زمان کنونی: 2024/11/13, 02:09 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/13, 02:09 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.86
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعری که خودم گفتم(خانه خدا)

نویسنده پیام
NoboraHaru
((Sephiroth))

*


ارسال‌ها: 2,370
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 483.0
ارسال: #1
بهار و تابستان شعری که خودم گفتم(خانه خدا)
به اسمان خیره شدم.ابرهای سپید وپراکنده دراسمان یک مسیر مانند جاده درست کرده بود.شاید این مسیری بود که به قلعه ای بر روی ابرها متصل میشد.گمان میکنم خدا در انجاست.درجایی که ستونهایی از جنس بلور دارد ،.
درپس ابرهای سپید خانه ایست.
خانه ای باهزار رنگ ونگار،
خانه ای از چشم شیاد زمان پنهان وبردید عابدان احظار است.
خانه از جنس پاکی
خانه ای از ابرها.
خانه ی پاک خدا.
اری راه خانه اش ان دور است ،خانه اش برسرکشان مست می هموار نیست
اما رهی ثابت خوشبوی از عطرگلهای یاس وسنبل وسوسن دارد.
جاده اش دراز است اما با صفات این جاده همان راز ونیاز وروزه وعشق ودعاست.
جاده با اسمانی صاف پذیرای بندگان مخلص حق خداست.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/03/30 03:28 PM، توسط NoboraHaru.)
2016/03/30 03:27 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ

[-]
No
Error.

ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents داستانی که خودم نوشتم Noctis_P 5 1,244 2016/01/15 01:43 PM
آخرین ارسال: Noctis_P
  من و خدا Michiru 4 1,302 2015/07/23 11:08 AM
آخرین ارسال: Michiru
  داستان مدرسه ی خون (نوشته ی خودم) کاگامی 11 4,651 2015/07/12 09:47 PM
آخرین ارسال: کاگامی
  داستان دوقلو های ناهمسان(نوشته خودم) زهرا12 6 3,311 2014/12/15 07:44 PM
آخرین ارسال: زهرا12



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان