ایفای نقش در final fantasy

[اسپرینگ ولد]

 سفیروت بلند شد ولباسش را تکاند.
بعد ماسامونه را برداشت وگفت: باید به دنبال وینسنت بگردیم.
همه تعجب کرده بودند.

[Giga Byte]

یازو(درحال تعجب):چ...چی؟برای چی سفیروث؟

[اسپرینگ ولد]

 اون همه چیز رو میدونه،درباره ی من ،لوکرسیا،وهرچی مربوط به من میشه.

[Giga Byte]

یازو:یعنی قراره باهاش بجنگی یا...؟

[اسپرینگ ولد]

 یازو فقط فکرتو متمرکز پیدا کردنش بکن.
نمی خوام حتی یه ثانیه از برنامه عقب بیفتم.

[Giga Byte]

یازو:من به جریان زندگی برمیگردم...باید کمی متمرکز بشم.

[اسپرینگ ولد]

باید قبل از اینکه رافوس بتونه وینسنت رو پیداکنه اونو پیدا کنیم.
حتما لوکرسیا پیش اونه من باید جسد مادرم رو پیدا کنم،
باید دوتا جسد رو یگانه سازی کنم جنوا ولوکرسیا باید باهم ادقام بشن این طوری جنوا به زندگی برگشته میشه
ومن باجذب کردن قدرت وماهیتش میتونم به دروازه ی سر زمین موعود برسم ،بهشت تمامن مالمنه من خدای زمینم.
زمین به سمت نابودی کشیده میشه ومن میتونم از اسپرینگ ولد وNina-TK دو محافظ اسمان هفتم عبور کنم وبه درخت سدرة المنتهی برسم،میوه ی اون درخت باعث ابدی شدن زندگیت میشه یازو ،ولی باید اول دومحافظ قوی رو از سر راه برداریم.

[Giga Byte]

(درجریان زندگی وارد شدم....سفیروث...)
(در ذهن):سفیروث چرا باید این موقع غیبش بزنه؟...شاید رفته پیش...

[suisen]

کلود : چقدر اینجا ساکت شده .شینرا هم که به خرابی های که بوجود آورده، توجهی نمیکنه .همون بهتر وگرنه باید به غرغر رینو گوش میدادم .
( ذهن کلود) : زک ، اریس خواهش میکنم مواظب دوستام باشید چون نمیدونم کجان و نمیدونم تا کی زنده میمونم.
کلود به کوهستان رفت و داخل راکتور ماکو آنجا روی زمین افتاد و بخواب رفت...

[Giga Byte]

(در جریان زدگی بودم.صدای به م نزدیک میشه.
یازو:تو کی هستی؟
(صدا خیلی شبیه صدای کلود بود.گویا چیزی رو زیر لب میگفت...)