ایفای نقش شهر مرگ2

[Ryoma]

برنارد همچنان داشت گریه میکرد بی صدا . و هیچ حرفی نمیزد

[shizuko yagami]

سوزی:
چی...چی شده؟؟؟

[مین جی]

جان سرش رو پایین اورد....شعله های اتش با باد و قطرات اب تحریک می شدن و بیشتر شعله می گرفتن.
جان:ببین!

[shizuko yagami]

سوزی :
اوه...آنا؟؟حالش چطوره؟؟
شیزو:
بهش حمله کردم:تو...توی لعنتی دقیقا زمانی که باید باشی نیستی...مثل همیشه...موقعی که ما جون میکندیم کدوم گوری بودی؟؟
(معذرت)

[shizuko yagami]

شیزو رو به گوشه ای پرت کردم و به جان گفتم:چرا اینطور شد؟؟(سوزی)

[مین جی]

جان:اون مرده....مرده...مرده!!!!!!!!!!

[shizuko yagami]

میدونم چی شده ولی میگم چرا؟؟

[مین جی]

جان با صبانیت همراه بغض:فقط همین....چرا؟!....موضوع اینه؟!....تو کجا بودی؟!....ترکمون کردی....رفتی....و ....به کارت رسیدی....حالا ...اون مرده...انا مرد...به خاطر ما....برای نجاتمون!....می فهمی ...میشنوی چی میگم؟!(یقشو گرفتم و بعد رها کردم.)

[Merliya]

تیم دستش رو روی شونه ی جان میذاره و میگه:آروم باش جان...دیگه کار از کار گذشته...بیا بریم سراغ کنت

[مین جی]

همه اماده شدند. شعله های اتش دور جان حلقه می زدند.و هر چیز سر راهش را نابود می کردند.اولین قدم در داخل قصر به صدا در اومد!