ایفای نقش خیالی شهر مرگ

[Princess-Sun]

بالاخره همه راه افتادن و به سمت خروجی رفتن.
 

[Merliya]

هنگام قدم زدن تیم روبه بقیه:بچه ها،به نظرتون خوبه که ما با برنارد این طوری حرف میزنیم؟اون ساختار اولیه ی همه ی ما بوده،مثلا اجداد من قبل از اینکه تبدیل به زامبی بشن،اول انسان معمولی بود و یا حتی اجداد آنا و شیزو و توماس و جانسون و آنجل و...همه ی ما اجدادمون انسان معمولی بودن که بعد از فرایندی تبدیل به موجودات متفاوت شدند.

[Princess-Sun]

استوس : بنظرم یکم زیاد بهش سخت میگیریم به هر حال هرکسی اخلاقی داره و اینکه برنارد گناهی نداره
که ... حق با تیمه ما هم پر و مادرامون یه زمانی اسان معمولی بودن ... بهتره که نزاریم این مسائل پیش پا افتاده
میونمون رو خراب کنه ^_^

[!Emily]

خوب ما هم بهش حرفی نزدیم اون توماس بی ادب مسخره اش میکنه نه ما

[Princess-Sun]

استوس :
و بازم استوس :
در ادامه رو به توماس : توماس لطفا بهش حرف نزن و کاریش نداشته باش مرسی :-)

[Merliya]

تیم:درسته ولی از این به بعد برنارد از احترام بیشتری برخوردار خواهد بود،البته از جانب من:

[shizuko yagami]

راستی تیم تو چجوری مردی؟؟
(توضیح:زامبی ها،اسکلت ها،مومیایی ها قبل از اینکه این شکلی بشن لنسان بودن!وقتی که میمیرن داخل قبر گذاشته میشن!مثلا آدم ها وقتی داخل قبر میشن بخواطر تغییرات شیمیایی بدنشون سبز رنگ میشه و قسمت هایی از بدنشون پوسیده میشه،اون موقع میشن زامبی! اسکلت ها هم مدت بیشتری نصبت به زامبی داخل قبر میمونن اونموقع است که کل بدنشون می پوسه و فقط استخونشون میمونه)

[Merliya]

تیم:امممم خوب میخواستم مامانم رو نجات بدم،یه جادوگر یه معجون بهم داد و گفت اگه اینو بخوری مامانت خوب میشه ! منم به خاطر مامانم معجون رو خوردم،ولی به جای اینکه مامانم خوب بشه،تمام خونواده ی ما مردن،آخرش فهمیدیم اون جادوگر یه مشکل قدیمی با پدرم داشته!

[shizuko yagami]

با حالتی پوکر:واقعا؟؟؟

[!Emily]

(رو به تیم) تو چطوری یادت مونده؟؟من هیچی یادم نمیاد!!!!