ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من

[Aisan]

بالاخره از ساختمان خارج می شوند
یکی از ارواحی که قبلا احضار کرده بودم نزدیکم میشود:
قربانی هارو چشیدم
سری تکان میدهم و با لمس سرش اطلاعاتی که بدست آورده را میگیرم:
_مرخصی
و روح ناپدید میشود.
سنگینی نگاه کسی را حس می کنم ، همان مرد ، خدا کش!
اجازه می دهم مرا ببیند
می ایستم و قامتم را صاف میکنم ، وردی میخوام و مارهای جهنمی را رها میکنم...

[Miikasa Ackerman]

گرده های طلایی از کف دستانم خارج میشود در ذهنم یک ماشین را تصور میکنم
گرده ها به دورم میچرخند و مانند یک طناب از دستانم تا فضای خالی ادامه داده میشود
نور جلوی چشمانم را گرفته کمی به عقب میروم دست راستم عقب دست چپم است
پفضا روشن میشود همه در حال بحث هستند و کسی به من اهمیت نمیدهد
کرده ای بزرگ از نور به همان سرعتی که وجود امد محو شد
ارورا:یلا بیاید سوار شید دیگه

 

[white knight]

(2016/06/20 09:28 PM)*NarcisS* نوشته شده توسط:  بالاخره از ساختمان خارج می شوند
یکی از ارواحی که قبلا احضار کرده بودم نزدیکم میشود:
قربانی هارو چشیدم
سری تکان میدهم و با لمس سرش اطلاعاتی که بدست آورده را میگیرم:
_مرخصی
و روح ناپدید میشود.
سنگینی نگاه کسی را حس می کنم ، همان مرد ، خدا کش!
اجازه می دهم مرا ببیند
می ایستم و قامتم را صاف میکنم ، وردی میخوام و مارهای جهنمی را رها میکنم...

به سمت بالای ساختمان روبه رو نگاه میکنم مارهای جهنمی بهمون حمله میکنن با خودم میگم این مارا مثل قدرت کیتی هستن اولیان مار به سمتمون حمله میکنن وویلا اسممو صدا زد و جلوم پرید شمشیرش رو در دل مار کرد مار دود شد و یه هوا رفت شمشیرم رو کشیدم و یه سمت هیکل بالای ساختمان نگاه کردم تله پورت کردم و پشت دختر در بلای ساختمان قرار گرفتم داد میزنم توکی هستی؟

[Aisan]

پرسی!!
صدای خشمگینش را میشنوم!!
نه امکان نداره!!
بر میگردیم و به چهره عصبی اش نگاه میکنم:
_پرس؟...

[Death]

عقب می ایستم .... تا ببینم بقیه چیکار میکنن .... مهارتشون بد نیست ....ولی هنوز خیلی کار دارن ....

[white knight]

(2016/06/20 09:40 PM)*NarcisS* نوشته شده توسط:  پرسی!!
صدای خشمگینش را میشنوم!!
نه امکان نداره!!
بر میگردیم و به چهره عصبی اش نگاه میکنم:
_پرس؟...

-کیت؟
حس میکنم قلبم میریزه کیتارا بود !کسی که این همه سال مثل خواهرم بود. انگار نمیتونم باور کنم دوباره میپرسم.
-کیت تویی؟خودتی کیتی؟

[Aisan]

چقدر دلم می خواست آن لحظه زمان می ایستاد تا چشمان سحر کننده اش را تماشا کنم و اجازه دهم جادویش وجودم را ببلعد اما من اینجا بودم تا ماموریتی را یکسره کنم...
اخم هایم را در هم میکشم و دستانم را مشت میکنم:
_از اینجا برو

[Miikasa Ackerman]

پشت سر کیتارا قرار میگیرم
دستم را پشت کمرم میزارم کم کم جایش را به خنجری از جنس نور میدهد
متوجه من میشود و و با سرعت برمیگردد حرکت زنجیری را که به سمت من میاید حس میکنم
فاصله ی دستانم را زیاد میکنم و کله ملق میزنم()زنجیر از بین دو دستانم رد میشود
صدای داد پرسیلا که اسمش را صدا میکند میاید
 

[white knight]

نمیشنوم چی میگه صدام میلرزه :کیت...کیتی من،من دنبالت میگشتم ...من ووویلا ،ووی اون پایینه...
بغضم میشکنه پیدات کردم...پیدات کردیم
به طرفش میرم

[Noctis_P]

با بی حوصلگی به سقف نگاه میکنم به صدایی آرلم میگویم:مایک ،تو نمی خوای شروع به جنگیدن با ما کنی؟شایدم می خوای بزاری واسه بعد