یک تبکه از کتاب ...

[Judy]

من رفته ، او رفته ، ما بی ما شده بود .
زیبایی تنها شده بود .
کتاب شرق اندوه . سهراب سپهری

[Judy]

بزرگتر ها اگر به خودشان باشد هیچ وقت نمی توانند از چیزی سر در آرند . برای بچه ها هم خسته کننده است که همین جور مدام هر چیزی را به آن ها توضیح بدهند .
*شازده کوچولو

[Judy]

خیلی طول کشید تا توانستم بفهمم از کجا آمده . شازده کوچولو که مدام مرا سوال پیچ میکرد خودش انگار هیچ وقت سوال های مرا نمی شنید . فقط چیزهایی که جسته گریخته از دهنش می پرید کم کم همه چیز را آشکار کرد.
*شازده کوچولو

[Judy]

-یک رو چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم !
و کمی بعد گفتی :
-خودت که میدانی .... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب چه لذتی میبرد .
+پس خدا میداند آن روز چهل و سه غروبه چه قدر دلت گرفته بود .
اما شازده کوچولو جوابم را نداد .
*شازده کوچولو

[Judy]

دست آخر شازده کوچولو در آمد که : - آدم ها کجاند ؟ آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی میکند .
مار گفت : - پیش آدم ها هم احساس تنهایی میکنی .
*شازده کوچولو

[Judy]

روباه : ..... اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا میکنیم . تو برای من میان عالم موجود یگانه یی میشوی من برای تو ...
*شازده کوچولو

[Judy]

روبا گفت : آدم فقط از چیزهایی که اهلی میکند می تواند سر در آرد . آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند . همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند . اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست ....
*شازده کوچولو

[Judy]

شازده کوچولو گفت : - فقط بچه هاند که می دانند پی ِ چی میگردند . بچه هاند که کلی وقت صرف یک عروسک پارچه یی می کنند و عروسک برایشان آنقدر اهمیت پیدا میکند که اگر یکی آن را ازشان کش برود می زنند زیر ِ گریه ...
*شازده کوچولو

[Judy]

روباه : اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد....
*شازده کوچولو

[Judy]

زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود .
**************
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست.




قسمتی از شعر صدای پای آب سهراب سپهری