Sherlock Holmes
ارسالها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
درحالیکه یه سوسیسو توی دستم گرفته بودم ونگاه دانشمندانه ای بهش مینداختم گفتم : طرف خصومت شخصی با پیترسون ها داره . ولی چراشو نمیدونم . تو هم که هیچی از گذشته یادت نمیاد . ولی باید سعی کنیم باهاش حرف بزنیم . یه جوری باید پیداش کنیم و دلیل کاراشو بفهمیم . اصلا شاید یه نفر نباشه و همدست داشته باشه .
|
|
2016/08/24 11:25 AM |
|
dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
سوسیس رو گرفتم:" نمیدونین جنازه چی شد؟؟؟ و رفتم سس هارو پیدا کنم
|
|
2016/08/24 11:34 AM |
|
Sherlock Holmes
ارسالها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
گفتم : جنازه خاله گرامیت الان توی سردخونه ست . دیگه به دردمون نمیخوره . هیچ چیز خاصی نمیشد ازش فهمید .
|
|
2016/08/24 11:39 AM |
|
dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
دست هام رو شستم و فکر کردم: خودمونیم پول مراسم خاکسپاری رو از کجا بجوریم؟ و رو به آقای هلمز: راستش اون واقعا خالم نیست...
|
|
2016/08/24 11:42 AM |
|
Sherlock Holmes
ارسالها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
گفتم : آوو ... مراسم خاکسپاریو فراموش کردم... ! لازم نیست پولشو بدی . چون کشته شده ، میتونیم پول کفن و دفنشو از دولت بگیریم .
خندیدم و تو دلم گفتم : ( که البته دولت یعنی مایکرافت !)
|
|
2016/08/24 11:46 AM |
|
dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
در حالی که سوسیس هارو روی نون میچیدم: راستش.... اگه لازم باشه برم یتیم خونه خیلی نمیمونم. قوانین میگن که بچه های بالا16 سال نباید توی یتیم خونه بمونن و من5 ماه دیگه 16 ساله میشم... آخ! دستم برید....
و در حالی که از جیبم چسب در میوردم گفتم: در نتیجه آواره میشم....
|
|
2016/08/24 01:58 PM |
|
Sherlock Holmes
ارسالها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
احساس میکردم معنی حرفاشو میفهمم . لبخند کمرنگی زدمو گفتم : جان دیگه متاهله و نمیتونه باهام کار کنه . در نتیجه من بدون دستیار میمونم . پس ... داشتم فکر میکردم شاید ... تو بتونی ...
بهش نگاه کردم و گفتم : اینجا به عنوان همکارم بمونی ! گرچه خیلی جوونی ، ولی باهوشی .
|
|
2016/08/24 05:36 PM |
|
dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
چشمام برق زد, نزدیک بود سکته ی ناقص بزنم: واقع....واقعا؟ جدی میگین؟ موقعیتی که توی خواب نمیدیدم سراغم اومده بود! 7 سال دنبال امضاش بودم و حالا ازم دعوت به کار کرده بود! گفتم: اگه جدی میگین.... چرا که نه؟ با کمال میل... و از شدت هیجان احساس کردم باید بشینم...
|
|
2016/08/24 05:45 PM |
|
Sherlock Holmes
ارسالها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
نزدیک بود از خنده منفجر بشم . یه لیوان آب دستش دادم و خنده مو به سختی قورت دادم و گفتم : پس قبول کردی !
|
|
2016/08/25 12:59 PM |
|
dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
RE: ماجراهای کیث پیترسون
زدم زیر خنده: معلومه! رفتارم عجیب بود پس اگه میخواین بخندنین!
و لیوان رو گرفتم. : وقتشه پیتزا هارو بذاریم تو فر.
|
|
2016/08/25 01:22 PM |
|