زمان کنونی: 2024/06/30, 08:00 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/30, 08:00 PM



نظرسنجی: خب از این مسابقه راضی هستین؟:د
آره بابا خیلی باحالهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بد نیس خوبهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
چی بگم؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
جمع کن بابا!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
[نمایش نتایج]
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسابقه نویسندگی!

نویسنده پیام
2rsa
❤مَن پُرَم اَز حِِسِ خُوب❤

*


ارسال‌ها: 11,458
تاریخ عضویت: May 2016
اعتبار: 2253.0
ارسال: #1
zتوجه مسابقه نویسندگی!
به مسابقه ی نویسندگی خوش اومدین!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

تو این مسابقه همه میتونن شرکت کنن از عضو شده گرفته تاااااا مدیر کل! از نوزادان گرفته تا جفت پا تو گوران!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه (چی شد؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)

موضوع مسابقه چیه؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بزارین میگممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
موضوع مسابقه:
یک خاطره زیبا!

نکات:
۱_ژانرشو میتونین هرچی دوست دارین بزارینمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
۲_مهم نیس تخیلی باشه یا واقعی!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
۳_ به همه شرکت کنندگان اعتبار تعلق میگیرهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
۴_ باید خاطره باشه یعنی اول شخص!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
۵_ مهلت ارسال تا جمعه آینده(۶ اردیبهشت)!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
۶_ در این تاپیک ارسال شودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
جایزه ها!
نفر اول: ۱۰ اعتبار
نفر دوم: ۸ اعتبار
نفر سوم: ۶ اعتبار
بقیه برو بکس:۴ اعتبار


منتظر خاطرات قشنگتون هستم!^^
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2020/04/20 12:03 PM، توسط 2rsa.)
2019/12/20 11:05 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Hal7283
کاربر فعال پارک انیمه



ارسال‌ها: 524
تاریخ عضویت: Dec 2019
اعتبار: 23.0
ارسال: #2
RE: مسابقه نویسندگی!
 غایب اشنا

خیلی وقت بود که ندیده بودمش، دلم براش تنگ شده بود ولی خودم نمیدونستم، تو خاطراتم همیشه بود ولی انگاری..یجورایی...خودش رو همیشه غایم میکرد یا شایدم، من اینجور فکر میکردم.
سال ها از اون وقت هایی که با هم بودیم می‌گذشت، حتی وقتی تو پارک قدم میزدم هم کنارم بود، میدونین اونموقع ها خیلی دوسش داشتم، بهش مهربونی میکردم اونم در جواب اون یه کم مهربونی دو برابرش رو شایدم حتی بیشتر بهم برمیگردوند، درست مثل یه اینه، یا شایدم یه چیز شفاف تر و یه حس عمیق تر.
الان که بهش فکر میکنم، میبینم هنوز که هنوز اسمش رو یادم نمیاد، یه بغض عمیقی تو گلومه، میخوام به یاد بیارمش اما نمیتونم، متأسفم ای دوست غریبی که همیشه کنارم بودی و نمیدیدمت، منو ببخش دیگه تحملش رو ندارم باید برم.
تا به خودم اومدم، فردا صبح خودم رو داخل تخت بیمارستان دیدم، همه بالا سرم بودن و گریه میکردن، نه از ناراحتی بلکه از خوشحالی، تعجب کردم... حالا یادم اومد...اون آشنای قدیمی، همون غریبه ای که به یاد میوردم،کی بود. دستام رو روی چشمام گذاشتم و بی صدا گریه کردم.
خدایا ازت ممنونم.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2019/12/21 12:28 AM، توسط Hal7283.)
2019/12/21 12:22 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
2rsa
❤مَن پُرَم اَز حِِسِ خُوب❤

*


ارسال‌ها: 11,458
تاریخ عضویت: May 2016
اعتبار: 2253.0
ارسال: #3
RE: مسابقه نویسندگی!
خب مسابقه رو دوباره راه اندازی میکنیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
شرایط بالا رو بخونین و اثارتونو بفرستینمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2020/04/20 12:04 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #4
RE: مسابقه نویسندگی!
سفر بزرگ لباسا به مقصد مشهد:

ساک رو از دست های مهربونش گرفتم و با جثه ی کوچیکم،سعی کردم ساگ سنگین رو بلند کنم...بابا به کمکم اومد و از دستم گرفت...چادرمو جمع و جور کردم...شالم و میزون کردم...با ذوق به قطار هایی که به سرعت رد میشدن نگاه میکردم و مثل همیشه،لبخند بزرگی روی لبم بود.
کاش منم میتونستم باهاشون برم...دلم براش تنگ میشد،برای وجوده بزرگش،برای لبخنده مهربونش،برای چشمای متواضعش،برای دستای گرمش،برای آغوشه بزرگش،برای خودش،خود بهترین بابابزرگ دنیا که در قلب کوچیک من،همیشه باباجی عباسی اسم گرفته بود.
با ذوق کودکانه ام بالا و پایین میپریدم و مواظب بودم تا چادرم زیر پام نره...توی اون جمع من بودم،بابام بود،باباجی عباسی،مامانجونی،عمه و شوهر عمه ام بودن...بدرقه ی قشنگی قرار بود بشه....قرار بود فقط بابا بره بدرقشون اما مثل همیشه توانایی اینو نداشت که در برابر اصرار های من مقاومت کنه.
بزرگترا باهم حرف میزدن و چشم من تنها یه جارو نشونه رفته بود...قطار هایی که به سرعت ثانیه،رد میشدن... .
همیشه قطار منو یاد مشهد میندازه فقط و فقط بخاطر همین خاطره ی شیرینی که هزاران بار،نه تنها پشیمون نشدم،بلکه خودمو تشویق هم کردم که برای یکبار در زندگیم،به موقع و به جا حرف زدم... .
سالن سفید،صندلی های آبی و مشکی،نمایشگر مشکی و بزرگ،خط های قرمزه اعلام کننده ی ساعت رفت و امد قطار ها... .
چشام به سمت سه تا ساک بزرگ سرمه ای رفت که بابام داشت دسته هاشونو باز میکرد تا چرخ هاشون روی زمین کشیده بشن و یه مسافرت بزرگ رو برای لباسا درست بکنن،مسافران گرامی،با نظم و ترتیب در ساک بنشینید تا وقتی به مقصد رسیدیم،روی هم افتاده و بیریخت نباشید.... .
چرخ ها روی زمین کشیده شد،ساک ها و کفش ها به سمت بیرون از سالن هدایت شد،قطار ایستاد،درها باز شدن.
نــــــــه،هرکسی شاید،اما من نمیتونم یه روز دور از باباجی باشم،نــــــــــــــــــه..... .
به سرعت به سمتش رفتم و محکم از پشت بغلش کردم... .
چشای مهربونش لبخند میزد،لباش به سمته خنده رفت،عمه با شوهرش و مامانجونی حرف میزدن که چقدر دیر شده،بابا منو میکشید،اما من هیچی نمیدیدم،فقط چشای خوشگله عسلی و سبز و قهوه ای باباجی بود که بهش التماس میکردم منو ببره.بالاخره باباجی،منو بغل کرد و اروم در گوشم گفت:
-:باشه اما باید باباتو راضی کنیم.
این لحظه رو هیـــــــچوقت فراموش نکردم و نمیکنم.
به سمت بابا برگشتمو گفتم:
+:من مــــــــــــیـــــــــخـــــــــوام برم حالا هرکار میخوای بکن.
باباجی همراهیم کرد و گفت:
-:بزار بیاد خب،یک بار هم من ببرمش پابوس امام رضا،همش،تو میبریش.
بعد از یکم حرف زدن بابا و باباجی،بابا قبول کرد و وقتی سرشو پایین انداخت که به من بگه خب برو،منو ندید،یعنی من کجا بودم؟سراسیمه سرشو بالا گرفت و دید که من از پله های قطار بالا رفتم،سرمو برگردوندم و گفتم:
+:خداحافظ بهترین بابای دنیا.
و بعد،من بودم و شلوار لی و شب اولی که با اون شلوار به سختی خوابیدم تا اینکه باباجی برام شلوار راحتی خرید و از همه مهمتر،امام رضا و باباجی.... .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این داستان واقعیتیه که موقع نوشتنش،فقط اشکام بودن که میریختن و همراهیم میکردن،جزئیاتش رو خودم اضافه کردممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهامیدوارم لذت برده باشید.
یه فاتحه ی کوچیک هم برای باباجی عباسی من بفرست و برومطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2020/04/23 01:20 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  مسابقه ی بهترین نویسنده Mi Hi 0 841 2020/04/19 05:57 PM
آخرین ارسال: Mi Hi
  مسابقه بهترین شو! Aisan 14 3,517 2017/09/03 12:26 PM
آخرین ارسال: Aisan
  فصلانه نویسندگی Aisan 5 2,468 2017/06/26 05:43 PM
آخرین ارسال: Aisan
zجدید مسابقه ی بهترین پایان Merliya 7 2,966 2016/11/28 03:32 PM
آخرین ارسال: Iron.man
  مسابقه حماسه نویسی انیم پارک! Aisan 5 2,034 2016/09/22 03:19 PM
آخرین ارسال: Aisan



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان