع "کارکر" بود، ابزاری که توسط اون مردم میتونن با چینها قرارداد قانونی ببندن، بدون اینکه خطر افتادن توی آبیس تهدیدشون کنه و یا به خاطر ساعت، برای استفاده از چینشون محدود باشن.
جک موفق شد پایتخت کشور رو به شهر رویل انتقال بده و تونست بیشتر از هروقتی به آرتور بارما، یکی از شاهدین اصلی فاجعه بیشتر از هروقتی نزدیک بشه و مجبورش کنه تاریخ رو به شکلی که جک میخواد تحریف کنه.
چهاردوک، به کمک بدن جک (که ازش به عنوان یک مدیوم استفاده کردن) و باقیماندههای بدن اوسوالد، مهرسنگها رو بسازن تا از برگشت اوسوالد به هر طریقی جلوگیری کنن.
با اینهمه دستاورد، جک یک مشکل شخصی داشت.
بر اثر تماس با آبیس و رد شدن توسطش و همچنین در اختیار داشتن قویترین چین بین کل ابعاد، بدنش تاثیر عجیبی گرفته بود.
هرچی که به رقم سنش اضافه میشد، بدنش جوانتر میشد.
اون مجبور شد این راز رو برای آرتور فاش کنه و ازش بخواد که بین مردم یک شایعه پخش کنه:"جک وسالیوس مرده" و خودش پنهان شد، چون ظاهرش به شکل یه نوجوان برگشته بود و دیگه نمیتونست به عنوان "جک وسالیوس" بین عموم ظاهر بشه.
***
به زودی پارت سوم و آخر رو هم آپلود میکنیم بره مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه