ایفای نقش در final fantasy

[suisen]

Spoiler (Click to View)

( کلود درحال مکالمه با زک) : چرا نمیزاری اینجا بمونم ،خودت اینجا زندگی خوبی داری ، تو اصلا درکم نمیکنی.( کلود خودش را در آغوش زک انداخت) من ترجیح میدم بمیرم تا اینکه بدون خانوادم و دوستام زندگی کنم .من نمیخوام بخاطر دشمنیه من و سفیروث ، بقیه آسیب ببینن .
کلود به بیرون از جریان زندگی پرتاب شد ؛ به عقب - جایی که زک ایستاده بود ـ نگاه کرد ، دلیل عصبانیت زک را نمیدانست. لایه سیاهی به آرامی پیرامونش را فرا میگرفت که کلود درخشش موها یازو را دید . که پشت به او ایستاده بود.
کلود زیر لب زمزمه کرد : یازو منو ببخش بخاطر همه چیز. تو این مدت کوتاه برادر خوبی برام بودی ولی من...کاش میتونستم مقداری جبران کنم.
( لغزیدن اشک بر گونه) یازوجایش را به تاریکی داد .و کلود احساس خوبی نسبت به تاریکی نداشت . نور قرمزی به سویش در حرکت بود.نوری هیپنوتیزم کننده که حالت چشمانش را تغییر داد و حال کلود را دگرگون ساخت.سپس تاریکی از بین رفت؛کلود چشمان او به حالت اولیه برگشت و دوبار وارد جریان زندگی شد ودستش را به شانه یازو نزدیک کرد.
( زمزمه با صدای بسیار آرام) منو ببخش شاید...
کلود احساس کرد آن تاریکی درحال غلبه بر ذهنش است .
یازو را بسمت زک هل داد .خواست از مرز جریان زندگی بیرون بره ولی درد تمام وجودش را فرا گرفت و چشماش تغییر حالت دادند .

کلود رو به یازو (بالحنی تحدید آمیز و جدی): زندگی خیلی کوتاهه و ارواح فقط عروسک تحت کنترل اند .بالاخره شما موجودات ضعف میمیرید ...
کلود بر ذهنش غلبه کرد و بیدار شد .( قلبش را گرفته بود و نفس نفس میزد) تو چت شده کلود ، اگه میخوای بمیری مثل آدم بمیر.

(2015/05/01 05:18 PM)وینسنت نوشته شده توسط:  اون یه فرشته منفوره که از آسمون نازل شده.

( بلند شد و فریاد زد) لعنت به این مکان نفرین شده که همه چیزمو گرفت.

[Giga Byte]

( یازو که از لحن کلود تعجب کرد ، در فکر فرو رفت!)
یازو:ما...فقط ...میخوایم مادر رو ببینیم...بیاییم...بریم...خونه...
( دستی از پشت دست یازو راگرفت.)
یازو:م...مادر....

[suisen]

 کلود عصبانی بود و بالاخره عزمش را جزم کرد تا مبارزه کند

[اسپرینگ ولد]

سفیروت بالحن ترسناکی می خندید .
هیچ کس اورا در حال حاضر نمی دید .
او داشت به نقشه ی شومی که در سر میپروراند فکر میکرد.
ناگهان وارد ذهن یازو شد ودر گوشش پچ پچ کنان گفت : یازو کلود خودشو تو در دسر انداخته اون از این تله جون سالم به در نمیبره.
بعد دست یازو را گرفت.یازو هم ناپدید شد .
کلود در تنهایی غوطه ور شده بود.
سکوت تر سناکی را حس میکرد.

[Giga Byte]

صدای ناشناس:مادر؟چرا فکر میکنی من مادرت هستم؟
یازو: برای اینکه مادر من صدای مهربونی داره.
صدای ناشناس: نه من مادر کسی نیستم!
یازو: نه میدونم که داری بامن به شوخی حرف میزنی...

[suisen]

 کلود (مخاطب جنوا) ：میدونم تو کنترلومو بدست گرفته بودی ؛باقی مونده بدنتم همراه با این ساختمون ازبین میبرم .
جنوا ：تو هرگز نمی تونی دوستاتو پیدا کنی ، حتی لایق داشتن یه برادر هم نیستی، توباعث مرگ همشون شدی.
او با صدای قهقه جنوا در سر کلود می پیجید . کلود بخاطر از دست دادن دوستانش از ادامه زندگی نا امید شده بود.
کلود تمام نیرویش را در شمشیر جمع کرد و با نابود کردن محفظه نگهداری جنوا ، تمام ساختمان فروریخت..

Spoiler (Click to View)

ببخشید بجای جنوا حرف زدم.
فکر کنم این جمله جزو ایفای نقش کلود محسوب میشه :
کلود در تنهایی غوطه ور شده بود .

[اسپرینگ ولد]

سفیروت : افرین کلود تو منو داری به هدفم میرسونی.
افرین.
دوباره صدای خنده ای ترسناک به گوش کلود رسید.

[Giga Byte]

صدای نا آشنا:نه!من ازتو متنفرم!برو دنبال یکی دیگه به عنوان مادرت بگرد.
یازو:ولی...
(صدای نا آشنا غیب میشه.)

[suisen]

 کلود وارد جریان زندگی میشه و دوباره یازو رو میبینه .دستشو روی شونه یازو میزاره.
کلود ： وقتی جنگ تموم شه تو برمیگردی؟ راستی بخاطر برخوردم متاسفم .ولی...زندگی کوتاه ...

[اسپرینگ ولد]

سفیروت: هههههههه واین دنیا سرار مال منه ههههههههههه
ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
ههه هه‍هههه هههه ههههه