ایفای نقش خیالی شهر مرگ

[!Emily]

آنا:ادوارد؟
یکهو چشمم به ادوارد میخوره که پشت جادوگر وایساده بود

[Hitara]

رو به آنا میگم:سلام....اینجا چه خبره؟؟

[مین جی]

اون جادوگر دود شده بود ولی جادوگر دیگه ای هم بود که سوزان داشت باهاش گیس و گیس کشی می کرد و بقیه هم ماشالله داشتن عین بز نگاشون می کردن! و عین ادمای نابینا داشتن دنبال انجل که روی دستم بود می گستن.البته بماند که مقداری از دود باقی مانده از اون عفریطه جلوی ما بود و مانعی برای دیدن ما!ولی ان ها خم بی دقت بودن!
نگاهی به انجل کردم و الان که داشتم فکر می کردم تا دو دقیقه دیگه تو این اشوب بی در و پیکر یه لحظه ی لطیف برای انجل به وجود میاد که انگاری قهرمانی سوار بر اسب سفید نجاتش داده! پس لاز ابرویی بالا دادم و گفتم:من؟! ها فکر کردی کی هستی!اصلا هم این طور نیست. و اونو ول کردم.مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[!Emily]

(2016/07/05 01:42 PM)Hitara نوشته شده توسط:  رو به آنا میگم:سلام....اینجا چه خبره؟؟

آنا:سلام
نمیدونم چه بگم قضیش طولانیه سر فرصت تعریف میکنم

[Hitara]

رو به شیزوکو:بریم کمک؟؟؟ چرا عین بز فقط دارین نگاه میکنین؟؟

[!Emily]

برگشتم سمت شیزو و دیدم جان از اون دور درحالی که آنجل را پشتش گذاشته بود داره میاد دویدم سمت جان و آنجل و با خوشحالی گفتم:آنجل حالت خوبه

[shizuko yagami]

با تعجب گفتم:جانسون؟؟؟این کارا از تو بعیده!!!کیدیده جانسون یه کار خوب بکنهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[!Emily]

با لبخند گفتم:حق با آنجل بود
مثل اینکه واقعا میتونی یه کار خوب انجام بدی

[shizuko yagami]

چشمکی به آنا زدم و گفتم:نزن توی ذوقش؛)

[Hitara]

بیخیال گفتم:هر کی هر کاری بخواد میتونه انجام بده مهم انگیزس