زمان کنونی: 2024/09/08, 05:49 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/09/08, 05:49 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دازای اوساموی واقعی رو بشناسیم !

نویسنده پیام
Dazai.B
A Pure Suicide



ارسال‌ها: 7,843
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 2427.0
ارسال: #1
دازای اوساموی واقعی رو بشناسیم !
از اونجایی که کاراکتر دازای از ی نویسنده به همین اسم ساخته شده تصمیم گرفتم یه آشنایی با دازای اوساموی واقعی داشته باشم تا شاید بشه بعضی گنگیای دازای انیمه رو فهمید
چون توی انیمه هیچ اطلاعات دقیقی از دازای و مخصوصا گذشتش وجود نداره هرچیزی میتونه ممکن باشه ...
خودم ب شخصه خیلی ذهنم درگیرش شده ... هرچند نمیشه چیزای زیادی رو ربط داد ولی بازم جالبه ...

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2020/01/07 06:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Dazai.B
A Pure Suicide



ارسال‌ها: 7,843
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 2427.0
ارسال: #2
RE: دازای اوساموی واقعی رو بشناسیم !
نام اصلی اش تسوشیما شوجی (Tsushima Shūji) بود. خاندان تسوشیما از خانواده های معروف شهرستان آئوموری بودند که از گذشته با کشاورزی و نیز کارهای مالی ثروت و شهرتی به سزا بدست آورده بودند و به عنوان ارباب منطقه شناخته می شدند.
ششمین پسر و دهمین فرزند پدری به نام هاراسه کی ئه مون (Harasekiēmon) و مادری به نام تانه بود. مادرش بیمار و ضعیف بود بنابراین او به دایه سپرده شد اندک زمانی پس از آنکه به دایه سپرده شد دایه اش مجدداً ازدواج کرد و بار دیگر برای نگهداری به عمّه اش سپرده شد. در خانه عمّه دختری به نام تاکه که از مستأجرین خانواده تسوشیما بود نگهداری او را به عهده گرفت. با اینکه بازی کردن دازایی با بچّه های رعیّت ممنوع بود امّا تاکه مخفیانه دازای را برای بازی کردن با بچّه های روستا، به محوّطه معبدی بودایی که مکان اصلی بازی بچّه های ده بود می برد.
بیماری مادر و نبود پدر در خانه که بدلیل مشغله زیاد یک سیاستمدار بود باعث شد تا او همیشه در خانه عمّه و با او باشد و این وضعیّت تا دوره ابتدایی ادامه یافت و همین باعث شد دازای تا مدّت ها فکر کند که عمّه اش مادر واقعی او هست.
هنگامی که دازای سه سال داشت پدرش در انتخابات پارلمان از منطقه خودشان رأی آورد. آن زمان اوج قدرت و اقتدار خاندان تسوشیما بود.
در هفت سالگی وارد مدرسه ابتدایی شد. در این دوره استعداد زیادی از خود نشان داد. آموزگارانش از قدرت یادگیری و نوشتن او تعجّب می کردند. در این مدرسه که در شهر خودشان بود او به خاطر موقعیّت پدرش از احترام ویژه ای برخوردار بود امّا با پایان گرفتن دوره ابتدایی برای تکمیل یادگیری اش یک سال را به مدرسه ای در منطقه دیگر رفت که در آنجا مانند یک شاگرد معمولی با او برخورد شد چون خانواده اش در آن منطقه چندان شناخته شده نبود.
سیزده ساله بود که پدرش به عضویت مجلس اشراف پذیرفته شد امّا اندک زمانی پس از آن پدرسختگیرش به علّت بیماری درگذشت.
در « زوال بشری » نوشته است :
نقل قول: " وقتی فهمیدم پدر مرده است، آرام آرام درمانده شدم. پدر دیگر نبود، آن وجود عزیز و هراس انگیز که یک لحظه هم از ذهنم فاصله نمیگرفت دیگر نبود. خمره رنجهای من میان تهی و خالی شد. حتّی به نظرم رسید سنگینی بسیار زیاد آن خمره به خاطر وجود پدر بود. کاملاً از رقابت و مبارزه خارج شدم. حتّی توانایی رنج کشیدن را هم از دست دادم . "
در همان سالی که پدرش فوت کرد وارد مدرسه راهنمایی ای در آئوموری شد. او اوّلین نوشته خود با نام « آخرین وارث حکومتی » را در مجلّه ادبی این مدرسه چاپ کرد و در همین دوره است که آرزوی نویسنده شدن در او شکل گرفت. بعد از آن به سوی آثار نویسندگانی چون آکوتاگاوا و کیکوچی کان جذب شد.
2020/01/07 06:52 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Dazai.B
A Pure Suicide



ارسال‌ها: 7,843
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 2427.0
ارسال: #3
RE: دازای اوساموی واقعی رو بشناسیم !
در آگوست سال 1925 و در سن چهارده سالگی بادوستانش مجلّه ای ادبی با نام « مجمع الکواکب » را منتشرکردند که تنها یک شماره از آن در آمد. در نوامبر همین سال مجلّه ای دیگر به نام « اوهام » را چاپ کردند که سردبیرش دازای بود. همزمان با نوشتن در این مجلّه و نیز مجلّه مدرسه راهنمایی با علاقه فراوان به خواندن آثار آکوتاگاوا پرداخت.
آکوتاگاوا در آن سالها نویسنده بسیار مشهوری بود و بسیاری از جوانانی که در آن سالها به نوشتن روی می آوردند جذب خواندن کتاب های او می شدند. آکوتاگاوا بزودی برای دازای جوان هم بتی ادبی شد. ( توی انیمه برعکس بود ... دازای برای آکوتاگاوا مثل بت بود )
دو ماه بعد از آنکه دازای در جلسه سخنرانی او شرکت کرد آکوتاگاوا در بیست و چهارم ژوئیه 1927 با خوردن مقدار زیادی قرص خواب آور باربیتون به زندگی خود خاتمه داد.
اگر خودکشی آکوتاگاوا به شکل نمادینی پایان ادبیات دوره تایشو به حساب آمد برای دازای جوان هم این خودکشی آغاز دوره ای در زندگی اش شد که توأم با نفرت از زندگی و تلاش برای از بین بردن خود است. اگر تا آن زمان دازای شاگردی سخت کوش بود و در یادگیری جدّیت به خرج می داد بعد از این واقعه درس هایش به شدّت رو به ضعف نهاد.
اواسط ماه بعد از خودکشی آکوتاگاوا او شروع به یاگیری هنر گیدایو (Gidayū) که نوعی نقّالی همراه با نواختن ساز شامیسِن (Shamisen : نوعی ساز زهی ژاپنی ) است از گیشایی (Gēsha : این لغت به معنی شخص دارای هنر است. عموماً به زن هایی گفته می شود که هنرهایی مثل نوازندگی،رقص،پذیرایی از مهمان و...را دارند. گیشا بودن یک حرفه بود و از این زنان برای سرگرم کردن مهمان ها دعوت می شد ) که در نزدیکی محل سکونتش زندگی می کرد،کرد و همین سبب شد تا به دنیای گیشاها وارد شود و از پاییز همانسال رفت و آمد به محلّه گیشاهای آئوموری را شروع کرد. این رفت و آمد باعث آشنایی او با کارآموز گیشایی به نام اویاما هاتسویو (Oyama Hatsuyo) شد. این آشنایی رفته رفته عمیق تر شد.
همچنین در همین زمان به مطالعه هایکو و ادبیات دوره اِدو به خصوص نمایشنامه های نویسنده معروف چی کاماتسومونْ زائه مون (Chikamatsu Monzaēmon) پرداخت. در نمایشنامه « خودکشی عاشقانه در سونه زاکی » که معروفترین اثر چی کاماتسو است جوانی که در خدمت عموی بازرگان خود است عاشق خدمتکاری می شود که قرار است به اربابی ثروتمند فروخته شود و از آن منطقه برود. عموی جوان با ازدواج آنها مخالف است و از
طرف دیگر جوان متهم به كلاهبرداري می شود. سرانجام عاشق و معشوق شبانه به جنگل می روند و با ایمان به اینکه بعد از مرگ به وصال هم خواهند رسید دست به جوشی می زنند. جوشی نوعی دیگر از خودکشی ژاپنی است که در آن عاشق و معشوق به همراه یکدیگر خودکشی می کنند. چی کاماتسو بیست و سه نمایش دیگر هم نوشت که در سیزده نمایش آن همین مضمون جوشی تکرار شده است.
در سال 1928 انتشارمجلّه گروهی « هنر یاخته ای » که دازای سردبیر آن بود شروع شد. خیلی ها معتقدند که نوشتن در این مجلّه آغاز ادبیات دازای است. همچنین در همین زمان نوشتن داستان های اعتراف گونه درباره خانه ای که درآن زاده شده بود را شروع کرد و دست نوشته های چندتا از داستان های خود را برای نویسندگانی از جمله ایبوسه ماسوجی (Ibuse Masuji) فرستاد. از اواخر آن سال یکی از نویسندگان مجلّه مارکسیست ها شد.
در اوّلین ماه سال جدید (1929) برادر کوچکترش در سن 17 سالگی درگذشت و آخرین ماه آن سال خود دازای با خوردن قرص آرامشبخش کالموتین، درست شب قبل از شروع امتحانات ترم دوّم برای اوّلین بار اقدام به خودکشی کرد. علّت آن ترس از امتحانات و نیز درگیری هایش در ارتباط با معشوقه اش هاتسویو بود. بعدها دازای در رابطه با این خودکشی تشویش های ذهنی را علّت آن ذکر کرد.
2020/01/07 06:56 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Dazai.B
A Pure Suicide



ارسال‌ها: 7,843
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 2427.0
ارسال: #4
RE: دازای اوساموی واقعی رو بشناسیم !
در سال 1930 به هرحال از دبیرستان فارغ التحصیل شد و برای یادگیری زبان فرانسوی به دانشکده ادبیات دانشگاه توکیو وارد شد. فعّالیت های جانبدارانه او از حزب کمونیست هم ازهمین دوران شروع شد. همچنین به ملاقات ایبوسه ماسوجی که قبلاً داستان « سمندر » او را خوانده و بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود،رفت. ایبوسه در آن سالها نویسنده ای شناخته شده بود و از آن به بعد برای دازای نقش دوست و راهنما را چه در عرصه ادبیات و چه در عرصه زندگی به عهده گرفت.
در ماه جون همین سال،برادر بزرگترش در سن 27 سالگی درگذشت. دازای بعدها در نوشته ای از اینکه بیشتر اعضاء خانواده اش در سنین پایین می میرند اظهار تعجّب کرده بود.
پاییز از شهرستان خبر رسید که یکی از اربابان محلّی قصد دارد با پرداخت دیون هاتسویو او را از خانه گیشا ای که در آن کارآموزی می کرد خارج سازد و به اصطلاح حامی او گردد. بر طبق قواعد خاص گیشاها،آنها برای یادگیری فنون و هنر گیشا بودن به یکی از خانه هایی که برای تعلیم است وارد می شدند. هزینه های یادگیری و زندگی آنها را این خانه ها پرداخت می کردند تا در آینده نسبت به پرداخت بدهی های خود اقدام کنند. اتّفاق خوشایندی که می توانست برای یک گیشا بیافتد این بود که برایش یک نفر حامی پیدا شود. یعنی کسی که با پرداخت دیون اش او را از قرارداد گیشایی رها سازد.
خبر پیدا شدن حامی برای هاتسویو،دازای را سخت آشفته کرد چرا که او روابطی عاشقانه با هاتسویو داشت. اکتبر،در اقدامی عجولانه اقدام به فراری دادن هاتسویو و آوردن او به توکیو کرد. خبر فرار گیشایی کارآموز با پسر یکی از خانواده های مشهور در شهرستان جنجال زیادی به پا کرد. برادر ارشد دازای که بعد از مرگ پدر وارث خانواده شده بود به توکیو آمد و هاتسویو را با خود به شهرستان برگرداند و در ضمن به دازای اعلام کرد که به خاطر اعمالش از خانواده طرد شده است.
این حوادث به خصوص برگشتن هاتسویو به شهرستان بار دیگر دازای را پریشان کرد به طوری که ماه بعد از آن برای دوّمین بار دست به خودکشی زد. این بار او جوشی را آزمود. یار او در این خودکشی زنی نوزده ساله به نام تانابه شیمه کو (Tanabe Shimeko) بود.
تانابه که شخصیّت اصلی داستان « شکوفه های دلقک بازی » دازای شبیه او است در سال 1912 در هیروشیما به دنیا آمد. او با اینکه دارای هوش سرشاری بود امّا دبیرستان را ناتمام رها کرد و بعد به کار در چایخانه ای پرداخت. در آنجا با حسابدار چایخانه آشنا شد و بدون انجام مراسم رسمی ازدواج به زندگی مشترک با او پرداخت. در سال 1930 به امید هنرپیشه شدن به توکیو آمد امّا در این راه توفیقی بدست نیاورد و برای امرار و معاش به کار در کافه ای در گینزا (Ginza) مشغول شد که آنجا با دازای آشنا شد.
با اینکه بیش از سه بار همدیگر را ندیده بودند در بیست و هشت نوامبر بعد از سه روز بیهوده گشتن در منطقه آساکوسا (Asakusa) و تهیه قرص کالموتین به کاماکورا در نزدیکی توکیو رفتند و پس از خوردن قرص به دریا پریدند. روایت دیگری هم وجود دارد مبنی براینکه آنها بعد از خوردن قرص در ساحل دراز کشیدند تا جزر و مد دریا آنها را با خود ببرد.
تانابه مرد امّا دازای بوسیله ماهیگیران محلّی نجات داده شد و به درمانگاهی در همان نزدیکی ها منتقل شد. دازای بعد از ترخیص از درمانگاه به جرم کمک به خودکشی دیگری محاکمه و به قید ضمانت آزاد شد امّا احساس قاتل بودن در رابطه با مرگ تانابه همیشه با او بود.
این حادثه ارزش خبری زیادی پیدا کرد و با تیتر درشت در روزنامه ها منعکس شد شاید به این دلیل که دازای دانشجوی دانشگاه بود. بعد از این واقعه برادرش دیون هاتسویو را به گیشاخانه پرداخت و بار دیگر در فبریه سال 1931 هاتسویو به توکیو آمد و زندگی مشترک آنها شروع شد.
حزب کمونیست تنها یک سال در ژاپن فعّالیت قانونی داشت و بعد از آن به حزبی غیرقانونی و زیرزمینی بدل شد. فشار حکومت بر این حزب رفته رفته بیشتر شد و حالت سرکوب به خود گرفت. بسیاری از فعّالان این حزب دستگیر،بازجویی و زندانی شدند. حتّی در سال 1933 کوبایاشی تاکیجی (Kobayashi Takiji) یکی از نویسندگان فعّال این حزب تحت شکنجه پلیس کشته شد.
فعالیت های دازای در حمایت از حزب کمونیست که از بدو ورود به دانشگاه آغاز شده بود به شدّت افزایش یافت. مرتب تغییر مکان می داد. خانه اش خانه تیمی حزب شده بود. اعلامیه پخش می کرد. در مجامع ضدامپریالیستی فعّالانه شرکت می کرد.
نقل قول: " غیرقانونی،برایم جذّابتر بود. یا بهتر است بگویم احساس بهتری در آن موقعیّت داشتم. برعکس چیزی به نام طبق قانون برایم ترسناکتر و این یک احساس قوی قلبی کاملاً ناشناخته است. و طرز عمل آن غیرقابل فهمتر بود. یعنی نمیتوانم در اتاق بدون پنجره با کف سرد طبق قانون بنشینم. برعکس اگر بیرون آن را سراسر دریای خلاف قانون فراگرفته باشد، برایم راحتتر و دوست داشتنی تر است که بیرون بپرم، در آن دریا شنا کنم و سرانجام بمیرم "
در بیست و سه سالگی به خاطر این فعّالیت ها توسط پلیس آئوموری به مدّت یک ماه بازداشت شد و به دنبال آن برای همیشه فعّالیت های حزبی را کنار گذاشت.
2020/01/07 07:03 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Dazai.B
A Pure Suicide



ارسال‌ها: 7,843
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 2427.0
ارسال: #5
RE: دازای اوساموی واقعی رو بشناسیم !
سال 1935 بازهم تداوم شوربختی برای دازای بیست و شش ساله بود. نتوانست از دانشگاه فارغ التحصیل شود. ترس قطع شدن هزینه ارسالی از سوی خانواده و مهمتر از همه پذیرفته نشدن در امتحان استخدامی روزنامه میاکو باعث شد تا بار دیگر برای از بین بردن خود اقدام کند. در کتاب « هشت چشم انداز از توکیو » نوشت:
نقل قول: « آخرین فرصت کامل شدن هم اکنون از بین رفته بود. اندیشیدم زمان مرگ فرارسیده است »
و در زوال بشری نوشت:
نقل قول: " میخواهم بمیرم واقعاً میخواهم بمیرم. دیگر نمیخواهم برگردم. هرکار که میکنم،هرچه انجام میدهم بیهوده است. تنها شرمساری بر شرمساری افزوده میگردد ... تنها رنجهایم شدید و زیاد میشوند. میخواهم بمیرم. باید بمیرم. چون زنده ماندن تنها بذر گناه است ... "
در اواسط سپتامبر در کوه های کاماکورا خود را حلق آویز کرد امّا باز هم نمرد.
دچار بیماری التهاب صفاق شد و در بیمارستان بستری گشت. در بیمارستان به او داروی مخدّر پابینال تزریق شد که بعدها معتاد به آن شد.
سال 1936 با تشدید اعتیادش به پابینال همراه بود. با معرّفی ساتو هارواو در بیمارستان بستری شد امّا بعد ده روز بدون اینکه اعتیادش درمان شود بیمارستان را ترک کرد.
در ماه اکتبر بار دیگر به سفارش ایبوسه برای ترک اعتیاد در بیمارستان بستری شد. به او گفتند به خاطر سل بستری خواهد شد امّا در حقیقت در بیمارستانی روانی بستری شد. بستری شدن در بیمارستان روانی زخم عمیقی به دازای وارد کرد که در آثاری که بعد از آن نوشت نمود پیدا کرد :
نقل قول: « به اینجا آورده شدم تا دیوانه نامیده شوم. آنوقت هم که از اینجا خارج شوم داغ دیوانگی یا ازکاراُفتادگی بر پیشانی ام حک خواهد شد. »
بعد از معالجه کامل از بیمارستان مرخّص شد و آنوقت بود که هاتسویو اعتراف کرد: در زمان بستری بودن دازای با مردی دیگر رابطه غیراخلاقی داشته است. شنیدن این خبر بار دیگر دازای را بهم ریخت تا برای چهارمین بار نقشه یک خودکشی دیگر را طرح ریزی کند.
خیانت هاتسویو باعث شد تا زن و شوهر، همچون نمایش های عاشقانه دوره ادو به آبگرمی در تانی گاوا بروند و خودکشی عاشقانه ای با خوردن قرص کالموتین را اجرا نمایند که بازهم ناموفّق بود و هیچکدامشان نمردند امّا چند ماه بعد از این حادثه و در ماه جون برای همیشه از یکدیگر جدا شدند. هاتسویو به شهرستان برگشت و دیگر خبری از او نشد تا اینکه در سال 1944 در کشور چین در سن سی و
دو سالگی بر اثر بیماری درگذشت.


# بعد یسری داستانا ازدواج و زندگی زناشویی دازای شروع میشه و بنظر میرسه که ثبات به زندگیش برگشته
# بعدشم جنگ جهانی دوم و مشکلاتش
# و ماجراهای دیگه که بنظرم دونستن و ندونستنش فرق چندانی نداره منم نمیخوام خیلی وارد جزئیات بشم


رنج و مشقّت ناشی از بیماری در دازای به اوج خود رسید. در این زمان آنکه برای دازای چهار وظیفه معشوق،پرستار،دایه و محرم راز را به خوبی انجام می داد یامازاکی بود. وجود بی بدلی که بدون او دازای نمی توانست بنویسد. از دید کسانی که از بیرون نگاه می کردند این بیوه جنگ جوان و آن نویسنده لاغر و تحلیل رفته هیچ گونه تناسبی با هم نداشتند امّا از خودگذشتگی و فداکاری یامازاکی برای دازای بدان حد بود که هیچ کس را یارای انجام آن نبود.
دازای بعد از نوشتن « زوال بشری » سفارش داستان « گودبای » را برای روزنامه آساهی قبول کرد. دفتر کارش آپارتمان یامازاکی بود و در آنجا نوشتن این داستان را ادامه داد.
امّا بزودی زمان مرگ فرا رسید. اگرچه مرگ برای دازای درست مثل قهرکردن کودکی در برابر عمل بد بزرگترها بود و به کوچک ترین بهانه ای به سوی آن می رفت امّا اینکه واقعاً در این مرحله می خواست بمیرد یا نه معلوم نیست. خیلی ها اعتقاد دارند او در این مرحله تنها از سر وفاداری به یامازاکی که با تمام وجود در خدمت او بود تقاضایش را برای خودکشی عاشقانه پذیرفت. همانطور که هر بهانه کوچکی برای دازای می توانست دلیلی برای خودکشی باشد هر بهانه کوچک هم دلیلی برای زنده بودن بود:
نقل قول: « به خودکشی میاندیشیدم. امّا سال نو هدیه ای دریافت کردم. یک قواره پارچه برای کیمونو. پارچه کتان لطیفی با راه راه خاکستری برای کیمونوی تابستانی. گفتم پس تابستان را زنده میمانم »
به هرحال آنها تصمیم گرفتند تا همراه هم بمیرند. یامازاکی در نوشته ای که قبل از مرگ به عنوان خداحافظی برجای گذاشت از همسر،فرزندان و تمام دوستان دازای معذرت خواهی نمود و به خصوص در جمله ای نوشته بود:
نقل قول: « مرا ببخشید که به تنهایی این روش مردن خوشبخت گونه را انجام میدهم »
نیمه شب 13 ماه جون دازای و یامازاکی،محراب کوچک بودایِ آپارتمان یامازاکی را با عکسی از دونفرشان تزئین کردند. بر روی میز دست نوشته رمان « گودبای » ، اسباب بازی هایی برای کودکانش و چند نوشته به عنوان خداحافظی برجای گذاشتند و در میان بارندگی شدید از خانه خارج شدند.
فصل بارندگی در ژاپن از اوایل تابستان شروع شده بود. آب در رودخانه تاما به میزان طغیان رسیده بود. دازای و یامازاکی در حالیکه دستشان را با اوبی (Obi : کمربندی پارچه ای که زن ها بر روی کیمونو می بندند) یامازاکی به هم بسته بودند به درون رودخانه تاما پریدند.
فردا صبح خانواده دازای خبر مفقود شدن او را به پلیس گزارش کردند. جستجو در رودخانه تاما با پیدا شدن گتا (Geta : صندل چوبی) های آنها در کنار رودخانه آغاز شد. در میان بارانی که بی وقفه می بارید کار جستجوی جسد آنها یک هفته به طول انجامید و سرانجام در سپیده دم 19 جون جسد آنها در فاصله دو کیلومتری از محلّی که به آب پریده بودند پیدا شد. آن روز به نحو عجیبی برابر بود با چهلمین سالروز تولّد دازای.
بیشتر نوشته های دازای نوشته هایی اعتراف گونه درباره پلیدی ها و تاریکی های نهفته در وجود انسان است. دازای نویسنده بسیار صادقی بود که تمام آنچه را در درون احساس می کرد بی کم و کاست با خواننده در میان می گذاشت. با این همه او بعد از به پایان بردن هر نوشته ای باز هم از احساس فریب دادن خوانندگانش رنج می برد. بارها و بارها به خاطر فریب دادن خوانندگان از آنها معذرت خواهی کرده بود. در حقیقت او با زخم زدن به خود می نوشت و همین هم نوشتن را برایش زجرآور کرده بود.
در نامه ای که برای همسرش به جا گذاشت نوشته بود:
نقل قول: " میچی عزیز بیش از هرکسی به تو عشق ورزیدم. لطفاً فراموشم کن. اگر مدّت زیادی میماندم همه را زجر میدادم که این خود زجری دیگر بود ... اگر میمیرم نه به خاطر نفرت از شما بلکه به خاطر نفرت از داستان نویسی است ...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2020/01/07 07:18 PM، توسط Dazai.B.)
2020/01/07 07:16 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  بنظرتون دلیل بانداژی بودن بدن دازای چیه ؟! Dazai.B 30 9,294 2022/06/18 12:06 AM
آخرین ارسال: 00Sajad
  نظرتون درباره تغییر دازای چیه؟ Nao-chan 20 4,912 2022/01/29 08:37 PM
آخرین ارسال: daniyel.senpai
  کلوپ طرفداران دازای اوسامو- Dazai Osamu fan club Nao-chan 28 5,991 2021/04/11 10:25 PM
آخرین ارسال: Cuzette
  اوداساکونوسکه یا دازای اوسامو shizuko yagami 12 2,870 2021/03/12 04:46 PM
آخرین ارسال: Cuzette



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: