ایفای نقش خیالی خانواده انیم پارکی ها!

[!Emily]

سرم رو خاروندم و با خوشحالی گفتم:باید یه غذای خوشمزه واسش درست کنم اما چی؟وااااای بوی سوختنی میاد فکر کنم غذام سوووخت!!!!
(بدو بدو میرم سمت آشپزخونه)

[Anna Bolena]

ماری با عصبانیت
حواست کجاست دختر جون؟

[!Emily]

از آشپزخونه داد میزنم : پیش عمه خانوم
(در حالی که داارم گاز و خاموش میکنم آروم میگم:البته پیش پول های عمه خانوم)

[Anna Bolena]

ماری در حال غر غر کردن:
من همسن تو بودم برای 30 نفر غذا میپختم
دختر هم دخترای قدیم .بعد گربشو بغل کردو به اتاقش رفت

[مین جی]

امیلی در بهشت سبز می چرخید و با هیجان به محیط خیره شده بود.و با خود فکر کرد : اگر یک روز به مرگم هم باقی مانده باشد ؛فقط نگاه کردن به این نرگس ها ناراحتی هامو جارو می کنه ! وای باید این جمله رو بنویسم!

محتوای مخفی (Click to View)

بهشت سبز اسمی که برای باغ پشت خانه گذاشتم.در ضمن من به نویسندگی علاقه دارم.

[!Emily]

یونا:نهههههههههههه حالا باید دوباره غذا درست کنممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
با عصبانیت رو به دیانا:همش تقصیره تو بچه

[Anna Bolena]

همون موقع مادربزرگ اومدو به امیلی گفت:
دختر جون،عمت داره میاد
کتی از دست ماری پایین اومدو به سمت باغ امیلی رفت

[Miikasa Ackerman]

"وارد خونه میشم و داد میزنم":
دایی اومده

[!Emily]

با لحن مسخره ای :چی چی آورده؟

[مین جی]

مادربزرگ با اومدن به باغ رویاهای امیلی را که دور سرش پرواز میکردند ،روی سرش خراب کرد! در همون حالی که دفتر قهوه ای سوخته ام را در اغوش داشتم؛ چشمانم درشت شد و گفتم: عمه بزرگ ....
خپلی !نرگس های منو لگد نکن !