پارک انیمه

نسخه‌ی کامل: داستان افسانه قهرمانان La Légende de Heroe's
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17
منتظر نظرات شما هستیم - همچنین اگر غلط نگارشی و املایی دیدین بگین که تصحیح بشه

افسانه ی قهرمانان
- قسمت اول
یه روز صبح از خواب بلند شدم و رفتم سر تمرین که دیدم مربی یه بازیکن جدید رو داره به افراد تیم معرفی میکنه و منم که خیلی کنجکتو شده بودم که اون بازیکن کیه رفتم جلو که از صحبت های مربی ساباتا جا نمونم.
از حرفهای مربی دستگیرم شد که اون از یه تیم معروف در کیوشو به اینجا اومده اما قبلا تو هیچ بازی رسمی ای بازی نکرده.منم صبر کردم تا مربی بره ، بعدش رفتم جلو گفتم : هی ! سلام تو بازیکن جدید هستی؟خب اسمت چیه؟مهارتتو نشون بده؟
هنوز حرفم تموم نشده بود که اون توپ کنار من رو برداشت و دریبل کنان به سمت دروازه رفت.بچه ها هم تا فهمیدن اون تازه وارده داره میاد خواستن که بهش یه درس بدن اما اونا موفق نشدن که توپو ازش بگیرن و همه مات و مبهوت به سرعت و قدرت اون نگاه میکردند که به دروازه رسید و شوت کرد.
دروازبان بنظر مطمئن میرسید و یه جوری استاده بود که یعنی من شکست ناپذیرم و گل نمیخورم ، اما قبل از اینکه بخواد حرکتی بکنه مسیر توپ عوض شد و وارد دروازه شد که حسابی آبروی دروازبان رفت.بچه ها هم از اینکه این بازیکن قوی به تیم ملحق شده بود شادی میکردند و هر کدوم از اونها یه چیزی درباره ی این بازیکن میگفت.
اسم این بازیکن سوباسا اوزارا از شهر توکیو است که به تازگی همراه با خانوادش به شهر نانکاتسو سفر کرده و وارد مدرسه ی نانکاتسو شده.
بالاخره تمرین تیم تموم شد و همه رفتن و من که میخواستم چندتا سوال از سوباسا بکنم همراه اون به خونش رفتم.به مادرم تلفن کردم و گفتم امشب خونه ی یکی از دوستانم میمونم و خانوم کوتو مادر سوباسا هم موافقت کرد.بعدش از خوشحالی پریدم و محکم سوباسا رو بغل کردم و گفتم : پسر تو تا حالا کجا بودی؟ چرا زودتر به شهرمون نیومدی و تا ساعت 10 با هم گپ زدیم تا من از جزییات سفر سوباسا به شهر نانکاتسو با خبر شدم و بعدش خوابیدیم.حالا ما دوتا حسابی با هم رفیق شده بودیم ، البته اون خبر نداشت که منم دست کمی از اون ندارم و بازی منم خوبه اما به بچه ها سفارش کردم فعلا تا شروع مسابقات چیزی بهش نگن ، کسی چه میدونه شاید بازیکن سومی هم داره میاد اینجا که شاید از قبل بچه ها رو بیشتر به هیجان بیاره ! منم منتظر یه همچین بازیکنی هستم که هر چه زودتربه تیممون بیاد تا امسال بتونیم تو جام سراسری بین مدارس کشور به نتایج خوبی دست پیدا کنیم.راستی من خودمو معرفی نکردم.اسم من تاکاهاشی آکیتا از نانکاتسو.
صبح روز بعد... ، سوبا ، آکیتا عجله کنید پا شید برید مدرسه
همه زود برید سرجاهاتون خانوم معلم داره میاد.همه به سرعت سر جاهشون نشستن تا سال تحصیلی جدید آغاز بشه.خانوم معلم وارد کلاس اما همراهش همون پسر تازه وارد یعنی سوباسا هم اومده بود که خانوم معلم او را به شاگردان کلاس معرفی کرد.بچه ها که اصلا فکرش رو نمیکردن که سوباسا به مدرسه ی اونا بیاد بسیار خوشحال شدند و سوباسا از اینکه میدید بچه های اینجا بیشتر از شهر قبلیشون اونو تحویل میگیرن تو پوشت خودش نمیگنجید.خانوم معلم گفت سوباسا کنار آکیتا یه جای خالی هست برو و اونجا بشین.
زنگ پایان مدرسه به صدا دراومد و به سوباسا پیشنهاد دادم که میخوام تو رو با یک نفر آشنا کنم و سوباسا هم قبول کرد تا همراهم بیاد اما بیچاره خبر نداشت که بزودی یه رویارویی ویژه خواهد داشت! همینطور که به راه ادامه میدادیم براش از بازیکنان و مشخصات تیم هایی که قرار بود تو جام شرکت کنن گفتم.بعد از 30 دققیقه پیاده روی به یه قصر بزرگی که آنرا خانه ی فوتبال مینامیدند رسیدیم.این خانه متعلق به یکی از ثروتمندترین افراد شهر به اسم ناکوموتو بود که بعد فوت اون به تک فرزند اون آقای آیامی رسیده بود.
از یکی از خدمتکاران آنجا خواستیم که ما رو تا محل اقامت آیامی همراهی کنه و راه رو نشون بده.ما همینطور که داشتیم به سمت دفتر مخصوص آیامی میرفتیم با اشیائ و مناظر گوناگونی که سر راه بود متحیرانه نگاه میکردیم.سوباسا پرسید که آکیتا چرا منو به اینجا آوردی ؟گفتم اگه صبر کنی خودت میفهمی.بالاخره به پشت در اتاق آیامی رسیدیم و در زدیم.صدایی زیبا جواب داد بفرمایید تو.
واقعا اتاق شیک و جالبی بود بطوریکه در تمام قسمت های اتاق دفاتر ، مجلات ، روزنامه های داخلی و خارجی و پوستر های مشهور بازیکنان جهان به چشم میخورد.اونجا تقریبا در مورد هر مطلب فوتبالی که میخواستی پیدا میشد که به جرات میتوان شد اینجا یه بایگانی کامل قرار داره.
به آقای آیامی سلام کردیم و من گفتم سوباسا همون بازیکنیه که تازه به تیم اومده.آیامی گفت : پس سوباسا تو هستی ؟ قبل از اینکه به اینجا بیای در موردت شنیده بودم و میخواستم ببینم این بازیکنی که همه دربارش حرف میزنن کیه و مهارتش چقدره؟
سپس اضافه کرد اصلا باور نمیشه که بچه ی به این کوچیکی چنین مهارتی داشته باشه.از اینکه میخواستم تو رو ببینم 2 هدف داشتم.اول اینکه ببینم کدامیک از ما 2 نفر مهارت بیشتری داریم و دوم اگه بتونی شکستم بدی هر چیزی از من بخوای برات انجام میدم.
سوباسا: بزار کمی فکر کنم.
آکیتا: آقای آیامی تا سوباسا فکراش رو میکنه میتونم چند لحظه خصوصی با شما حرف بزنم.
آیامی: سوباسا چند لحظه تنهات میزارم.آکیتا لطفا از این طرف بیا.
آیامی: خب آکیتا حالا هر چی میخوای من حاضرم.
آکیتا: فقط میخواستم بگم که به این بازیکن سخت نگیر.اون تازه وارده و 2 روزه به اینجا اومده.اون زیاد به اوضاع اینجا مصلت نشده.اون بازیکن قوی و با استعدادیه و من تا حالا مثل اونو ندیدم.
آیامی: منظورتو متوجه شدم.نگران نباش و اونو بسپرش به من.راستش منم از اون خیلی خوشم اومده و میخوام که کمکش کنم اما همه چیز بعد رویارویی من و سوباسا بستگی داره.
بعد از پایان صحبت دوباره به اتاقی که سوباسا در اون بود رفتیم و آیامی رو به سوباسا کرد و گفت : آیا مبارزه رو قبول میکنی؟
سوباسا پاسخ مثبت داد و هر 3 یه زمین تمرینی که در قسمت غربیه خانه بود رفتند.نوع مبارزه به اینصورت تعیین شد که هر کسی بتونه دیگری رو جابزاره و به آکیتا گل بزنه برنده ی مسابقه خواهد بود.
مبارزه شروع شد و آندو آنقدر ماهرانه توپ رو از همدیگر میگرفتند که گویی نفر سومی هم در زمین وجود داشت.بعد از 1 ساعت مبارزه ی طاقت فرسا ،در یک لحظه آیامی پاش سر خورد و از توپ غافل شد و سوباسا به سرعت توپ رو وارد دروازه کرد.
آیامی گفت: حالا به قولی که دادم عمل میکنم. تو میتونی هر چیزی از من بخوای.
سوباسا گفت: من دوست دارم تعدادی از این مجلات ورزشی رو ازت قرض بگیم.
آیامی : باشه اما قبلش میخوام مقاله ای رو درمورد شخصی بنام کارل هاینز اشنایدر بهت نشون بدم که به امپراطور فوتبال آلمان مشهور شده.این بازیکن تا حالا از کسی شکست نخورده و حتی تیم بزرگسالان هم به سختی قادر به مهار کردن این بازیکن هستن.
آکیتا گفت : یعنی این بازیکن از شما هم قویتره آقای آیامی؟
آیامی گفت : نمیتونم بگم قویتره چون تا حالا با اون روبرو نشدم ولی در آینده ای نه چندان دور باید در تیم ملی با اون روبرو بشیم که این کار چندان ساده نیست.
آیامی رو به آکیتا کرد و گفت : آکیتا هر از گاهی با سوباسا بیا اینجا تا هم کمی تمرین کنیم و هم درمورد افرادی که احتمالش هست با اونها روبرو بشیم بحث و بررسی کنیم.
آکیتا : خب ما دیگه میریم ممکنه مادر سوباسا نگرانش بشه.
آیامی : پس فعلا خداحافظ...فردا بعد از مدرسه میبینمتون.
داشتیم به طرف خونه میرفتیم که سوباسا گفت : آکیتا ، آیامی هم بازیکن قوی ئ ماهریه و باید بهش پیشنهاد بدیم بیاد تو تیممون.
من خندیدم و گفتم اون هرگز قبول نمیکنه که به تیم ما بیاد.پارسالم مربی خیلی تلاش کرد تا اونو بیاره تو تیم اما آیامی اخلاق خاصی داره اما نمیدونم شاید بعد از دیدن تو نظرشو عوض کنه.فعلا خداحافظ سوباسا.
سوباسا : خداحافظ آکیتا
در همین لحظه پسری رو که تقریبا همقد سوباسا توپی رو روی سرش گذاشته بود با پدرش از آنجا رد شدند.سوباسا هم با خودش گفت اون کیه؟ چقدر ماهرانه توپو حمل میکنه و براهش ادامه داد.
ساعت 11 همون شب خانوم اوزارا در حال شستن ظرفها بود که تلفن زنگ زد و بعد از مکالمه ی کوتاهی تلفن رو گذاشت و از خوشحالی جیغ خفیفی کشید که سوباسا شوکه شد و گفت :مادر پشت تلفن کی بود که اینقدر خوشحال شدی؟
مادر سوباسا گفت : سوبا خوشحال باش چون داییت با پسر داییت امروز از فوجی به این شهر اومدن و برای مدت زیادی تو این شهر میمونن.
سوبا گفت : من تا حالا اونا رو ندیدم اما خیلی دوست دارم ببینم پسر دایی من چه شکلیه و نمیتونم تا فردا صبر کنم.لا لا لا هه هه هه دی لی لی هو هو هو
مامان سوباسا گفت : برو بخواب تا از خوشحالی نمردی!فردا باید بری مدرسه دیگه دیر شده ها!
سوباسا : مادر میتونم توپم رو هم با خودم تو رختخواب ببرم.
مادر سوباسا : هر طور دوست داری پسرم.
فردا صبح زود سوباسا به مدرسه رفت و کلاس مثل همیشه شلوغ بود چون بچه ها فهمیدن که قراره یه دانش آموز جدید به کلاسشون بیاد.
خانوم معلم به کلاس اومد و همه از تعجب خشکشون زد ، چون اون دانش آموز خوش قیافه و جذاب بود و همه دوست داشتن که اونو پیش خودشون بشونن.
خانوم معلم گفت بچه ها میخوام امروز دانش آموز جدیدی رو بهتون معرفی کنم که فکر میکنم سوباسا اونو خوب بشناسه پس معرفی اونو میزاریم بعهده ی سوباسا و سپس رو به سوباسا کرد و گفت و گفت : سوباسا شروع کن.
سوباسا ساکت مونده بو و نمیدونست چی بگه چون تا حالا فقط یه بار اونم اتفاقی دیده بودش که خانوم معلم گفت سوباسا چی شد؟نکنه پسر دایی خودتو نمیشناسی؟
خانوم معلم تا اینو گفت یه دفعه کلاس به هیجان اومد و هر کسی یه چیزی گفت.
در این لحظه سوباسا تازه یادش اومد که قضیه چی شده و از جاش بلند شد و گفت :
خانوم معلم ببخشید اما من تا حالا پسر داییمو ندیده بودم و تازه همین دیشب با خبر شدم که اونا امروز به شهر نانکاتسو اومدن.تارو وقتی که مادرش فوت کرد خیلی کوچیک بود و با پدرش از توکیو به کیوشو رفتن و چون خیلی ازش گذشته نتونستم بشناسمش.
آکیتا : یعنی ممکنه اونم مثل سوباسا بازیش خوب باشه؟ بهتره بعد از مدرسه برم ازش بپرسم.
زنگ پایان مدرسه خورد و بچه ها به حیاط مدرسه رفتن.
آکیتا : هی صبر کن سوباسا میخوام ازت یه سوال بپرسم؟
سوباسا : بپرس.
آکیتا : خب میخواستم ببینم تارو هم میاد تو تیم و اینکه اونم مثل تو بازیش خوبه؟
سوباسا : خب چرا تو خودت ازش نمیپرسی ؟ راستش منم هنوز هیچی راجبش نمیدونم.
اوناهاش داره میاد برو ازش بپرس.
آکیتا : تارو داشتم دنبالت میگشتم.دوست داری به تیم فوتبال ما بیای؟
تارو : معلومه .من خیلی فوتبالو دوست دارم.
آکیتا رو به سوبا کرد و گفت : سوبا ،تارو رو با خودت بیار سر تمرین تا به همه بازیکنا معرفیش کنم.
تارو : البته اول میخوام برم عمه جونمو ببینم که دلم خیلی براش تنگ شده بعدش با سوباسا میام.
آکیتا : باشه پس قرار ما ساعت 4 تو زمین فوتبال.
3 ساعت بعد – زمین فوتبال نانکاتسو...
آکیتا : سلام تارو... سلام سوبا بیاین تمرینو شروع کنیم.
بچه ها تارو همون دانش آموز جدیده که از امروز همراه ما تمرین میکنه و رو به تارو کرد و گفت بزار بچه های تیمو بهت معرفی کنم:
دروازبان یوزو موریزاکی
خط دفاع ایشیدا ، کیشیدا ، یوشیدا ، اوراب و تاکاجیرو
خط وسط آکیتا و ...کمی سکوت کرد و بعد گفت تارو تو میخوای تو خط وسط بازی کنی؟
تارو : خب هر چی تو بگی.
و در گوشه های چپ و راست زمین تتسویا و ایزاوا
و بالاخره نوک خط حمله سوباسا اما سوباسا تو موافقی که تارو تو خط وسط بازی کنه.
سوباسا:من حرفی ندارم اما اول باید تواناییهاش رو اثبات کنه.
آکیتا : درسته بیایید یه مسابقه ترتیب بدیم. سوباسا و تارو و ایزاوا یه تیم و من و بقیه ی بچه ها در تیم مقابل. بیاین شروع کنیم.
بازی شروع شد و سوباسا توپو به تارو پاس داد و اونم دریبل کنان جلو رفت .آکیتا : هوووم اونم مثل سوباسا بازیش خوبه اما منو نمیتونه رد کنه. الان توپو میگیرم.
آکیتا رفت که توپو بگیره اما خیلی ساده تارو اونو رد میکنه و با یک شوت به موریزاکی گل میزنه.
آکیتا : تارو کارت عالی بود پسر . حالا میتونی تو خط وسط بازی کنی و تیممون دیگه داره کم کم قوی میشه اما سوبا آقای آیامی نیومد بهتر نیست بریم خونش دنبالش.
سوباسا : موافقم حتما براش اتفاقی افتاده که نیومده.
مربی ساباتا : بچه ها تمرین امروز دیگه کافیه برید استراحت کنید که فردا میخوام اعضای اصلی ای که قراره تو بازی جام شرکت کنن رو انتخاب کنم و قرار شده استثنائن بازیکنان از چند مدرسه در همین ناحیه انتخاب بشن پس تمام تلاشتون رو بکنید.
ما به خانه ی آیامی رفتیم اما خدمتکار گفت که مثل اینکه اتفاقی افتاده که ارباب جوان همون شب بعد از رفتن شما فکسی دریافت کردند که ایشون مجبور شد به سفر خارج از کشور بره اما طی 2 روزه آینده برمیگرده.اگه پیامی دارید من میتونم به ایشون اطلاع بدم.
سوباسا : نه خیلی ممنون فقط بگید که ما اومده بود.
آکیتا : یعنی چی شده که اینقدر با عجله به خارج رفته؟
سوباسا : منم نمیدونم اما باید صبر کنیم تا خودش بیاد.فعلا خداحافظ.
فردا صبح زمین اصلی زمان انتخابات تیم منتخب ...
مربی ساباتا : آفرین بچه ها از تیم نانکاتسو سوباسا ، تارو ، آکیتا ، اوراب ، ایزاوا و موریزاکی انتخاب شدن و از مدارس دیگه نیتا ، سانو ، هایاتا و سمپای.
اما قراره که در کنار جناب کاتاگیری یکی از اعضای اصلی فدراسیون فوتبال و بازیکن مشهور قدیم فوتبال باهامون همکاری کنه.
اعضای جدید که انتخاب شدن همگی برن تو یه تیم و تیم نانکاتسو هم یه تیمو تشکیل بده.میخوام مهارت بازیکنای جدیدو ببینم.
بازی شروع شد و تیم منتخی اعضای جدید 1 گل به ثمر رسوند.بعدش نوبت به نانکاتسو رسید و اونا هم 1 گل زدن.
اما وقتی سانو از تیم منتخب به دروازه رسید و خواست شوت بزنه یدفعه توپ زیر پاش غیب شد و هر چه نگاه کرد نتونست اونو پیدا کنه اما یکی از بازکنای نانکاتسو متوجه فردی که در آن سوی زمین ایستاده بود شد که داره به اونها نگاه میکنه و پوز خند میزنه.
اما بعد از چند لحظه حرکت کرد و چنان ضربه ای به توپ زد که بعد از برخورد به تیرک دروازه توپ ترکید.
آکیتا : بزار ببینم این کیه که مزاحم شده؟الان میرم حقشو کف دستش میزارم که تارو جلوشو گرفت.
آکیتا : تارو ، چرا جلومو گرفتی؟
تارو : صبر کن .عجله نکن . تو هیچی راجب اون نمیدونی. من قبلا اون بازیکن و دیدم و اسمش کوجاپیر یوگاست و خیلی خطرناکه.بهتره جلو نری.
در این لحظه کوجاپیر جلو اومد گفت من میخوام به تیم شما بیام و بدون من شما قادر نیستید حتی 1 مسابقه رو هم ببرید.
ایزاوا گفت : چه مغرور و خودخواه .ما هم به یه همچین بازیکن مغروری احتیاج نداریم.
آکیتا : درسته ما تو رو نمیخوایم بهتر ه زود از اینجا بری.
کوجاپیر : از این حرفتون پشیمون میشید.من میرم اما بزودی همدیگرو ملاقات میکنیم.
ک.جاپیر یه دفعه چشمش به تارو افتاد و گفت : هی تو تارو هستی ؟ خیلی وقته ندیدمت بهتره درمورد من خوب بهشون توضیح بدی ؟خداحافظ.
تا کوجیرو رفت بچه سریع دور تا حلقه زدن و پرسیدند که اون کیه و تارو در جواب گفت :
من قبل از اینکه به اینجا بیام یه بار به کیتاهارا رفته بودم که اتفاقی این بازیکن رو دیدم که اومده بود با یه تیم نسبتا قوی از اون منطقه مسابقه بده.منم رفتم تماشا که که چیز عجیبی دیدم.قدرت اون بازیکن فوقالعاده بود و تو اون بازی خودش به تنهایی 20 گل به ثمر رسوند بعد من رفتم از تیم حریف بپرسم که اسم این بازیکن کیه که همه اونا گفتن اون بازیکن خشنیه و تا حالا هیچکی حریفش نبوده که اون برگشت و گفت فوتبال بازی قویاست و شما بچه ها باید بازی رو برای همیشه کنار بزارید.اونوقت منم عصبانی شدم و گفتم من میخوام باهات مسابقه بدم اونم قبول کرد...
آکیتا : خب تو تونستی ادبش کنی؟
تارو : متاسفانه اونروز بد جوری شکستم داد اما با این حال بهم گفت که از اینکه بازیکنی قوی مثل منو دیده براش جالب بوده اما بعدش گفت تو هر چی هم تلاش کنی نمیتونی حریف من بشی و بعد خندید و رفت.
آکیتا : عجب آدمی بوده. بهتره با آیامی روبروش کنیم ببینیم بازم میخنده یا نه که یه دفعه متوجه فردی شد که در بالای زمین فوتبال کنار ماشین ایستاده و تمتم مدت اونها رو نگاه میکنه ، اما نور آفتاب باعث شد تا من نتونم اونو ببینم.بعدش اون سوار ماشین شد و رفت. یعنی اون کی بود؟؟؟
سوباسا گفت : حالا فهمیدیم یه رقیب قدرتمند داریم باید بیشتر از قبل تمرین کنیم چون مطمئنم اون بیکار نمیشینه و باید دیر یا زود باهاش روبرو بشیم.
مربی ساباتا : بچه ها خیلی موضوعو جدی گرفتن! از اینکه میبینم بچه بیشتر از قبل به خودشون اومدن و ترس از باخت در مقابل کوجاپیر اونها رو مجاب کرده تا حسابی تمرین کنن خوشحالم.حالا دیگه نگران نیستم که حتی 1 مسابقه رو هم ببازیم.این تیم امسال با تیم سال قبل خیلی فرق کرده و احساس میکنم توانایی قهرمانی رو داریم.
سوباسا : آکیتا ، نظرت راجب اتفاقت امروز و اینکه فردا دیگه میخواد چه اتفاقات غیر مترقبه ای بیفته چیه؟
آکیتا : خوب من فکر میکنم ما واقعا باید از کوجاپیر بترسیم چون طبق گفته ی تارو اون آدم واقعا قوی و خاصیه ، بعلاوه فکر میکنم ما باید هر چه زودتر آیامی رو راضی کنیم تا بیاد تو تیم.ما بدون اون نمیتونیم جلوی کوجاپیرو بگیریم.
سوباسا : آره ، حق با توئه اما در حال حاضر آیامی خارج از کشور و بهتر وقتی برگشت نظرشو درباره ی این قضیه بپرسیم.حالا دیگه از هم جدا میشیمو فردا میبینمتون.
صبح روز بعد کوجاپیر داشت روزنامه پخش میکرد که یکدفعه توپی به سمتش پرتاب شد و کوجاپیر که متوجه شده بود کسی پشت سر اون ایستاده برگشت ببینه اون کیه توپ به سینه ی اون برخورد کرد.اون شخص هیکلی پیل تن و بازوهایی تقریبا 3 برابر کوجاپیر و قدی بلند داشت اما کوجاپیر حسابی عصبانی شد و گفت تو کی هستی ؟ چرا این کارو کردی؟
اون جواب داد : من پسر دروازه هیبارو عضو تیم نانکو ار منطقه ی شیزوئوکا هستم و میخواستم ببینم همینقدر که میگن تو قوی هستی یا نه.من دیروز همه چیز رو دیدم و فکر کردم تو تنها کسی هستی که امسال تیم ما رو به مقام اول در سراسر ژاپن میرسونی.
کوجاپیر : خوب بگو نقشت چیه؟
هیبارو : اگه تو قبول کنی که به تیممون بیای قول میدم که نه تنها اول میشیم ، بلکه یه درس عبرتی هم برای سایر تیم ها میشه که در اونصورت هیچ حریفی جرات مقابله با تیم ما رو پیدا نمیکنه.
کوجاپیر : از این که ما میبریم شکی ندارم اما یه نفر هست که من کمی دربارش احساس نگرانی میکنم و اون کسی نیست جز آیامی .اگه آیامی بخواد کمکشون کنه ...
هیبارو : تو نگران نباش ، حتی اگرم بخواد بازی کنه نمیتونه بمن گل بزنه.بی خود من نمیگن پسر دروازه.من جلوی قوی ترین شوتا رو هم میگیرم و گل زدن اون غیر ممکنه.
فعلا من میرم تا به مربی اصلاع بدم که داری به تیممون ملحق میشه.
عصر همون روز زمین تمرین تیم نانکاتسو بطور غیر منتظره ای آیامی اومد و اعلام کرد که میخواد رسما عضو تیم بشه.ما هم ازش پرسیدیم که یه دفعه چی شده که چنین تصمیمی گرفته و چرا با عجله با خارج سفر کرده.
آیامی گفت : شنیدم تارو جدید به تیم اومده و بازیش مثل سوباسا خوبه.
آکیتا ، سوباسا و تارو ؛ شما 3 نفر باید وظیفه ی سنگینی رو به دوش بکشید. حالا داستانی رو که باعص شد من بدون اطلاع به خارج برم براتون تعریف میکنم.اونشب تلفنی بمن شد که یکی از بهترین دوستانم تصادف کرده و به وضیعت بدی دچار شده و من با عجله به دیدنش رفتم و اون بعد از دیدن من از دنیا رفت.اما اونجا جناب کاتاگیری رو دیدم و متاسفانه خبر بدی رو شندیم که به نفع تیم ما نیست.
آکیتا : مگه اون چه خبری بود آقای آیامی؟
آیامی ادامه داد : بله خبر دار شدم که جدیدا یه تیم از منطقه ی کیوشو بنام نانکو تونسته تمامی حرفانش رو بدون اینکه حتی یه گل بخوره شکست بده و علت اینکه گل نخوردن این بوده که دروازبانی ناشناس وارد تیم شده که قبلا هیچ اطلاعاتی درباره ی اون تو هیچ مجله ای چاپ نشده.اسم این دروازبان هیبارو ملقب به پسر دروازه است.
سوباسا : یعنی اینقدر کارش خوبه؟
آیامی : من شخصا اونو ندیدم اما خیلی دوست دارم ببینم اون چه مهارتهایی داره.
سپس آیامی از جاش بلند شد و رو به همه ی بچه ها کرد و خطاب به همه گفت فعلا ما با چند تا از رقیبانمون آشنا شدیم و نباید اونا رو مخصوصا هیبارو رو دست کم بگیریم.
آکیتا : خیلی خوب همگی بگین شعار تیم ما چیه ؟
بچه ها : مبارزه ... پیروزی ...آزادگی
روز افتتاحیه ی بازی های جام سراسری مناطق ژاپن ...
مدیر برگزاری مسابقات جام: حضار محترم توجهتون رو به سخنرانی کاپتانهای 2 تیم نانکاتسو و نانکو که برای اولین بار به جام سراسری راه پیدا کردن جلب میکنم.
آقای آیامی اول شما بفرمایید.
آیامی : با عرض سلام ؛ فکر میکنم امسال تیم ما به سطح قابل توجهی رسیده و بازیکنانی که در تیم هستند شایستگی هاشون رو به تیم اثبات کردن و از هر لحاظ آماده ی مسابقات هستند.البته تیم های دیگه ای هم که در جام شرکت کردند به نوبه ی خود قوی هستند و ما نباید اونها رو دست کم بگیریم مخصوصا تیم هایی مثل فورانو از هوکایدو ، میسوشی از نیشیاما ، برادران هینو و هینتو از سایتاما و نانکو از منطقه ی کیوشو که ما هیچ اطلاعاتی دربارش نداریم.
مدیر برگزاری مسابقات جام : بسیار خب حالا از کاپتان تیم نانکو دعوت میکنم تا از نحوه ی پیروزیهاشون بگن.
در همین لحظه بود که همه با دیدن این بازیکن جا خوردند.اون کسی نبود جز کوجاپیر یوگا همون بازیکن مغرور و قدرتمند.اون بصراحت اعلام کرد فقط تیم اونها مقام اولو بدست میاره وهیچ تیمی قادر به جلوگیری از قهرمانی اونها نمیشه حتی تیم نانکاتسو.
مدیر مسابقات : حالا نوبت به قرعه کشی تیم ها میرسه و از آیامی میخوایم که بیاد یه تیم رو انتخاب کنه.
به همین ترتیب اونم به پایان میرسه و همه ی گروها مشخص میشن.
آیامی : بچه ها جمع شید میخوام مطلبی رو اعلام کنم.
سوباسا تو همراه من جلو بیا. آکیتا ، تارو ، ظیفه ی شما 2 نفر اینه که توپ رو به ما پاس بدید و به خط دفاعی کمک کنید تا حتی یه توپ هم از دروازه رد نشه.
گوش کن سوباسا ، تیم شیمادا در دفاع کردن خیلی قویه و نفوذ کردن به داخل اونها کار مشکلیه.من به قدرت تو ایمان دارم و میدونم که از پسش برمیای.
حالا همه برید سر پستاتون.
سلام
قضیه چیه؟ چرا اسم ها همه فرق کردن؟ تارو که پسردایی سوبا نبود!!
كوجا پير همون كاكروئه ديگه؟؟؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
آره؟؟؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
آره نزدیکترین اسم به کوجیرو همون کوجاپیر بود که گفتم حالا که دارم عوضش میکنم یه چیز تازه باشه که تکراری نباشه.
بچه ها خودم یه اشتباهی چاپی مهم تر از همش جستم و اونم این بود که تیم نانکو از منطقه ی کیوشو ست نه از شیزوئوکا دیگه خودتون اینو ندید بگیرید.
سلام به همه دوستان cmc
آقا فرشاد داستانتون واقعا خوب بود ولی بهتر بود از سنو سال شخصیه ها صحبت میکردین
خـــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــی بـــــــــــــــــــــاحـــــــــــــــــــــال بود مخصوصا اون قسمتی که تارو تازه امده بود نقش تارو خیلی پر رنگ نشون داده شده اقا فرشاد دستتون درد نکنه.
سلام فرشاد جان . دمت گرم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
سن و سال که معلومه اونا نوجوانان هستند چون گفتمم که مسابقات نوجوانان و یه نوجوان حداکثر 10 سالو داره دیگه.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17
لینک مرجع