sara.yeager
ارسالها: 316
تاریخ عضویت: Aug 2016
اعتبار: 60.0
|
یک تیکه داستان
سلام
راستش من کتاب خیلی کم می خونم اما داستان نوشتن رو دوست دارممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اینجا می تونین یه تیکه از داستانی رو که می نویسین بذارین.کم یا زیاد فرقی ندارهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اینم واس منه.ازم انتظار نداشته باشین من اصلا کتاب نمیخونممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
سبکش تراژدی و زندگی روزمره هست:
دقیقا سر نبش ایستاده بودم و هوار می زدم.
همینکه یک نفر از رو به رویم رد میشد،به جانش می افتادم و می گفتم:《روزنامه؟روزنامه بدم؟》
اما در میان آن هیاهو،جز موش فاضلابی که روزنامه هایم را می جوید کسی به یک پسر بچه توجه نمیکرد.
هر دفعه،با نا امیدی پوف می کشیدم و با اخم،به موشی که تنها مشتری ام بود نگاه می کردم.حداقل،در عوض روزنامه هایی که میخورد پول هم نمیداد!
دیگر حوصله اش را نداشتم.روزنامه را از دستان کوچکش بیرون کشیدم و در کیف مچاله کردم. کیف را برداشتم و بالای صندوق خیریه ای که کنارم بود،گذاشتم.
صندوق،خالیه خالی بود.خب،عجیب هم نبود.با این وضع زندگی مردم،خیلی هم چیز طبیعی ای بود.
خورشید به وسط های آسمان رسیده بود و من هنوز،حتی یک روزنامه هم نفروخته بودم.
گرچه پشت ابر ها بود،اما نورش کمی سو سو می زد.
همانطور که هوار می زدم و "روزنامه" "روزنامه" می کردم،یک دانه کوچک برف روی بینی لبو شده ام نشست.به اسمان ابری نگاه کردم و توده ای از هوا را،با دهانم به بیرون دادم.
لبم را کج و کوله کردم.با اخم به آسمان خیره شدم و با طلبکاری گفتم:《تو هم؟!》
کلاه بنفش رنگ و رو رفته ام را تا ابرو هایم پایین آوردم.شال پارچه ای قهوه ای ام را کاملا دور صورتم پیچاندم و دکمه های پالتوی ساده و سبز ام را بستم و کمربند اش را محکم،سفت کردم.نزدیک بود خفه شوم!
کیف سیاهی که برای روزنامه ها بود را از روی صندوق خیریه براداشتم و برای آخرین بار،به موشی که همچنان کنارم ایستاده بود نگاه کردم.
《امروز کاسبی خوب نبود رفیق،فعلا!》
این را گفتم و به سمت دفتر رفتم.
|
|
2018/08/24 04:11 PM |
|