زمان کنونی: 2024/05/19, 01:26 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/19, 01:26 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سمفونی مردگان

نویسنده پیام
Anna Bolena
Senpai-sama



ارسال‌ها: 2,641
تاریخ عضویت: Dec 2015
اعتبار: 560.0
ارسال: #1
zجدید سمفونی مردگان
مشخصات کتاب
  • [color=rgba(0, 0, 0, 0.85098)]کتاب سمفونی مردگان
  • [color=rgba(0, 0, 0, 0.85098)]نویسنده: عباس معروفی
  • [color=rgba(0, 0, 0, 0.85098)]انتشارات: ققنوس
  • [color=rgba(0, 0, 0, 0.85098)]تعداد صفحات: ۳۵۰
  • [color=rgba(0, 0, 0, 0.85098)]چاپ بیست و پنجم – ۵۵۰۰ نسخه
  • [color=rgba(0, 0, 0, 0.85098)]قیمت: ۱۸۰۰۰ تومان
  • [color=rgba(0, 0, 0, 0.85098)]
    سمفونی مردگان اثر عباس معروفی، کتابیست بسیار ستوده شده و از ماندگارترین کتاب های ادبیات ایران است.
    این کتاب در سال ۲۰۰۱، برنده جایزه بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ شده است. همچنین هفته نامه دی ولت سویس در مورد رمان سمفونی مردگان گفته است:
    [color=rgba(0, 0, 0, 0.65098)]
    قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است.
2020/04/03 08:13 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Anna Bolena
Senpai-sama



ارسال‌ها: 2,641
تاریخ عضویت: Dec 2015
اعتبار: 560.0
ارسال: #2
RE: سمفونی مردگان
من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می تواند بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد و هیچ گاه دچار تردید نشود.
شب ها وقتی پا در آن خانه بزرگ و سرد می گذاشت همهمه دوردست سالیان دیوار می شد و سکوت می کرد. کاج می شد و وسط حیاط می ایستاد، در می شد و بسته می ماند.
مهار آیدین لحظه به لحظه از کف پدر بیرون می شد. سرکش و رام نشدنی. در زیرزمین حبسش می کردند، او در آن جا چنان سرگردم می شد که تا به سراغش نمی رفتند و اصرار نمی کردند بیرون نمی آمد. کتاب را ازبر می خواند و املا می نوشت. مدتی پول توجیبی اش را قطع کردند. در ماست بندی میدان سرچشمه مشغول شد. پاتیل شیر را هم می زد و روزی یک قران مزد می گرفت. پولش را کاغذ و کتاب می خرید، و پدر را بیشتر می چزاند. براش لباس نمی خریدند، با همان کهنه ها روزگارش را می گذراند. در بند هیچ چیز نبود و تنها به این فکر می کرد که از تخمه فروشی بیزار است، از تکرار زندگی پدر بدش می آید. از خیلی چیزها که بچه ها در چنین سال هایی از عمر دوست دارند، بدش می آمد.
2020/04/03 08:24 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان