زمان کنونی: 2024/06/29, 04:10 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/29, 04:10 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 20 رأی - میانگین امتیازات: 4.6
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)

نویسنده پیام
Noctis
Noctis



ارسال‌ها: 847
تاریخ عضویت: Jul 2012
ارسال: #1
رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)

در این تاپیک قصد دارم ترجمه رمان "دوشیزه ای که به سیاره سفر میکند"
رمانی که داستان زندگی آریس پس از مرگش رو روایت میکنه قرار بدم.
این رمان به دلیل داشتن لغات ثقیل و ادبی به صورت سریالی و چپتر به چپتر جلو میره.
امیدوارم که از خوندنش لذت ببریدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه






منبع:animworld
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/09/18 10:47 PM، توسط Noctis.)
2012/09/18 10:35 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Noctis
Noctis



ارسال‌ها: 847
تاریخ عضویت: Jul 2012
ارسال: #2
RE: رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)

زير آب...
اريس در حال غرق شدن بود. دختر طوری راحت دراز كشيده بود كه گویی خوابيده است، او به آرامی در درياچه سرد و آرام غرق شد. خطوط نور كه به واسطه موج آب پراكنده شده بودند در كنار بدن بی حسش می رقصيدند، گویی كه می خواستند به او وصل شده و مانع از پايين رفتنش شوند. صورت مهربانش ديگر نمی توانست آن احساسات سرشار از انرژی بودند را داشته باشد. احساسات خوشی و شوخ طبعی كه به تمام اطرافيانش منتقل می شد، خشمی كه در مقابل سست عنصران داشت، و اشك های بی پايانی كه در غم و اندوه ريخت...هيچ يك از آن ها ديگر پديدار نمی شدند.
بدنش در حال خاموش شدن برای تا به ابد بود.
اگرچه، اين معنی پايان اريس را نمی داد. او داشت تماشا می كرد. نه از منظر چشمان سبز زيبايش، بلكه از درون روانش...او از درون قالب روانی آكنده از شور زندگی می ديديد، قالبی كه با جسم مادی اش كاملا يكسان بود. نگاه او به بالاتر از سطح آب درياچه رفت.
او شكل آدم هایی را كه از دنيای مبهم ديگر (دنيایی كه در آن جانداران بودند برای اريس دنيای ديگر بود) به وی خيره شده بودند را ديد.
او به صورت كلود نگاه كرد؛ كسی كه به نظر می رسيد قلبش دارد از شدت غم، خشم و نفرت از دست دادن او و گرفته شدنش از وی منهدم می شود.
"خودت رو سرزنش نكن. ديگه چيزی نيست كه برايش نگران باشی. حتی اگر متور هم سقوط كنه عيبی نداره. پس نگذار با اين احساسات خودت رو پايين بكشی. فقط درباره اين فكر كن چقدر می تونی خودت باشی."
او سعی كرد اين جمله را به زبان بياورد، ولی لب هايش تكان نخوردند. جادویی وجود نداشت كه بتواند افكارش را از قالب روحانيش به كلود-كه به سرعت در حال محو شدن در دوردست بود-منتقل كند. نوری كه بر روی سطح درياچه به شكل يك تلالو ريز چشمك زنان به نظر می رسيد با بيشتر غرق شدن او ضعيف تر و دورتر می شد. سرانجام به آرامی در اعماق خرابه های شهر سترا افتاد، شهر فراموش شده. اريس به عنوان آخرين بازمانده از سترا ماموريتش برای محافظت از سياره را به انجام رسانده بود. محل نهایی كه مقرر شده بود وی به آنجا برسد حد و مرزی نداشت، فرقی نداشت كه او كجا برود...
2012/09/18 10:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Kurama
The YelLoW FlaSh



ارسال‌ها: 1,673
تاریخ عضویت: Apr 2011
ارسال: #3
RE: رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)
این یکی از صحنه های غمگین فاینال فانتزی بود واقعا داستانت توپ بود آفرین
2012/09/18 11:33 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Noctis
Noctis



ارسال‌ها: 847
تاریخ عضویت: Jul 2012
ارسال: #4
RE: رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)
بله، فرقی نداشت كه او كجا برود.
او به كف درياچه رسيده بود. اما حتی اكنون هم اريس به غرق شدن ادامه داد. بدن فيزيكی اش بعد از گذشت سال ها از زمان از دست دادن زندگی اش اكنون در اعماق آب بود، با پوشش گياهی شبيه به برف پودر شده به نظر می آمد پوشيده شده بود. اين نما بيانگر اين بود كه او اكنون چگونه برای هميشه از زندگی كوتاه 22 ساله اش جدا شده است. زورقی* كه از روان خود جدا شده بود به آرامی از طريق آب پاك در حال بازگشت به زمين بزرگ بود.
هوشياری اريس در حال منتقل شدن به مرحله پايين تر بعدی بود. هيچ چيز تغيير نكرد وقتی او به سمت خاكی كه در اطرافش شناور بود، دميد. اريس به غرق شدن درون يك لايه ته نشين شده بزرگ ادامه داد. تنها چيزی كه او می توانست ببيند تاريكی بود...اما اين يك دنيای گرم و لطيف بود جایی كه او احساس تنهایی نمی كرد.
او به زودی دريافت كه اين خاك يا گل نيست حس می كند. حواسش تنظيم شده بودند بخاطر همين او می توانست چيزهای اطرافش را حس كند. حواس پنج گانه اش در سطح بالاتری بودند كه وی را توانا می ساختند سرشت حقيقی اشيا را دريابد.
دنيایی كه اكنون می توانست ببيند تاريكی نبود. او داخل نور سبز كم جانی بود كه در كنارش پيچيده شده بود. در همان زمان، او چيزی را كه می ديد پذيرفت. انرژی كه داشت به هزاران، نه ميليون ها جريان تقسيم می شد كه جريان داشتند و دور هر نقطه سياره می چرخيدند. سيل نوری كه او را در برگرفت يكی از جريان هایی بود كه از جريان های ديگر جدا شده بود. مقدار انرژی ماكویی* كه سياره داشت بيش از حد انتظار انسان ها بود و نمی شد آن را صرفا با آمار و ارقام محاسبه كرد. اريس ديد كه سياره گویی با زندگی می تپد. او درخشش لايف استريم كه به آرامی جريان داشت را ديد. وی منشاء زندگی كه تمامی چيزها به آن باز می گردند را شناخت.

توضيحات:
*زورق: نويسنده جسم مادی اريس را به كشتی تشبيه كرده كه درون گل و لای مدفون تر می شود.
*ماكو: ماده طبيعی دارای انرژی و سبز رنگ در دنيای FF VII كه از آن برای مصارفی مانند برق و جادو استفاده می شود.
2012/09/22 02:41 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Noctis
Noctis



ارسال‌ها: 847
تاریخ عضویت: Jul 2012
ارسال: #5
RE: رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)
آنجا يك محيط مملو از انرژی بود كه روح های بیشمار همراه با دانش و اطلاعاتشان با هم تركيب شده بودند و البته خاطراتشان را از دست داده بودند. اما اريس يك كل بود. او در جایی كه هشياری مردگان جريان داشت و می چرخيد خودش باقی ماند و كاراكتری كه در زمان زندگی اش داشت را حفظ كرد. او هشياری اريس گينزبرو كه زمانی بود و اكنون نيز با لايف استريم حركت می كرد را حفظ نمود. او نمی دانست كه ممكن است روزی به اين سرانجام برسد.
به عنوان آخرين بازمانده سترا وی در زمان سفرش در زندگی (به همراه كلود و ديگران) وظيفه حفظ قدرت زمين را داشت. اريس با سياره صحبت كرد. با هشياری هایی كه جزوی از لايف استريم بودند سخن گفت. با هشياری كه جزوی از لايف استريم بود صحبت كرد. به او گفته شد مرگ به معنای نابودی حيات نبوده است.
بيشتر انسان ها درباره مرگ می پنداشتند كه به معنای اين ست تبديل شدن به هيچ می شوند. اين دسته از افراد هشياری هايشان را با تاريكی غرق كرده بودند، هرگز دوباره بيدار نمی شدند، يك هيچی، كه فهم داشته باشد؟ آن ها پنداشته بودند كه مرگ به معنای نابودی كامل است. اين دليلی ست كه به واسطه آن انسان ها از مرگ می هراسند. آن ها بخاطر از دست دادن موجوديت شان می ترسيدند. حتی چنانچه خودشان در زندگی می يافتند كه تنها يك نژاد با طول عمر محدود هستند، باز هم تعداد زيادی از آن ها می خواستند از مرگ بگريزند. حتی آن دسته از آن ها كه بعد از يك عمر كامل به سن پيری رسيده بودند.
اريس دريافت كه مرگ به معنای نابود شدن نيست. او حتی در مورد دنيایی كه يك سترا در پايان پس از انجام ماموريتش برای زمين می توانست به آن برسد فهميد.
به اين دليل بود كه او مرگ را بدون ترس پذيرفت، حتی زمانی كه احساسی قوی داشت كه اين موضوع به زودی روزی برايش اتفاق خواهد افتاد. او ماموريتش را بدون ترس از راهی كه می بايست انجام دهد به پايان رسانده بود. قلبش پر از آرامش بود. گرچه انسان هایی كه مدت ها پيش قدرت صحبت كردنشان با سياره را از دست داده بودند، می گفتند كه او به مرگ غيرطبيعی مرده.
او هيچ پشيمانی مانند آرزوی زنده بودن يا انجام ندادن ماموريتش نداشت.
با اين حال او ناراحت بود. قلبش در رنج بود.
همه همراهانی كه او با آن ها سفر كرده بود، افرادی كه او برای اولين بار با آن ها صميمی شده بود، الميرا مادری كه برای 15 سال او را بزرگ كرده و مراقبت كرده بود، افرادی كه او خوب آن ها را نمی شناخت، افرادی كه ممكن بود آن ها را در آينده ملاقات كند، افرادی كه هنوز آن ها را ملاقات نكرده بود...اين يك حقيقت بود كه او ديگر نمی توانست همراه "زندگان" باشد.
اريس همچنين دانست كه غم و اندوه با كسانی كه آن ها را رها كرده عجين شده است. آن ها نمی دانستند كه او هنوز در قالب روحش وجود دارد. آن ها نيازی نداشتند كه بدانند. حتی اگر او آرزو می كرد آن ها بدانند اندوهشان با دانستن اين واقعيت درمان نمی شد. فكر سوگ هر فرد درد او را بدتر می كرد.
2012/09/22 05:41 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Noctis
Noctis



ارسال‌ها: 847
تاریخ عضویت: Jul 2012
ارسال: #6
RE: رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)
اريس هنگامی كه به كلود فكر می كرد رنج بيشتری می كشيد. همچنين احساسات خوب نيز نسبت به او داشت. در ابتدای آشناييش با او فكر می كرد شباهت هایی به عشق اولش دارد. حتی با وجود اينكه نگاه هايش و همينطور شخصيتش به زك شباهت نداشتند تا جایی كه شخصيتش باعث شده بود به وی به چشم يك فرد مرموز بنگرد...اما طولی نكشيد كه كه اين چيزها برايش بی اهميت شد و به او بيشتر از عشق اولش عشق ورزيد. كلود قهرمان او بود و نتوانست خطر را ناديده گرفته و فرار كند. اريس او را به عنوان شخصی پر از اعتماد به نفس، خونسرد و با اين حس كه اگر يك لحظه از وی چشم بردارد ناپديد می شود، يافت. اريس اگر قادر بود می خواست تا ابد با وی بماند، او واقعا اين را می خواست.
زمانی كه اريس دوستانش را ترك كرد و عازم شهر فراموش شده شد قلب كلود مانند تخم مرغی بود كه در شرف شكستن است. آن شكستن مانند بيرون آمدن جوجه از تخم نبود، بلكه مانند شكستن محكمی بود كه به واسطه آن زرده تخم مرغ بيرون می پاشد. مانند اين بود كه ذهنش در حال شكسته شدن است. اريس خواست به او دلداری بدهد. اگر اريس آخرين بازمانده سترا نبود بدون شك احتمالا می توانست اين كار را انجام بدهد.
اگرچه...
مرد رنگ پريده سياه و نقره ای سفيد كه زمانی يك قهرمان بود به "فاجعه افتاده از آسمان ها" جنوا؛ دست يافت و در حالت ديوانگی بود. او قصد داشت ويران كننده ترين جادو؛ متتور را با استفاده از متريای سياه احضار كند. اريس با انجام دادن ماموريت محول شده از سوی اجداد سترايش، او چاره ای جز انجام دادن اين كار را نداشت. دير يا زود سفيروث متتور عظيم را كه به طور قطع صدمه عظيمی به سياره می زد را احضار می كرد. آن می توانست باعث زخمی شود كه سياره را عاقبت به نابودی بكشاند. بدون شك سياره بعد از دريافت چنين صدمه ای از لايف استريم زيادی برای برطرف كردن صدمه استفاده می كرد سفيروث قصد داشت تمام اين نيروهای جبرانی را از آن خود كند و سپس با سياره يكی شده و به چيزی هم سطح يك خدا مبدل شود. بعد از رسيدن به اين هدف وی احتمالا تمام انسان ها را كه تا سرحد مرگ از آن ها متنفر بود می سوزاند و به اين ترتيب آينده سياره و چرخه زندگی آن به نحوی كه اريس می شناخت به پايان می رسيد.
اريس توانست از زمزمه های سياره چيزی كه از اتفاق افتادن بدترين حالت ممكن توسط سفيروث جلوگيری می كرد؛ را حس كند. او همچنين فهميد كه انجام اين كار فقط توسط او؛ آخرين بازمانده سترا ميسر است. او اطلاعات تكميلی را فقط می توانست از شهر فراموش شده به دست آورد. اما از سوی ديگر رفتش به آنجا به اين معنی بود كه او می تواند بزرگترين سد راه نقشه های سفيروث باشد.
2012/10/27 03:23 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Noctis
Noctis



ارسال‌ها: 847
تاریخ عضویت: Jul 2012
ارسال: #7
RE: رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)
اين جایی بود كه اريس مردد شد. آيا او می گذاشت تمام انسان ها بميرند يا اينكه می خواست به قيمت جانش مانع بروز چنين فاجعه ای شود...اما او هيچ وقت در اين مورد فكر نكرد و از پيش خود را آماده كرده بود. زمانی كه او درباره رها كردن كلود در عذاب مردد شده بود انديشيد كه چگونه توجهش به اين موضوع دوستانش و مردم دنيا را نجات نخواهد داد. او عزمش را كاملا جزم كرد. انتخاب ديگری نبود، اين كار او برای كلود نيز بود.
و به تنهایی او راهی عبادتگاهی كه در شهر فراموش شده بود شد تا دريابد چه كاری بايد انجام دهد. مسلما كليد حل اين پرسش آخرين سترا بود. آن متريای سفيد بود كه به وسيله سترا به سياره خاكی منتقل شده بود...متريای سفيد همانطور كه سرنوشت آخرين سترا را رقم می زد می توانست برای احضار جادوی سفيد نهایی كه برای مقابله با متتور مورد نياز بود استفاده شود. متريای سفيد را اريس از مادرش ايفالنا به ارث برده بود. اريس هيچ وقت از آن استفاده نكرده بود و هميشه آن را داخل روبانش -كه هيچ گاه آن را در نمی آورد-پنهان می كرد. او متريای سفيد را داشت. پس از اينكه اطمينان حاصل كرد آن را مثل هميشه با خود دارد با تمام وجودش دعا كرد. از طريق متريا او با سياره سخن گفت و سعی كرد جادوی سفيد مقدس را برای نابودی متتور احضار كند. حتی كوچكترين ترديدها در وجودش به اين معنا بودند كه دعاهايش به سياره نخواهد رسيد، ولی او اين كار را انجام داد. كارهای مورد نياز پيش از اينكه سفيروث بعد از دانستن قصد او وی را از ميان بردارد انجام شدند. در حالی كه شمشير بدنش را می شكافت مرگی كه از مدت ها پيش از آن با خبر بود را پذيرفت، او در آرامش به نظر می رسيد.
اما گريه ای به خاطر اين اتفاق در خود احساس كرد. اين صدای گريه او نبود، چنانچه بعد از اين بود كه حس كرد خون در درون رگش می جوشد و خشمی كه بزور از اعماق روحش بيرون آمده بود - اين صدای قلب كلود بود كه داشت می شكست. اين گريه قلب كلود بود كه هيچ گاه نمی توانست از اندوهی كه نسبت به مرگ اريس داشت التيام يابد، همچنين سرزنشی كه نسبت به خود داشت و نفرتش از سفيروث.
2012/10/27 03:23 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Noctis
Noctis



ارسال‌ها: 847
تاریخ عضویت: Jul 2012
ارسال: #8
RE: رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)
اريس از غم و اندوه عظيمی كه كلود نسبت به مرگش داشت، شگفت زده شده بود. البته او كمی از اين خوشحال بود كه كلود خيلی به فكرش است اما دچار غمی شد كه بسيار بزرگتر از اين شادی كوچك بود. او نمی توانست هيچ كاری در مورد رنج كلود و دردی كه در قلب خود حس می كرد انجام دهد.
درد وی ادامه يافت، حتی زمانيكه در لايف استريم بود.
اگرچه بدن فيزيكيش را گم كرده بود ولی درد را با ساختن تصويری از خودش در ذهنش، شناخت. اريس در حاليكه دستش را برروی قلب تپنده اش می گذاشت به پايين نگريست...مدتی نگذشت كه متوجه چيزی شد.
تمام گرداگرد او پر از بی شمار هشياری بود. آنجا صداها و خاطرات فراوانی وجود داشت. هركس در كنارش چيزی بود كه او هرگز زمانی كه در كليسای ميدگار بود حس نكرده بود. آنها اينجا مانند او، ارواح كسانی بودند كه مرده بودند و سپس به سياره برگشته بودند. با وجود اين تشابه او در نزديكی خود نمی توانست كسی را پيدا كند كه ظاهری مانند خودش داشته باشد. از آنجا كه در اطرافش می ديد فقط او تصوير گذشته اش را در مه انرژی جريان دار پر از هشياری های گوناگون حفظ كرده بود.
"فكر می كنم...به خاطر اينه كه من سترا هستم؟"
ااين كلمات به صورت زمزمه از اريس خارج شد. در اينجا، كلمات و فكرها يكی و مانند هم بودند. به عنوان يك هشياری، فكرها و احساساتش فقط در قالب امواجی كه ساطع می كرد ابراز می شدند.
به همين شكل تعداد عظيمی از خاطرات موجود در لايف استريم نيز در قالب امواج گوناگون به او رسيده بودند. او در تمام گرداگردش اين نجواها را می شنويد كه اگر تو يك خود قوی را حفظ نكرده باشی، بزودی هشياری كه متعلق به توست را بازنخواهی شناخت.
"من اميدوار بودم كلماتم به كلود برسند..."
اريس در گونه هایش دميد و كمی ناراضی به نظر می رسيد. او تحت تاثير هشياری های گوناگونی كه آنجا، در دريای خاطرات بوند و علم درون انرژی ماكو، قرار نگرفته بود؛ چرا كه تجربه شنيدن صدای سياره را از سنين كودكيش داشت و در مواجه اين امر صبر و تحمل زيادی را دارا بود.
اريس به قدری قدرت داشت كه توانست انتخاب كند شخصيت خود را حفظ كند و آن را از دست ندهد.
اما دريافت كه برگشتن به سياره به اين بستگی دارد كه او چقدر از "كل" جدا شده باشد. حتی زمانی كه قطرات آب درون يك رودخانه می ريزند درون رودخانه محو شده و ديگر ديده نمی شوند. او انديشيد اين كه چگونه روحش توانسته در دريای انرژی هشياری يكپارچه بماند غير عادی است.
2012/10/27 03:25 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
reno
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 8
تاریخ عضویت: Nov 2012
اعتبار: 2.0
ارسال: #9
RE: رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)
عالی بود دست درد نکنهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2012/12/20 04:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Roya
UniQue



ارسال‌ها: 2,057
تاریخ عضویت: Jan 2013
اعتبار: 1204.0
ارسال: #10
RE: رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ)
تموم شد؟ من تازه داشتم شروع می کردم به گریه کردنمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/02/07 09:10 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
زمستان رمان (درخشش) NoboraHaru 5 1,583 2020/02/16 12:47 PM
آخرین ارسال: NoboraHaru
zخبر جدید از مرگ کدوم شخصیت در فاینال فانتزی خوشحال شدی؟ *Cloud* 125 28,899 2019/08/10 01:18 AM
آخرین ارسال: *Cloud*
zتوجه دوست دارید داستان فاینال فانتزی 7 چه جوری ادامه پیدا کنه؟ سفیروت 21 6,571 2017/08/04 09:17 AM
آخرین ارسال: 2rsa
One Piece-6 رمان ترکس- حال کودکان خوب است Deunan 8 2,250 2017/06/01 09:44 AM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  ترجمه رمان ترکس- حال کودکان خوب است Deunan 9 2,451 2015/10/06 04:19 PM
آخرین ارسال: Deunan



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان