Aisan
ارسالها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
به یاد روزهایی که به او تکنیک های رزمی یاد می دادم و او از سختی حرکات می نالید لحظه ای خنده ام گرفت ...
هرچه بود من استاد او در آموزش رزمی اش بودم...
لبخندم محو میشود و با چرخی سریع روی دست هایم از او فاصله می گیرم:
-چقدر پشیمونم که بهت یاد دادم چجوری بجنگی!
|
|
2016/09/04 12:34 PM |
|
white knight
ارسالها: 1,236
تاریخ عضویت: Dec 2014
اعتبار: 560.0
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
با لبخند شیطنت آمیزی چرخ میزنم:طوری حرف نزن که انگار خودم هیچی نبودم تمرینای خودمو فراموش فراموش نکن بعد از رفتنت هم کلی چیز جدید یاد گرفتم...
اما وسط حرفم وایمیسم برای یک لحظه حس کردم توی همون روزام آرام میگم:آره شاید اگه بهم یاد نمیدادی الآن جلوم نایستاده بودی.
|
|
2016/09/04 12:55 PM |
|
Aisan
ارسالها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
-اهمیتی نداره؛به این معتقد نیستم که به کارهای قبلم فکر کنم!
دو کلتم رو می چرخونم و نشانه میگیرم و ....
شلیک!
|
|
2016/09/04 01:03 PM |
|
white knight
ارسالها: 1,236
تاریخ عضویت: Dec 2014
اعتبار: 560.0
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
از جلوی تفنگش تله پورت میکنم روبه روش ظاهر میشم ودستاش رو میگیرم اما کیتی مستقیما به من شلیک میکنه خوشبخشتانه سرمو پایین آوردم دوباره هدف میگیره اما زیر دستش میزنم سرکلت منحرف میشه وتیر به فضای قرمز رنگ تپه پرتاب میشه...
|
|
2016/09/04 01:10 PM |
|
Aisan
ارسالها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
پوزخند می زنم...چرا جدیدا انقدر می خندم؟
-امممم...حس نمی کنی هوا یکم گرم شده؟؟
با این جمله تسون هایم را ظاهر می کنم و با حرکات سریع شروع به تکنیک زدن می کنم..
-هیچ وقت این تکنیک رو به کسی یاد ندادم!توی دنیا به جز من کسی بلد نیست این کار رو بکنه...می دونی یعنی چی؟
باز پوزخند میزنم و رقص اژدها را آغاز می کنم:
-یعنی هرکسی در مقابلش قرار بگیره می میره!
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/09/04 02:21 PM، توسط Aisan.)
|
|
2016/09/04 02:21 PM |
|
white knight
ارسالها: 1,236
تاریخ عضویت: Dec 2014
اعتبار: 560.0
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
شمشیرم رو بیرون میکشم و پوزخندی میزنم:اونقدارم مطمئن نباش.
حداقل باید ببینم این "رقص اژدها"چی هست ولی باید مطمئن باشم که خودمو به کشتن ندم پس سپر دفاعیم رو آماده میکنم ومنتظر وایمیسم.
|
|
2016/09/04 02:29 PM |
|
Aisan
ارسالها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
چشمانم را می بندم و رقص اژدها را شروع می کنم
دستانم با سرعت و بی وقفه تاب می خورند و تسون فولادی صدای خفناکی ایجاد می کند
پاهایم به راجتی روی زمین می لغزد و جابه جایم می کند
شعر زیبای کودکی هایم را می خوانم،شعری که در اوج تنهایی می خواندم،شعری که فقط خودم میدانستم چیست و حتی پرس هم آن را نشنیده بود،شعری که از عمق آن درد می جوشد...
اطراف پرس روی دایره ای فرضی حرکت میکنم،می خوانم،میچرخم و رقص اژدها را اجرا می کنم
آرام آرام سر های فولادی تسون از آن جدا می شوند و درون طوفانی که از رقص اژدها به وجود آمده گم می شوند.طوفان لحظه به لحظه شدید تر می شود به طوری که یکی از درختان از جا کنده می شود و به سمت دیگری پرتاب می شود.به حرکات خود ادامه می دهم و وقتی به اوج سرعت و قدرت رسیدم ناگهانی می ایستم و دستانم را از هم باز میکنم.این کار طوفان را می خواباند و تیغه ها را به سمت طعمه پرتاب می کند
به سمت پرس!
|
|
2016/09/04 02:44 PM |
|
white knight
ارسالها: 1,236
تاریخ عضویت: Dec 2014
اعتبار: 560.0
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
کیتارا واقعا قصد کشتن منو داره؟فعلا نمیتونم کاری کنم نه حداقل کاری که بهش صدمه بزنه روی زمین زانو میزنم و با شمیشر وسپرم برای خودم دیوار دفاعی درست میکنم منتظرم ببینم این کاراش به کجا ختم میشه اگر تله پورت برم یا از قدرتام استفاده کنم نمیتون بفهمم..
|
|
2016/09/04 03:34 PM |
|
Aisan
ارسالها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
تیغه ها سپر دفاعی اش را سوراخ می کنند و به سمتش می روند
مانند یک فیلم؛همه چیز مثل صحنه آهسته برایم تداعی می شود
تیغه های مرگباری که هر چیزی را شکاف می دهند و از سمت دیگر خارج می شوند به سمت کسی پرتاب کرده ام که حکم خواهرم را داشت!
لحظه ای به خود می آیم و به سرعت به سمت پرس می دوم و او را از مسیر تیغه ها منحرف می کنم و هردو روی زمین می افتیم...
|
|
2016/09/04 07:17 PM |
|
white knight
ارسالها: 1,236
تاریخ عضویت: Dec 2014
اعتبار: 560.0
|
RE: ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من
بلند میشوم و کیتارا را نگاه میکنم میدونستم نمیتونه من رو بکشه شادی ناگهانی وجودم رو فرا میگیره اما آرام وبا احتیاط طوری که کیتارا عصبانی یا ناراحت نشه میگم:با من بیا کیتی اونوقت همه چیز رو برات تعریف میکنم و بعدش میریم سراغ کسایی که نذاشتن اون روز همدیگرو ببینیم،پاشو.
دستش رو میگرم تا بلندش کنم.
|
|
2016/09/04 08:15 PM |
|