ایفای نقش شهر مرگ2

[!Emily]

(آنا میره و یقه جان رو میگیره و میچسبوندش به دیوار)تا نزدم بکشمت سریع حرف بزنمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[shizuko yagami]

توی خونه ام ظاهر میشم!
به سمت پذیرایی میروم و مادرم را در اغوش میگیرم:خداهافظ
به سمت پدرم که روی مبل نشسته و داشت سیگار برگ میکشید رفتم و گفتم:معذرت میخوام(اشک هایم سرازیر میشود)خداهافظ!
برادر کوچکم میآید و میگوید:چی شده؟
-هیچی...
بیرون میروم..

[مین جی]

جان:من چیزی نمی فهمم. چرا همتون به من یه جوری نگاه می کنین.خب...مگه خودتون نشنیدین. گفت جونش دستشه. منم همینقدر شنیدم. نه چیز دیگه ای... (دست به سینه میشه) این یه کینه قدیمیه.

[!Emily]

هر چی هست زیر سر تو(رو به تیم با التماس)تیم التماس ات میکنم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهردیابی کن ببین کجاس

[shizuko yagami]

به کوه هایی که شهر مرگ رو از دنیای آدم ها جدا کرده بود نگاه کردم!
باید میرفتم ؟یعنی انقدر ترسو ام که از ترس مرگم اونا رو تنها بزارم؟

[Merliya]

تیم:آنا آروم باش ،مطمئنا پیداش میکنیم! اما ردیابم؛یه مشکلی براش پیش اومده!

[مین جی]

جان:انگار یادتون رفته قدرتامون رفته. معلومه نمی تونی پیداش کنی.

[ملیکا ایچیزن]

آنجل: اوا، راس می گه ، پس حالا چی کار کنیم؟؟؟؟
ودر همین زمان چشمش به برنارد میفتدو به سمت او می رود ‌، اورا تکان می دهد و: برنارد ، برنارد صدای من رو می شنوی؟؟؟؟؟ بیدارشو.... می شنوی؟؟؟؟

[Ryoma]

برنارد تکونی می خوره . کم کم چشم هاشو باز میکنه ولی همه جا رو تار میبینه و فقط صدای آنجل ر میشنوه خیلی آروم میگه : ت....تویی .....آ...آنجل ؟نمی ....بینمت

[ملیکا ایچیزن]

آنجل: هاع...تو حرف زدی اخی خدارو شکر که زنده ای، وایسا ببینم فقط من رو نمی بینی یا؟
سپس۴ تا انگشش رو می بره جلوی چشم برنارد و : ببینم این چند تاس؟؟؟