بخش های خاطره انگیز یک کتاب

[yotab]

شازده کوچولو/ آنتوان دوسنت اگزوپری / ترجمه ابوالحسن نجفی
میلیون ها سال است که گلها خار میسازند. میلیون ها سال است که باز هم گوسفند ها گلها را میخورند.اینکه آدم بفهمد چرا گلها اینقدر به خودشان زحمت میدهند تا خارهایی بسازند که هرگز به هیچ دردی نمیخورد آیا این جدی نیست؟ آیا جنگ میان گوسفندها و گلها مهم نیست؟ آیا این جدی تر و مهم تر از جمع زدن های یک آقای گنده سرخ رو نیست؟و اگر من گل بی همتایی در جهان بشناسم که جز در سیاره من در هیچ جای دیگر یافت نشود و آن وقت یک گوسفند کوچک بتواند یک روز صبح آن را یک لقمه کند و خود نداند که چه میکند لابد این هم مهم نیست!

[sayeh]

akhey.... matnesh ghashang bud..... kheyli doost dashtam
mamnoon

[amitris]

شروع کرد به صحبت.درست مثل اینکه شیر آبی رو باز کرده باشی.تمام بعد از ظهر و قسمتی از شب رو حرف زد.حس میکردم مدتها این حرفها رو تو دل خودش نگه داشته.هرگز فامیل اون زن رو نگفت.هرگزم نگفت اون اتفاق کجا افتاده.اما پسر ! این رابرت کین کید وقتی از اون زن حرف میزد یک شاعر درست و حسابی بود.حتما اون یک زن استثنایی و خارق العاده بوده.یک خانم بی نظیر.بعد سر خوندن تیکه ای از قطعه ای که برای اون نوشت هبود باز کرد.

[yotab]

کتاب هابیت اثر تالکین

چیزی که بیلبو از خدا بی خبر آن روز صبح دید پیرمردی بود با یک چوبدست ,کلاه بوقی آبی رنگی سرش گذاشته وشنل خاکستری رنگ بلندی پوشیده وشال گردن نقره

ای دور گردنش آویخته بود و ریش سفیدش از روی آن تا پایین کمر میرسید و یک جفت چکمه سیاه خیلی بزرگ به پا داشت.

بیلبو گفت:روز خوش , و منظورش دقیقا همین بود و خورشید داشت میدرخشید و علف ها سبز سبز بود اما گندالف از زیر ابروهای پر پشتش که از لبه سایبان کلاه بیرون

زده بود نگاهی به او انداخت و گفت:منظورت چیست روز خوشی برایم آرزو میکنی یا منظورت این است که امروز روز خوشی است چه من دلم بخواهد و چه نخواهد یا این

که امروز حالت خوش است یا این که روزی است که میشود در آن خوش بود؟ بیلبو گفت همه اینها با هم. وهم اینکه روز خوبی است برای اینکه خارج از خانه یک چپق

چاق کنی و گپ بزنی اگر چپق داری بنشین و با تنباکوی من پر کن ,عجله ای که نداریم تازه اول صبح است!

[!Web Prince]

کتاب داستان دو شهر نوشته چارلز دیکنز

نقل قول: بهترین روزگار و بدترین ایام بود، دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بی باوری بود، موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان نا امیدی، همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود. همه به سوی بهشت می شتافتیم و همه درجهت عکس ره می سپردیم

[Ano]

ولی خب ، عجیب است تعریف چیزهای خوبی که آدم داشته و روزهای خوشی که گذرانده خیلی طول نمیکشد و زیاد هم شنیدنی نیست اما از چیزهای ناراحت کننده و دلهره آور و حتی فجیع ، قصه خوبی در می آید.

هابیت : آنجا و بازگشت دوباره / جی . آر . آر . تالکین / ترجمه حسین علیزاده / نشر روزنه / فصل سه : استراحت کوتاه / صفحه 81

[Ano]

هنوز یاد نگرفته بود که اگر یک کار خوب انجام دادید ، پاداشتان این است که کار سخت تر و بهتری انجام دهید .
اسب و آدمش / سی اس لوئیس

[mohade3]

دارن شان - نبرد با شیاطین - جلد 10 (دلاوران جهنم) فصل 4

وقتی بک به خود می لرزد ، لردلاس از او می پرسد : "براشون احساس تاسف می کنی؟" ناله کنان می گوید : "آره" 

می گوید (لردلاس) : "خوبه ، احساس ترحم یه فضیلته. من هم براشون تاسف می خورم" وقتی بک به سرعت نگاهی شکاکانه به او می اندازد با اصرار می گوید :"راست میگم. من از زجر کشیدن اون ها لذت می برم اما احساس ترحم هم می کنم. این تفاوت من با شیاطین دیگه ست. من از بشریت بیزار نیستم. آرزو دارم زجر بکشن و غم و اندوه داشته باشن ؛ اما همزمان بهشون عشق می ورزم. با عشق اونا رو زجر میدم. یگانه کوچک می تونی اینو درک کنی؟"

اخم می کند :"نه"

لردلاس آه می کشد:"حداقل صادق هستی. خوشحالم که می تونی احساسات واقعیت رو برای من آشکار کنی. دلم نمی خواد هیچ دو رنگی بین ما باشه ، همیشه حقیقت رو به من بگو. حتی اگه فکر می کنی ازش خوشم نمیاد. دروغ ها همه ی ما رو خوار می کنند"

[!Melody]

"when we are happy whe are allways good""said lord hanry"but when we are good,whe are not always happy
کتاب the picture of dorian gray از oscar wild

[missA]

شازده کوچولو اثر دوسنت اگزوپری
اسم مترجمشو نمیدونم

تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی,مثل صدها هزار پسربچه دیگر, و من نیازی به تو ندارم.تو هم نیازی به من نداری.
من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر ولی اگر تو مرا اهلی کنی هردو بهم نیازمند خواهیم شد.تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت
و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود...