ایفای نقش خیالی شهر مرگ

[مین جی]

جان:خب شاید واسه این بود که هر دو حالت رو با هم داستی واسه همین روت اثر نداشتن.چون خودت قدرت کنترلشون رو از درون داشتی.
خب... نگهش دار. فرقی نمی کنه. مهم اینه که قدرتت رو داری.
تیم... وقتی انسان بودی هم به جهت ها علاقه داشتی ؟ یعنی اون موقع هم یه حس عجیب نسبت به مسیر ها داشتی؟که باعث همچین نیرویی در تو بشه؟

[ملیکا ایچیزن]

آنجل : جان، توگفتی باید نشونه هارو زیر نور خورشید بگیریم؟؟؟؟؟؟؟

[Princess-Sun]

استوس رو به آنجل : آره حتما
دستشو به سمت آنجل میگیره و میگه : ایناهاشش ^_^

[!Emily]

زیر نور خورشید؟؟

[ملیکا ایچیزن]

(2016/07/25 07:01 PM)Princess-Sun نوشته شده توسط:  استوس رو به آنجل : آره حتما
دستشو به سمت آنجل میگیره و میگه : ایناهاشش ^_^

آنجل چشاش گرد می شه: واو.......چه بانمکهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[Merliya]

تیم:امممممم...اهان یادم افتاد...وقتی خیلی کوچیک بودم توی جنگل گم شده بودم،خیلی خسته بودم وخوابم برد...وقتی بیدار شدم،در کمال تعجب در فاصله ی ده متری خونمون بودم...اولش فکر کردم خوابه ولی بعد از اینکه حرف های مامانم رو شنیدم فهمیدم خواب نبوده...اون موقع یه زخم هم روی پای چپم ایجاد شد ولی نمیدونم از چی بود.

[!Emily]

واقعا؟چه باحال!!!خیلی جالبه

[Princess-Sun]

استوس با لبخند رو به آجنل : خیلی ممنونم آنجل ^_^
و بعد رو به تیم : چه جالب !! منم نمیدونستم داستانت رو خیلی جالبه !
 

[Merliya]

تیم:جالب بود؟خوب ولی حالا من هیچ نشونه ای ندارم.

[ملیکا ایچیزن]

آنجل: یکم فکر کن ویکمم بگرد....شاید پیداکنیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه