ایفای نقش در انیمه قلب های پاندورا

[Lelouch.B]

: چی؟؟ یه خبر بدین تو اتاقین! ...هرچند میدونستم که خبر دادن و من توی افکارم غرق بودم... من اماده م بریم

 

[dot.]

جلوی همه راه افتادم:"کسی متوجه نمیشه...متوجه تو...

-حالا پسر کوچک دوک نایت ری.آثای الیوت!!!!

سعی کردم اخم نکنم و رفتم داخل.ونسا قشنگشده بود.پسرهن بنفش و سیاهی ن کرده بود و چشماش میدرخشید.وقتی از پله ها پایین رفتم سفت بغلم کرد:"فکر میکردم مددرسه ای...وای خدا...الی!!!!"
-الی صدام نزن....

[Lelouch.B]

اروم پشت الیوت راه افتادم وقتی ونسا الیوت رو بغل کرد ازشون فاصله گرفتم.... و رفتم یه گوشه از سالن تا توی دید نباشم و نشستم روی یکی از صندلی ها

 

[dot.]

زیر چشمی لئو رو نگاه کردم و رو حالت خلبان اتومات گفتم:"تولدت مبارک ونسا..."

[Dazai.B]

گیل:
از کالسکه پیاده شدم کلامو مرتب کردم و رفتم داخل ... دنبال ونسا گشتم تا تولدشو تبریک بگم
 

[dot.]

از تو بقل ونسا اومدم بیرون و گیلبرت رو دیدم:"سلام!!!!!!!!"

[Lelouch.B]

خب گیلبرت کون هم اومد... امشب حتما به الیوت خیلی خوش میگذره
یه نوشیدنی ازروی میزم برداشتم و شروع به خوردن کردم

 

[dot.]

این پسره کره؟
-گیلبـــــــــــــــــرت!!!!!!!

[Dazai.B]

متوجه ی الیوت و بقیه شدم و رفتم پیششون : سلام
رو به ونسا: تولدت مبارک

[dot.]

آهی کشیدم و رفتم پیش لئو:"چی شد؟"