ایفای نقش خیالی شهر مرگ

[Ryoma]

برنارد با یه عالمه گریه می گه : جانننننننننننننننننن لطفا چشماتو باز کن جان لطفا
و آروم و جدی رو به آستوس : آستوس کاری نکن نمی خوام تو هم بلایی سرت بیاد فهمیدی شیزو که هیچیش نمیشه باهاش میجنگه
و میگه : خون آشام بیشعور کم عقل روانی عوضی کثافت الاغ خنگ (واقعا ببخشیدا مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه خیلی خیلی معذرت می خوام
بعد گریان به جان میگه : جان لطفا چشماتو باز کن تو نباید بمیری نباید یادت رفته من باید 1 سال خرجیتو بدم اینجوری مدیون میمونم بهت لطفا بیدار شو قرار بود از دست پدر و مادرت فرار کنی چی شد لطفا لطفا .......................و دیگه نمیتونه حرف بزنه و شروع به گریه میکنه

[Princess-Sun]

استوس با عصبانیت : تو به دوستام صدمه زدی و باعث گریه شون شدی !!
و رو به برنارد : اگه جلوشو نگیریم هممونو میکشه !! متاسفم برنارد
دستاشو بالا میبره و میگه : به من قدرت بده که آنجل رو از دست این جادوگر پلید نجات بدم ؛ بهم قدرت بدهههههه
و بعد نشانش نورانی میشه و یه حباب طلایی درست میشه و با سرعت به سارا برخورد میکنه و سارا روی زمین میوفته و کمی آسیب میبینه ... حالا
فرصت فرار برای آنجل پیش میاد و آنجل به سرعت فرار میکنه و با گریه میاد بالای سره جان !!
(استوس با بیحالی روی زمین میوفته)

محتوای مخفی (Click to View)

برنارد الان نبضشو بگیر حالا یا نبض یا دستتو بزار رو قلبش که مثلا یه نوری بوجود بیاد و زنده شه و قدرتت معلوم شه

[ملیکا ایچیزن]

آنجل درحال پاک کردن اشک هاش: برنارد ، گریه نکن، با گریه چیزی درست نمی شه.نبضش رو بگیر ببین می تونیم کاریش کنیم.

[مین جی]

سارا:می کشمت. موجود پست.

محتوای مخفی (Click to View)

ببخشید

بعد غیب می شود و جای دیگری ظاهر می شود

[ملیکا ایچیزن]

آنجل لبخندی می زنه وروبه سارا: اره توخیلی پستی.ونمی تونی من رو بکشی .می دونی چرا؟؟؟؟
چون من یه فرشته هستم وفقط به فرمان خدا از دنیا می رممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[Princess-Sun]

استوس بلند میشه و سعی میکنه بشینه نفس نفس زنان با لبخند و آروم میگه : بالاخره ... موفق شدیم .... غیبش زد !! :-)
به آرومی پیش جان و برنارد و آنجل میره :: لعنتی نمیتونم باور کنم جان رو از دست دادیم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه برنارد نبضشو بگیر ببین امیدی هست یا نه ؟؟
و روبه آنجل : ببینم آنجل تو حالت خوبه ؟ صدمه که ندیدی ؟؟؟

[Ryoma]

برنارد سعی میکنه گریه نکنه و میگه : باشه آنجلا و آستوس
و نبض جان و می گیره و دستشو میزاره رو قلب جان
ناگهان ...........

[ملیکا ایچیزن]

آنجل به استوس: حالم خوبه...فقط.....یکم عص.....هیچی...ولش کن....( لبخند) نگران من نباش.

[Princess-Sun]

(ناگهان نوری نمایان میشه و استوس و آنجل مجبور میشن چشماشون رو ببندن -_- بعد از چند دقیقه نور از بین میره
و جان کم کم به هوش میاد , در کمال تعجب برنارد لباسی مانند شاهزاده در تنش نمایان میشه)
استوس : ب ... برنارد ؟؟؟؟ 0_0

[ملیکا ایچیزن]

آنجل: واو، عجبا، این قدرت تو هستش برنارد؟؟؟؟؟
وای اون جارو خدای من، یه مرده زنده شد ، این مثل یه معجزسOoO