ایفای هری پاتر و جام آتش

[!Emily]

(در نظر اول چادر خیلی کوچک بود اما وقتی رفتیم داخل چادر با یک خونه خیلی بزرگ روبرو شدیم)
آرتور ویزلی:خب دخترا بساط تون رو یه جا پهن کنین.جرج ،فرد خرابکاری نکنین.

[ayda]

واااای چه جای باحالی....باور نکردنی بود که یه چادر کوچیک اینقدر بزرگ باشه!
شب فرا رسید و همه جا تاریک شده بود. ما هم باید به استادیومی میرفتیم که در اون مسابقات جام جهانی کوییدیج برگزار میشه...
کلاه های عجیب غریبی و قشنگی پوشیدیم و آماده رفتن شدیم

[!Emily]

(به استادیوم که رسیدیم با جمعیت زیادی روبرو شدیم دراکو و پدرش هم با مغروریت تمام وایستاده بودن و ما رو نگاه میکردن)

[مین جی]

جرج و فرد

ما صورتمون رو رنگی کرده بودیم. فرد یه کلاه سبز هم گذاشت. قراره خیلی خوش بگذره.
که چهره ی دراکو و پدر مغرور تر و چندش تر از خودش توجه هری رو جلب کرد.مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[diana king]

(رون با ناراحتی) : بیاین بریم اونور!
کنار این مالفوی ها نایستین...

[!Emily]

(چشم غره ای به مالفوی ها میره و میگه):بریم مسابقه داره شروع میشه اِ اون ویکتور کرام نیست؟

[ayda]

همه خوشحال بودن و تیم های مورد علاقشونو تشویق میکردن...
من:وااای خدای من اون ویکتور کرامه!... بهترین جست و جوگر جهان!
صدای وزیر سحر و جادو بلند شد که اعلام کرد مسابقه شروع شده... همه جیغ و سوت زدن و تیم ها روی جارو هاشون به اینور و اونور پرواز میکردن.
...

[Emma Hunter]

مالفوی پوزخندی زد و گفت :ای بابا ای بابا دوباره باید اینا رو تحمل کنیم

[!Emily]

با عصبانیت:منظورت کی بود؟

[ayda]

دراکو و هرمیون با عصبانیت با هم بجث میکردن...
نگاهی به مالفوی کردم و رو به بچه ها گفتم: بیاین از اینجا بریم...
تا خواستم رومو برگردونم پدر دراکو با جدیت گفت: سعی کن بهت خوش بگذره، حداقل تا موقعی که وقت داری!