پارک انیمه

نسخه‌ی کامل: شاعر شناسی...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13
از شاملو خودمونه!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها
ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من
مولانا
ای مرغ آفتاب!
از صد هزار غنچه یکی نیز وا نشد
دست نسیم با تن من آشنا نشد
گنجشک ها دگر نگذاشتند از این دیار
وان برگ های رنگین، پژمرده در غبار
وین دشت خشک غمگین، افسرده بی بهار
***
ای مرغ آفتاب!
با خود مرا ببر به دیاری که همچو باد،
آزاد و شاد پای به هرجا توان نهاد،
گنجشک پر شکسته ی باغ محبتم
تا کی در این بیابان سر زیر پر نهم؟
با خود مرا ببر به چمنزارهای دور
شاید به یک درخت رسم نغمه سر دهم.
من بی قرار و تشنه ی پروازم
تا خود کجا رسم به هر آوازم...
***
اما بگو کجاست؟
آن جا که - زیر بال تو - در عالم وجود
یک دم به کام دل
اشکی توان فشاند
شعری توان سرود؟
یعنی نمیدونیم شاعر این شعر کیه که تاپیک گیر کرده؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بالای شعر که نوشته مولانا مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مولانا شاعر شعر قبلی عزیز
فریدون مشیریه ؟
درسته گلم مشریهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
شما شعر بعدی رو بزار
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفر در آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید.

آن زمانی که تنگ می بندید

بر کمر هاتان کمر بند

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان!

آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره، جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده.

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون

می کند زین آب، بیرون

گاه سر، گه پا

آی آدم ها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد.

آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش.

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید:

«آی آدم ها».

و صدای باد هر دم دل گزاتر

و در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آب های دور و نزدیک

باز در گوش این ندا ها:

«آی آدم ها»...
فكر كنم نيما يوشينچ باشه
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13
لینک مرجع