ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من

[Aisan]

من چه کردم؟خواستم پرس را بکشم؟پس چرا نجاتش دادم؟
دستش را پس می زنم و با خشم از جایم بلند می شوم.
با غم و نفرت در چشمانش خیره می شوم:
- از این جا برو!

[مین جی]

ماریا:بیا مارتین...و هر دو به سمت ارورا می رویم.
ماریا:بالاخره بهت رسیدیم. بقیه کجان؟!باید بریم سراغشون.
و بعد تکه نامه ای که به نظر از فرمانده رسیده بود رو می خونم.
بله....اون ها فهمیدن که کیتارا دوست پرس بوده.و به این باور رسیدن که با کمکش مس تونیم اونا رو شکست بدیم!!!!!خدای من این....این دیوونگیه و غیرممکنه!

[Noctis_P]

رو به ماريا:به نظرت واقعا بايد بريم پيش اونا؟من ترجيح ميدم بگيرم بخوابم

[مین جی]

ماریا:مارتین...با این حال که دستور اینه ولی فکر کنم منم باهات موافقم!البته نه اینکه می خوام استراحت کنم بلکه... بنظرم برای حل این موضوع پرس و اون دختر خودشون باید با هم کنار بیان!

[Noctis_P]

رو به ماريا ميگم:بى خيال شبيه کتاب قانونى
و به سمت تپه اى که ناکيتا گفته بود ميرم

[مین جی]

ماریا اخم بچگانه ای می کنه:پوف...فعلا خداحافظ ارورا

[Noctis_P]

با خنده ميگم:اينجا هم جاس اخه؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[white knight]

(2016/09/04 08:25 PM)×KitarA× نوشته شده توسط:  من چه کردم؟خواستم پرس را بکشم؟پس چرا نجاتش دادم؟
دستش را پس می زنم و با خشم از جایم بلند می شوم.
با غم و نفرت در چشمانش خیره می شوم:
- از این جا برو!

بلند میشم و خودم رو میتکونم لبخند معنی داری میزنم: دیگه دیر شده اگرم بخوام نمیتونم و به سمت پایین تپه اشاره میکنم مارتین و ماریا مثل دو نقطه کوچک بنظر میرسند دو نقطه ای که به سمت تپه می آیند ستارگان کم کم بیرون آمدند.

[Aisan]

-لعنت به تو پرس،ازت متنفرم!
می غرم و از او دور می شوم

[white knight]

(2016/09/06 06:59 PM)×KitarA× نوشته شده توسط:  -لعنت به تو پرس،ازت متنفرم!
می غرم و از او دور می شوم

 نیشخندی میزنم و دستم را برای کیتارا تکان میدهم:مراقب خودت باش دوست خوب من.
از ته دلم خوشحالم که ماریا و مارتین اینجا هستن از داخل مخمصه بدی که داشت م بیرونم آوردند.