زمان کنونی: 2024/06/30, 07:40 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/30, 07:40 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسابقه بهترین شو!

نویسنده پیام
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #1
مسابقه بهترین شو!
دوستان نویسنده عزیز سلام!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
یکبار دیگه با یه مسابقه هیجان انگیز دیگه نویسندگی در خدمت شما هستیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اول اینکه باید بهتون بگم شدیدا از کم شدن فعالیت تون شاکی هستم و هرچی صبر کردم ببینم به طور خودجوش تغییری میکنید یانه، دیدم انگار خودم باید دست به کار شممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
برای همین تصمیم گرفتم که این تاپیک مسابقه رو راه اندازی کنم و پتانسیل مورد نیاز شما برای جنب و جوش مجدد رو تامین کنممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

بریم سر اصل مطلب که بحث شیرین و پرجایزه مسابقه اس!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بیشتر کسایی که توی مسابقات نویسندگی شرکت کردن، میدونن که جوایزی که اهدا میکنیم پر و پیمون و درست حسابیه، پس به نفع خودتون شانس تون رو امتحان کنیدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
و اما موضوع مسابقه و نکات قابل توجه برای همه شرکت کننده ها:

1. موضوع مسابقه؛ یکی از نوستالژی های بچگی هاتونه! «آن مرد آمد...»

2. شرکت برای عموم آزاد است! یعنی هم نویسنده ها و هم غیر نویسنده ها می تونن توی این مسابقه شرکت کنن!

3. توی این مسابقه دو برنده خوش شانس خواهیم داشت که یکی از بین نویسنده ها و نفر دوم از بین افراد غیر نویسنده اس! حالا تفاوت شون چیه؟ کسی که از بین نویسنده هامون برنده بشه، مدال طلای نویسندگی رو با عنوان «نویسنده برتر پارک انیمه» دریافت میکنه! و کسی که از بین افراد غیر نویسنده برنده میشه، میتونه یه راه میون بر داشته باشه برای ورود به تیم نویسندگی، یعنی چی؟ یعنی این که بدون داشتن شرایطی که از هر درخواست کننده برای عضویت می خوایم، میتونه عضو تیم نویسندگی بشه! البته باید یاد آوری کنم که به هرکسی که توی این تاپیک شرکت بکنه، 10 اعتبار اهدا میشه، پس در هر صورت دست خالی از اینجا بیرون نمی رید!

4. ژانر و قالب نوشته آزاد! یعنی شما می تونید در زمینه«طنز، عاشقانه، ادبی، شهدایی، فلسفی و...» و در قالب های«داستانی، انشا، دلنوشته و...» قلم بزنید!

5. یکی از موقعیت های خاص دیگه این مسابقه، امکان ارسال فایل صوتی هست. یعنی چی؟ یعنی همون کاری که توسط تیم گویندگی پارک برای داستان ها انجام میشه رو میتونید روی متن تون پیاده کنید و البته امتیاز بیشتری بگیرید!

6. متن شما هیچ محدودیتی در اندازه نداره، یعنی حتی میتونید یک جمله هم بنویسید اما توجه کنید اونی برنده میشه که بتونه با اون یه جمله نظر داور رو جلب کنه!
7. داخل این تاپیک فقط متن و فایل صوتی خودتون رو ارسال کنید!!!

8. برای ارسال نظر و سوال و حمایت از دوستان تون و نوشته هاشون، اینجا کلیک کنید! البته دکمه تشکر فراموش نشه!

9. با هر نوع بی احترامی، موارد غیر اخلاقی، زیرپا گذاشتن قوانین(چه در متن ها چه در نظرات) شدیدا برخورد میشه!

10. مهلت ارسال آثار(چه خفنمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه) تا10شهریور96


به امید موفقیت شما دوستای گلم!
منتظر متن های فوق عالی شما هستم!
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/08/27 09:50 PM، توسط Aisan.)
2017/08/27 09:20 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
*mahtab*
خدای جذابیت



ارسال‌ها: 3,591
تاریخ عضویت: Jul 2015
اعتبار: 343.0
ارسال: #2
RE: مسابقه بهترین شو!
آن مرد آمد!!
آن مرد پس از سال ها آمد!!
اما................چرا تنها آمد؟؟!
روح او آرام بود !!
پیکرش بی جان بود !!
.
.
.
.
.
.
آن مرد نیامد!!
آری او نیامد !!
...آخر تنها پلاکش آمد!!
2017/08/28 11:57 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
white knight
I.T.N.O.G.savior



ارسال‌ها: 1,236
تاریخ عضویت: Dec 2014
اعتبار: 560.0
ارسال: #3
RE: مسابقه بهترین شو!
آن مرد خواهد آمد...
برای چندمین بار،چه فرقی دارد ده بار باشد یا صد بار، در طی ده سال گذشته زندگیم این جمله را بین غبار های گچ کلاس مینویسم،پس از سال ها انگار این جمله جزیی از وجود تخته و کلاس من شده، بعد از خوابیدن صدای گچ ؛ آرام روی صندلی کنار کلاس مینشینم و به بچه های قد ونیم قد روبه رویم خیره میشوم با چه تلاشی از روی جمله سرمشق بر میدارند!
یکی با مقنعه کج ، دیگری با مداد دوسرتراشیده،یکی هم با دندان های نصفه نیمه؛همه ی آن ها به دور از هیاهوی آشوب دنیای ما اینجا نشسته اند و مینویسند و مینویسند، آن مرد خواهد آمد...
اما راستش را بخواهید آن مرد هنوز نیامده و چشم منتظرانش را به در دوخته؛شاید گریه بچه ی کوچکی در خرابه های جنگی گریه ی آن مرد باشد،شاید اندوه مادری بر سر پیکر بی جان فرزندش اندوه آن مرد باشد و شاید تلاش سربازی در سپر کردن بدن خودش مقابل هجوم گلوله ها برای نجات دختر بی گناهی... تلاش آن مرد باشد.
آری آن مرد آهنین است؛به جرات میتوانم بگویم که برای آینده ی این کودکان معصوم از پدر و مادرهایشان نگران تر است...
اما ما چه؟
بجز جنگ افروختن و طعمه هواهای شیطانی شدن وطمع وسوسه چکاری کرده ایم؟کجای این دنیا ایستاده ایم؟
اما...
هنوز هم...
کسانی که روح لطیف کودکانه شان را به قدرت و جاه طلبی نفروخته اند چراغی در این دنیا هستند برای روشن شدن اطراف ما، بله آن مرد...
آن مرد امید جهان است
آن مرد از نور خواهد آمد
آن مرد با نور خواهد آمد
و سپیده صبح نزدیک است...
پس باز هم مینویسم...در بین کلاس های کوچک و غبار گرفته با گچی سفید رنگ مینویسم که
آن مرد خواهد آمد.  
2017/08/28 08:13 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
HERMAN
شکست برای همیشه



ارسال‌ها: 3,255
تاریخ عضویت: Jul 2017
اعتبار: 179.0
ارسال: #4
RE: مسابقه بهترین شو!
آن مرد آمد .......

در غرب .....
جایی که امیدها برای زندگی رخت بر بسته بود مردی از دل تاریکی ظهور کرد !
به نام آدولف هیتلر مردی که انسان بودن را در زندگی بخشیدن به دیگران دید و از خود گذشت نه از دیگران.نه آرامگاهی و نه یادبودیکاپیتان در میان امواج خروشان و طوفان های سهمگین تاریخ گم شده بودشاید یک افسانه بود و شاید واقعیتی تکرار نشدنیهیچ کس نمی دانست چرا کاپیتان لحظه ای هم در هدفش سست نشد وقتی که طوفان سهمگین داشت قطعه های کشتی را جدا می کرد و کشتی داشت در هم خرد میشد.
صدای خرد شدن کشتی وجود کشتیسوارها را گرفته بود وقتی که کاپیتان هنوز همچون صخره ای سقوط ناپذیر در مقابل طوفان در نوک عرشه ایستاده بود وقتی که باد شنلش را به رقص وا میداشت
آن مرد امد .......و خود را برای جایی که از انش نبود (جهان) قربانی کرد
جایی که در 20 آوریل 1889 در Braunau am Inn(شهری در مرز آلمان و اتریش) ان مرد امد ....هیچ مفهوم وجود گرفت و چشم های کودکی به دنیا باز شد که او را آدولف نامیدند.
می گویند قرار بود این کودک سقط شود , اما این اتفاق نیوفتاد
انگار که طبیعت قبل از باز شدن چشم های آدولف , نبردش را شروع کرده بود
آن مرد آمد .......زیرا میدانست سرزمین پدری ,شکوه و عظمت مردم و غرور جهانی انها اخرین ساعات حیات خود را میگذراند .
صلح فریاد های کاپیتان بود قبل از درهم شکستن کشتی.
صلح تلاش های آدولف هیتلر قبل و بعد از نبرد لهستان بود برای جلوگیری از شروع جنگی در وسعت بزرگ که با مخالفته انگلیس , فرانسه , آمریکا و … روبرو شد.
آن مرد امد ........تا حق مظلوم را از ظالم بستاند
آن مرد از دل تاریکی ظهور کرد وقتی همه امید ها به یس و نا امیدی بدل شده بود
صلح مخالف بودنه آدولف هیتلر در استفاده از سلاح های شیمیایی و اتمی بود و دیوانه خواندن آنهایی که از چنین سلاح هایی استفاده میکنند.
و فریبنده جایی است از آنها (متفق ها) که صلح را قربانی خواست ها و هوس های خود کرده بودند وقتی که به جنگ جهانی دوم دامن زده و از وحشیانه ترین روش ها برای پیروزی استفاده کرده بودند , از بمب باران شهرهای آلمان و ژاپن با بمب های آتش زا که تخریب و ویرانی آن کمتر از بمب های اتمی نبود تا استفاده-ی مستقیم از بمب اتمی در جنگ جهانی دوم در شهرهای ژاپن
آن مرد امد........تا همچو پیامبری جهان را از صلح و دوستی پر کند
آدولف میخواست در مقابل طبیعت خشن به صفحه نقاشی پناه ببرد , شاید آدولف تنها راه مبارزه با طبیعت خشن و بی عدالتی ها را در هنر میدید در جایی که میشد رویاها را کشید و با رنگها به آن جان داد در جایی که میشد یک برداشت زیبا از دنیای اطراف را رسم و با رنگها به آن طعم زندگی بخشید طعمی مخالف با واقعیت ها و بی عدالتی های طبیعت.
و این تنها کاری بود که آدولف در آن شرایط میتوانست انجام دهد با کشیدن طرح از کارت پستالها و فروش آنها وقتی که تلاش های او دو بار برای ورود به قسمت هنرهای زیبای وین به شکست مواجه شده بود , هنر وجود آدولف بود و طبیعت ناباورانه مخالف نقش گرفتن آن.
آدولف اکنون طعم شکست درد و فقر را پوست و استخوانهایش حس کرده بود , اما او نباید متوقف میشد
در جایی که گفت :
«کسی که میخواهد زنده بماند باید مبارزه کند و کسی که دست از مبارزه بر دارد آن هم در جهانی که هستی آن وابسته به مبارزه کردن است لایق زنده ماندن نیست.»
آن مرد امد .......تا دوباره تاریخ را بسازد
به باور آدولف , انسانی که همه فکر و ذنش در راه تاریخ و مردم سرزمینش بوده , در راه رسیدن به این هدف دیگر وقت و زمانی برایش نمی ماند که بخواهد آن را برای تشکیل خانواده بگذارد.
سپس آدولف هیتلر وصیتنامه خود را به منشی دیکته کرد و شاهد ها که شامل یوزف گوبلز , ویلهلم بورگدوف , مارتین بورمان و هانس کربس بودند آن را امضا کردند.
در همان روزها در ایتالیا بنیتو موسولینی و معشوقه او کلارا پتاچی را به شکل وحشت ناکی کشته بودند و جنازه های آنها را در شهر میلان به شکلی ناپسند در معرض دید مردم قرار داده بودند.
آن مرد امد .......تا همه چیزش را در راه وطن فدا کند
و در روز 30 آوریل آدولف هیتلر به همراه اوا براون خودکشی کرد.
با توجه به دستور خود آدولف جسد او و اوا را بعد از ریختن بنزین روی آنها سوزاندند , تا هیچ چیزی از او به دست بربرهای ویرانگر تمدن نیوفتد.
بعد از آدولف , یوزف گوبلز که اکنون صدراعظم آلمان بود تلاش کرد تا با آتش بس جلوی نابودیه کامل آلمان را بگیرد که با مخالفت متفق ها روبرو شد چرا که آنها خواهان نابویه کامل آلمان نازی و نابودیه تمام باورهایی بودند که در این تمدن شکل گرفته بود.
روز بعد از خودکشی آدولف هیتلر و اوا براون یوزف گوبلز به همراه همسرش ماگدا هم خود کشی کردند , که به دستور یوزف جنازه های آنها هم سوزانده شد , اما به علت مقدار کمی که از بنزین مانده بود به علت استفاده آن برای سوختن کامل پیکر آدولف هیتلر و اوا براون , پیکرهای یوزف و ماگدا به طور کامل نسوخت و به همراه پیکر های فرزندان آنها به دست نیروهای شوروی افتاد که در نهایت به گفته شوروی سوزانده و خاکستر آنها به رودخانه ریخته شد.
آن مرد امد .......تا بار دیگر معنویت را بر مادیت به برتری برساند .
بله ...ان مرد پیشوای کبیر المان است رهبری از جنس مردم "ادولف هیتلر"
یادشان گرامی باد آنها که شرافت را در وفاداری دیدند و برای همیشه در تاریخ ماندگار شدند.
اگر دوست داشتن یک سیب بود , از آن گازی بر ندار , آنچه سیب را همیشه ماندگار میکند وفاداریه توست.
بخشی از مقاله هرمن در سپتامبر 2016
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/08/31 12:41 AM، توسط HERMAN.)
2017/08/29 02:05 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
!Sultan
I’m a girl

*


ارسال‌ها: 2,181
تاریخ عضویت: Oct 2015
اعتبار: 1425.0
ارسال: #5
RE: مسابقه بهترین شو!
دستم را دور زانوی خویش میکنم انگشتانم را در هم پیچانده و مدام زمزمه میکنم[کی می آید؟] چشمانم را برهم گذاشته و اکنون از خود میپرسم[از کجا می آید]و ناگهان دست چپم را بر فراز اسمان برده و میچرخم و میچرخم و.......بعد از ایست کردن دستانم را به پایین هل میدهم انگشت اشاره ام را بلند کرده و ........به سمت دری که نشانه ای از وجودش نیست اشاره میکنم......کسی را نمیبینم....چرا؟
خنده ام محو شد اما برق درون چشمانم خاموش نشد هنوز امیدوار بودم میدانستم از سفری طولانی می اید با قصه ها و ماجراهای فراموش نشدنی می اید....
فردایی با امید دیگری را شروع میکنم زیرا امروز دیگر خواهد امد!او خواهد امد!با خوشحالی دوستم را در اغوش گرفته و دستش را میگیرم و با تمام سرعت به سمت مدرسه میروم چنان دست دوستم را محکم گرفته بودم که اخ بلندی پس از رسیدن سر داد دوستم با کتابش شترق! بز سرم کوبید و گفت امروز سر به فلک کشید و هوایی شده ام!منم قهقه ای سر داده و او را از کوره در اوردم٬نرم و ترد و خوشمزه!و البته بسی گرم....به طرف کلاس رفتیم و منتظر ماندیم به درس ها و گفته های معلممان گوش فرا دادیم و باز نیز منتظر ماندیم.....که ناگهان.....دینگ دانگ دینگ دانگ...بلاخره! پیش به سوی او.....دم در مدرسه دوستانم را میدیدم که به اغوش گرم خانواده خویش میپیوندد با خوشحالی از دوستانم خداحافظی کردم...منتظر ماندم....منتظر ماندم....منتظر....ناگهان سایه ی شخصی را دیدم به سویش دویدم هنوز لبانم خندان بود و چشمانم میدرخشید به هم برخورد کردیم افتادم و او را نگاه کردم ...پس..او..کجاست؟...خانم صاحب یتیم خانه سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد...ها ها چه جالب هنوز هم میتوانم بخندم...دستم را گرفت و با نگاهی از سر دلسوزی مرا به سمت خانه ام برد...
فردای ان روز دوباره همراه دوستانم به مدرسه رفتم موضوع انشا امروز پدر بود..
با اشتیاق تمام به سمت تخته سیاه رفتم با روحیه و با نشاط انشائم را اغاز کردم:
او خواهد امد
او می اید
او امد
ناگهان بغضی گلویم را پر کرد صدایم لرزید چشمانم سوخت و ادامه دادم
او نخواهد امد
او نمی اید
او نیامد؟
بچه ها به من خیره شده بودند چرا نگاه میکنند ؟مگه چیز عجیبی دیده اند؟تا به خودم امدم فهمیدم اشک هایم سرازیر شده است جلوی صورتم را گرفته تا دیگران نتواند چهره ی در هم امیخته ی مرا ببینند و من تازه فهمیده بودم که ادامه ی انشايم را با اشکان خویش پر کرده بودم..
پایان
2017/08/29 03:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
shizuko yagami
quirrel the explorer



ارسال‌ها: 5,651
تاریخ عضویت: Jan 2016
اعتبار: 1127.0
ارسال: #6
RE: مسابقه بهترین شو!
آن
مرد
آمد!
نوشتید؟

یادم نمی رود آن روز هارا!
روز هایی که هر روز ریاضی داشتیم.
روز هایی که معلم ورزشمان,همان معلم علوم و قرآن و ریاضیمان بود!
همان روز هایی که به دلیل ننوشتن مشق هایم زار میزدم و می گفتم که به مدرسه نمی روم!
اما آخرش مادرم مرا به زور سوار ماشین آقای یوسفی می کرد.
همان روز ها که که تنها دلیل گریه هایم,خواستن یک جامدادی با طرح کیتی بود.

یادم نمی رود آن روزی که با خودکار اکلیلی هایم چیزی روی کاغذ نوشتم و به پدرم نشان دادم و پدرم گفت کلمه ی عجیب را بهتر از خودش می نویسم!
هرگز چیزی را که روی آن تکه کاغذ نوشتم یادم نمی رود؛یادداشتی برای عروسک های برنامه ی خاله شادونه؛میدونه,ناز دونه و دردونه!
آن روز ها هنوز میدونه هم جزو عروسک ها بود و دوندونه هنوز نیامده بود!
چه خوب یادم است این چیز ها!
چه خوب یادم است که حتی با اینکه در ماه دوم تابستان بودم,هنوز انگشت وسطم باد داشت!
خانم راسفجانی چقدر جلاد بود؟
وقتی فهمیدیم که دوست خانم صادقی ست,چقدر تعجب کردیم.
گویی معلم ها نمی توانستند هیچ دوستی داشته باشند.
نمی توانستند آهنگ گوش کنند,نمی توانستند با خانواده شان به شهربازی بروند و نمی توانستند مریض شوند.

یادم نمی رود عسل حسن پور را
یادم نمی رود رومینا همتی را
یادم نمی رود الینا احمدی را
یادم نمی رود هستی طاهری را
یادم نمی رود صفری را
تهمینه را
مائده را
حبیب زاده را
و تینا را

آه و بدتر از همه؛الهام!

یادم نمی رود نامه ای که برای خانم طالب پور نوشتم,با این مضمون که عید است و ما عیدی می خواهیم.
با پررویی تمام ادامه دادم:نترسید,پول نمی خواهم.بلکه مبصری راهرو همان چیزی ست که تمام عمرم در آرزویش بودم.
یادم نمی رود که یک روز بخواطر نداشتن خط کش,معلم تمام وسایلم را روی زمین ریخت.
با اینکه غرورم خورد شد هرگز گریه نکردم.
با اینکه در خانه هم برادر هایم بخواطر گم کردن وسائلم مسخره ام کردند.

یادم نمی رود انشاهای ششمم را.
صبح ها به امید خواندن انشایم به مدرسه میرفتم.

یادم نمی رود ثنا و ثمین را
و سینا جستجو را

خاطره هایم آنقدر زیادند که نمی گنجند در این صفحه.

شاید روزی برسد که این انشا را دوباره بنویسم.
اما نه برای بهترین دوستم,در تمام زندگی؛ریحانه اشرفی.
بلکه برای دیانا
زهرا و نازنین
نیکا
مهشید
نیک,جلالی و اسفندشان
عبدلی و ملی
مهرگان وپرنیان با اینکه دلم ازشان خون بود
اصغر,با اینکه عصمت صدایم می کرد
هلن,با اینکه هرچهار بار گریه کردنم در سال هفتم,بخواطر بچه بازی های او بود.ما هنوز هم با هم دوست های صمیمی هستیم

هیچ وقت فراموشم نمی شوند!
حتی زمان جان دادنم...

آن
مرد
آمد!
نوشتید؟

دیکته های سال اولم,تمام همین بود.
دلیل گریه ها و خنده هایم,تمام همین بود.
آه؛چقدر بخواطر نگذاشتن فتحه ها و کسره ها تنبیه شدم!
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/08/30 02:54 PM، توسط shizuko yagami.)
2017/08/30 01:47 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
diana king
The Gluey Witch



ارسال‌ها: 5,806
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 2076.0
ارسال: #7
RE: مسابقه بهترین شو!
"سجده ی طرح و کلمه"

[هل من ناصر ینصرنی...
مردی نیست؟]


ابر نبود.
باد نبود و شاخه ای می لرزید.

باران نبود.
آب نبود و قطره ای می لغزید.

عشق بود.
شور بود.
حال بود و مفهوم انتظار بود.

اسب آمد.
تنها آمد و چشمی می دید.
صورتگر،طرحی، بر بوم زمان می ریخت.

بوته ی خون روی زمین سبز می شد.
دنیا هر لحظه صد درد می شد.هربار هزار رنگ می شد.
رود خجل،سرخ می شد.سنگ می شد.
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

امروز...

چشمم،رودم،دنیایم.
مبهوت از این همه احساسم.

امروز...
با کدامین طرح،با کدامین کلمه،
سجده کنم؟

امروز...
چشمانم تر شده است.
آسمانم آبی تر شده است.
بر لب هایم،
نامی آمده است.این سو آمده و آن سو آمده است.

امروز...
در قلبم،آن مرد،
او آمده است...او آمده است!
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/08/30 04:18 PM، توسط diana king.)
2017/08/30 04:16 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
X Phoenix X
شرلوک پارک انیمه



ارسال‌ها: 4,207
تاریخ عضویت: Aug 2013
اعتبار: 1892.0
ارسال: #8
RE: مسابقه بهترین شو!
"به یاد پدربزرگ عزیزم"
صدای باز شدن درب آمد...
همه به جنب و جوش افتادند
صدایش آمد...
دستانش پر از نان...
همان نان هایی که دست رنج خودش بود...
همان نان هایی که با سختی پخته بود...
همان نان هایی که با عشق پخته بود...
خسته...
اما لبخند برلب...
با گام های سنگینش به سمت ما آمد ...
اما...
شایدم نیامد...
الان سال هاست که نمی آید...
تنها چیزی که می آید خاطره ش است
سال هاست که فقط ما می رویم...
و او همانجا منتظر است...
پهلوی دیگر منتظران
درخاک...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/08/31 12:03 AM، توسط X Phoenix X.)
2017/08/30 11:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ملیکا ایچیزن
کارگردان وارد می شود



ارسال‌ها: 6,035
تاریخ عضویت: Nov 2015
اعتبار: 382.0
ارسال: #9
RE: مسابقه بهترین شو!«آن مرد آمد...» اثری از ملیکا:)
کودک بی گناه ...
چشمانش پر از اشک بود...
بی صدا التماس می کرد...
مگر چه گناهی کرده بود؟؟؟
چشمانش را ندیدند...
التماسش را نشنیدند...
لحظه ای گذشت...
قطره ی خونی به زمین چکید...
خورشید چشمانش را بست...
ستارگان پنهان شدند...
ماه آسمان را رها کرد...
ابر ها گریستند...
غنچه پر پر شد...
پرندگان آواز غصه سر دادند...
آن مرد آمد...
آن مرد با فریاد آمد...
قلبش پر از اشک بود...
چشمانش پر از خشم...
از نگاهش زمین به لرزه در آمد...
خورشید چشمانش را باز کرد...
مروارید ماه در آسمان درخشید...
ابر ها در جای خود ماندند...
غنچه گلبرگ هایش را از روی زمین جمع کرد...
پرندگان ساکت شدند...
همه به او خیره شدند...
او دستی بر روی خاک کشید...
قطره به آسمان پرواز کرد ...
رفت تا خبرش را به قاصدک های دشت برساند...
آن مرد ایستاد...
با چشمانش فریاد زد...
آسمان را نگاه کرد...
مشتش را گره کرد...
با تمام توان تاریکی را در هم درید...
هیچ دیوی توان مقابله با او را نداشت...
ناگهان دیوی به او نزدیک شد...
دیو از پشت به او نزدیک شد...
آسمان لرزید...
خورشید و ماه و ستارگان بی تاب شدند...
ابر ها غریدند...
غنچه پرپر شد ؛ خشکید...
پرندگان ترسیدند...
...
قصه دیگر به سر رسید...
آن مرد رفت...
آن مرد پرواز کرد...
با بال هایش به بی نهایت آسمان ها شتافت...

محتوای مخفی (Click to View)
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/08/31 03:28 PM، توسط !Web Prince.)
2017/08/31 01:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
dot.
ex-SOLIDER



ارسال‌ها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
ارسال: #10
RE: مسابقه بهترین شو!
آن مرد آمد.
آن مرد با بز آمد..
چشمهایم بسته شدند.
آن مرد با بز آمد؟
ولی جدا داشت با بز می آمد!
_هی مرد! چرا با بز می آیی؟
مرد به من رسید. با افسارش زد پس گردنم.
_پس با چه بیایم؟ بزغاله؟
آن مرد باوبط آمد.چون در دهشان اسب و قاطر نبود، پس مجبور بود با بز و بزغاله بیاید!
حالا چرا در دهشان اسب و قاطر نبود؟
چون آن مردک با ماشین آمد و همه را فروخت!
شپلق!
آن خانم با کتاب آمد.
آن خانم کتاب را کوبید توی سرم، چون سر کلاس خواب بودم.
این پسر یک لنگه پا گوشه کلاس میرود.
چون به خاطر خوابش باید تنبیه شود.
آن خانم میپرسد:"خب دارسی، آن مرد با چی آمد؟"
_اجازه خانم؟ آن مرد با بزغاله آمد!



این بود انشای منمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/08/31 02:18 PM، توسط dot..)
2017/08/31 02:11 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zتوجه مسابقه نویسندگی! 2rsa 3 1,439 2020/04/23 01:20 PM
آخرین ارسال: Mi Hi
  مسابقه ی بهترین نویسنده Mi Hi 0 840 2020/04/19 05:57 PM
آخرین ارسال: Mi Hi
zجدید مسابقه ی بهترین پایان Merliya 7 2,965 2016/11/28 03:32 PM
آخرین ارسال: Iron.man
  مسابقه حماسه نویسی انیم پارک! Aisan 5 2,034 2016/09/22 03:19 PM
آخرین ارسال: Aisan
  مسابقه فن فیکشن نویسی تابستان95 Aisan 0 1,211 2016/09/18 12:57 PM
آخرین ارسال: Aisan



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان