ایفای نقش شهر مرگ2

[Aisan]

به رفتنش خیره می شوم، آهی می کشم و از جایم بلند می شوم
به سمت بالکن مخصوص اتاقم می روم تا کمی استراحت کنم
جایی برای رفتن ندارد و خوب میداند نباید از کاخم خارج شود؛پس هروقت بازگشت بیدارم می کند
به خواب عصرانه ای فرو میروم

[Noctis_P]

با ناراحتى روى يک صندلى مينشينم
برايم مهم نيست چه اتفاقى مى افتد،تا عذر خواهى نکند بر نميگردم!

[Aisan]

نیمه شب شده اما خبری از مری نیست
یکی از سربازان را دنبالش می فرستم

[Noctis_P]

سربازى به طرفم مي ايد؛او را ميشناسم نامش دنيل است ميگويد الکساندر او را فرستاده اما به حرفش اهميت نمى دهم و رويم را به سمت ديگرى بر ميگردانم و ميگويم:برام مهم نيست،تا خودش نياد بر نمى گردم

[Aisan]

دنیل:
-شما باید هرچه سریع تر برگردید.تا یک ساعت دیگه آفتاب طلوع میکنه و فرشته های نگهبان برای شیطان زدایی میان. اگر نیاید مجبور میشم به زور متوصل شم!

[Noctis_P]

دستم را تهديد اميز بالا مي اورم و ميگويم:تو در مقابل من هيچى نيستى ميتونم خيلى راحت نابودت کنم!

[Aisan]

-اما خانم،من اجازه استفاده هرگونه قدرتی رو برای برگردوندن شما دارم
لطفا با من به کاخ برگردین و اونجا مشکلاتتون رو با اعلی حضرت حل کنید

[Noctis_P]

بلند ميشم و يه مشت محکم ميزنم تو شکمش و ميگم: بريم
با اينکه اصلا راضى نيستم به کاخ بر ميگردم

[Aisan]

بی توجه به حرکتش به سمت کاخ هدایتش میکنم

[Noctis_P]

به کاخ ميرسم سلام خشکى به الکساندر مى کنم و به سمت طبقه بالا ميرم