زمان کنونی: 2024/07/01, 12:50 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/07/01, 12:50 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نجات امپراطور (قسمت 1)

نویسنده پیام
lelouch2017
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 87
تاریخ عضویت: Jan 2017
اعتبار: 9.0
ارسال: #1
نجات امپراطور (قسمت 1)
سلام دوستانتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif
این اولین داستان من ددر پارک انیمست که در باره ی انیمه ی کدگیاس_لولوش شورشیهتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/11.gif امیدوارم لذت ببریدتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/21.gif

لولوش دست خونینشون رو نقاب بهترین دوستش کشیدو با درد گفت:
_سوزاکو تو دیگه کورونگی سوزاکو نیستی بله زیرویی باید به عنوان همپیمان راستی به راهت ادامه بدی.   تو دنیا رو از شر دشمنش امپراطور لولوش بریتانیایی نجات دادی
_چنین گیاسی رو میپذیرم
دست لولوش از روی نقاب سوزاکو افتاد سوزاکو با قلبش که از درد فشرده شده بود شمشیرو از قلب بهترین و تنها دوستش بیرون اورد لولوش جلو رفتو از بالای ارابه ی سلطنتی افتادو رد خونش روی پرچم انگلیس کشیده شد
بیست سال گذشت و دختری چارده ساله به اسم ریبیش که بین واقعیت و دروغ مونده بود تصمیم گرفت به گذشته بره
_ریبیش.... دخترم....مدرست دیر میشه
ریبیش با انرژی بلند شد یه شکلات از سر میز صبحونه ورداشتو رفت مدرسه سرکلاس تاریخ بودن که دبیر پرسید:
_بچه ها بنظرتون چرا باید تاریخ بلد باشیم
همه ی بچه ها به فکر فرو رفتنو پچ پچ بینشون درست شد که ریبیش دستشو بالا برد:
_چون با خوندن تاریخ از سرنوشت گذشتگانمون آگاه میشیم
_کاملا درسته ریبیش.....ما تاریخ رو میخونیم تا بفهمیم انسان های قبل ما چه راهی رفتنو چه نتیجه ای داشتن
یکی از بچه ها دستشو برد بالا وو پرسید:
_خانم.....امپراطور چارلز چطور آدمی بودن
_ایشون یکی از بهترین امپراطور های انگلستان بودن.....در زمان ایشون ما خیلی پیشرفت کردیم تا جایی که نیمی از دنیا رو تصاحب کردیم
ریبیش خودکارو زد زیر چونشو پرسید:
_خانم....پسرشون چطور
_منظورت کدوم پسرشونه دخترم
_امپراطور لولوش بریتانیایی(بریتانیا و انگلیس یکیه)
_اون پسره ی سرکشو یاغی فقط بلد بود با ظلم پیشرفت کنه حتی به خود ما هم ظلم میکرد....با قدرت داموکلس و فلیا دنیا رو تحدید کرد
_قاتلش کیه؟
_زیرو.....قهرمان نقاب دار
_ولی بعضیا میگن اون آدم خوبی بوده
_اون علنی به همه ستم میکردو بی دلیل آدم میکشت.....این آدم خوبه؟
ریبیش نشست رو صندلیشو به جمله ای نگاه کرد که ته دفتر اجتماعیش نوشته بود:
_who is British Lelouch ?(لولوش بریتانیایی کیه؟)
زنگ که خورد بجای حیاط رفت توی کتابخونه و جوری که مراقب کتابخونه نفهمه وارد بخش کتابهای ممنوعه شدو هرچی کتاب درباره ی امپراطور های تاریخ بود ورداشتو با خودش به خونه برد روی تختش دراز کشیدو کتابارو تک تک خوند:
_شاید با خود فکر کنین لولوش بریتانیایی امپراطوری سنگدل و بیرحم بود که غیر از ظلم به مردم کار دیگری نکرد اما این باور کاملا اشتباه است او با بدست آوردن فلیا و داموکلس توانست قدرتی پیدا کند که بر تمام دنیا حکومت کند امپراطور جوان با قدرت بدست آمده به تمام دنیا ظلم کرد و باعث شد تا تمام دنیا از او متنفر شود سپس از دوست قدیمی خود خواست تا با یک صحنه سازی اورا بکشد او با این کار زنجیره ی نفرت را پاره کرد....پس این یارو اونقدرا هم بد نبوده....ولی راه درست پیدا کردنش مشکله
ریبیش از روی تختش بلند شدو سمت پنجره رفت پرده هارو کنار زدو پنجره رو باز کردو همونطور که به ماه خیره بود گفت:
_خدایا......کمک کن راه درست رو پیدا کنمو توش موفق بشم
یدفه یه صدایی تو گوشش گفت:
_هی تو دختر جوون....پیدات کردم
ریبیش با تعجب دورشو نگاه کرد یدفه به قلبش الهام شد که بره حیاط خلوت خونه بب اختیار راه افتادو وقتی به خودش اومد وسط حیاط خلوت بود کنار یه درخت کوچیک چنار یه صدای گرمو محکم از پشتش گفت:
_شوالیه ی جوون
ریبیش با تعجب برگشت یه دختر با موهای سبز تا کمرو چشمای عسلی بود که بهش نزدیک میشد:
_پس تو قراره دوست منو برگردونی 
_ش....شما کی هستین
_من یه ساحرم اسمم سی سیه
_سی سی....چه کمکی از من برمیاد
_میشه منو دوست خودت بدونی
_خب من شمارو نمیشناسم
_از دوستی با من پشیمون نمیشی به خیلی از خواسته هات میرسی
_تنها خواسته ی من اینه که دوستام مسخرم نکنن وقتی از آرزوهام باهاشون حرف میزنم بهم میخندنو نا امیدم میکنن....وقتی میگم که منم میتونم مثل اونا به کسی علاقه داشته باشم بهم زخم زبون میزنن
_وقتی میگی میتونی یه آدم مهمو جذب کنی اونا سکوت میکننو میخندن
_درسته
_من آینده ای میبینم که همه ی حرفهات واقعیه اگه این آینده رو بسازی
_قدم اول چیه
_اینه.....زیر درخت کنارت خاک قرمزو بکن
_اینجا؟
_آره
ریبیش شروع به حفاری کرد تا اینکه به یه جسد رسید جسدی که انگار همین یه ساعت پیش خاک شده بود:
_سی سی.....این
_جسد همون امپراطوریه که بهش شک داری
_چه صورت ساده وو آرومی داره انگار خوابه 
_کمکش میکنی
_من.....من
_لولوش نشونش بده
یدفه چشماب ریبیش سیاه شدو مرگ لولوش جلوی چشماش رد شد(قسمت آخر فصل دوم کدگیاس)ریبیش حیرت زده مونده بودو به چشمای جنازه نگاه میکرد یه قطره اشک از چشماش چکید ولی خودشو جمع کردو با بغضی نفرت آمیز گفت:
_من به گذشته میرم و جلوی مرگ سرورم رو میگیرم
سی سی لبخند غمگینی زدو تو دلش گفت:
_ای روح سرگردان دوست قدیمی خوشحالم لبخندت رو دوباره میبینم
2017/01/30 12:23 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ

[-]
No
Error.

ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zخبر جدید ادامه ی نجات کودکان از زبان کلود - تک قسمتی - *Cloud* 18 5,681 2018/08/28 02:04 PM
آخرین ارسال: *Cloud*
  نجات امپراطور lelouch2017 5 1,401 2017/07/23 03:52 PM
آخرین ارسال: lelouch2017



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان