The emergence of monsters

[مین جی]

صدایی می شنوم اروم از جا بلند میشم با احتیاط در رو باز میکنم و با صورت اتویینگ مواجه میشم که ناگهان به روی من تکیه میکند .به او زل میزنم.
چه اتفاقی افتاده.اه حالا بابد امادگی هر اتفاقی رو داشته باشم.اینجا دیگه
امن نیست باید بریم.

[NoboraHaru]

به سرعت میگویم：هرچه سریعتر بهتر.احتمالا اگه سریع باشیم به موقع از دید سربازا فرار میکنیم.پس سوار صفینه عجیب وغریبان سدیم اخراع جناب ایزابل.

[Noctis_P]

هیچ سربازی نمی فرستم می خواهم بگذارم فرار کنند با نقشه ی من هرجا بروند در عرض چند ثانیه آنهارا پیدا می کنیم جسم دخترک را به او باز می گردانم و از او تشکر می کنم و به سوی قطار میروم
خوبی نامرئی بودن دوری از ترافیک است

[white knight]

درون کشتی حالت اصلیم را پیدا میکنم پاهایم از روی زمین بلند میشوند ولباس حریر سفیدم دورم به حرکت درمی آید آن کشتی با نیروی خودم حرکت میکند.

[NoboraHaru]

به سرعت میگویم نمیشه از قطار استفاده کرد با صفینه خودمون میریم.دراگو اصلا فکر اینجاشو نمیکنه.اون هرگز پیدامون نمیکنه.
بعد شی کوچک (Gps) را از روی شمشیرم برمیدارم وخرد میکنم.بیرون از شهر سالیوان هیچکدوم از قدرتهات بدرد نمیخوره.

[مین جی]

در اون لحظه که همه داشتن اماده میشدن من با تمام سرعت هر وسیله ای که به نظرم مورد نیاز میومد جمع کردم .که ناگهان دستم به گردنبندی خورد که باعث شد لبخند رو لبم بشینه .بعد همه وارد سفینه شدیم.

[NoboraHaru]

به سرعت میگویم همه سوار صفینه عجیب وغریب مستر ایزابل شدین.

[مین جی]

در سفینه:
نگاهی عمیق به اتویبنگ انداختم .او را به گوشه ای بردم .چون میدونستم اونقدری لجباز و هست و غرور داره که نزاره جلوی دیگران زخمشو مداوا کنم . پارچه ای ابریشمی سرخابی گرفتم و با لوازم مورد نیاز پزشکی زخمشو بستم و در همون حال هم با من در مورد مسائلی حرف میزد و لحن تحکم امیزی داشت

[Noctis_P]

عقابی جلوی راهم را می گیرد و جیغ گوشخراشی می کشد
مکث می کنم و می گویم:که اینطور پس با سفینه میرن...امیدوارم سقوت کنن ،کارتو خوب انجام دادی ایگور بیا بریم
بعد به سمت خانه ام میروم

[NoboraHaru]

روبه سرینا میکنم و میگویم ایزابل الان تو بندر منتظرمونه.من از کارهای سالیوان نمی ترسم اما او واقعا خطر ناکه.
بعد سری تکان میدهم ومیگویم ：ممنون که کمکم کردی'امید وارم بتونم جبران کنم.
بعد سخت وارام خوابیدم وگفتم：این سالیوان دیگه داره شورشو درمیاره.
ناگهان الیزا با سرعت به اتاق دوید اسکارلت هم همراهش بود.