ایفای نقش شهر مرگ2

[Ryoma]

برنارد : چی ؟ آنا . کنت .جان . چیشره چه خبره جان

[Aisan]

همان طور که تلفن در دست صحبت میکنم متوجه لرزش چیزی می شوم سریع بر میگردم و نگاه میکنم
سنگ بزرگی به سمت می آید شکه از جایم میپرم و آن طرف سنگ می آیم
دوباره به موهایش چنگ میزنم که جیغ بلندی می کشد:
به دوستات سلام کن کوچولو!

[!Emily]

(آنا جیغ بلندی از درد میکشه و پشت تلفن به جان میگه)قدرت تون رو پس بگیرین و این لعنتی رو بکشین به فکر منم نباشین (با ناراحتی میگه)متاسفم فکر کنم دیگه نمی..نمیتونم به قولم عمل کنم

[مین جی]

جان:لهت می کنم. خفت می کنم.تیکه تیکه ات می کنم.اتیشت می زنم.الکس!!!!!!!قسم می خورم بکشمت!!!!!!بلند بلند و از روی حرص از اعماق گلویم صدای خرس مانند بیرون می اید و بلند بلند نفس می کشم.که برنارد گوشی رو ازم میگیره.

[مین جی]

جان:قسم می خورم بکشمت!پیدات می کنم!!!!!!!!!(اربده)

[!Emily]

(آنا که دیگه از شدت درد توان جنگیدن نداشت و سلاح اش هم نابود شده بود چشم هاش سیاهی میره و روی زمین میفته و آروم با خودش میگه)متاسفم که به قولم عمل نکردم ولی..ولی شما به قول تون عمل کنین و زنده بمونین

[Ryoma]

برنارد داد میزنه : کنت لعنتی ـ می کشتمت الکساندر آنا بو ول کن زورت به ضعیف تر از خودت میرسه احمق ؟ (معذرت)
آنا تو نباید بمیری توروخدا تحمل کن .

[مین جی]

تلفن قطع میشه.
جان خشمش رو خورد.ابروهایش رو بالا داد و اخم جنجالی اش را کرد.رنگ پریده شد مثل جسد.و بی روح و سرد شد! .................
اولین رعد و برق....... هوا ابری بود.اسمان می نالید.ابر هو خشمگین بودند و به هم برخورد می کردند.
پس از چند لحظه جان با صدایی اروم ،سرد و پر از نفرت و خشم:ما میریم دنبالش.می کشیمش!

[Ryoma]

برنارد تو شک بود یدفعه خیلی ناراحت و عصبی شد و گفت : اگه قدرتمو بگیرم برامم مهم نیست که میمیرم یا نه کاملا بی رحم میشمو میکشمت الکساندر قسم می خورم . برنارد پر از نفرت شده بوده اینو از چشاش میشد فهمیدـ

[!Emily]

اشتباه شد.........