زمان کنونی: 2024/06/28, 10:06 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/28, 10:06 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.64
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

The emergence of monsters

نویسنده پیام
white knight
I.T.N.O.G.savior



ارسال‌ها: 1,236
تاریخ عضویت: Dec 2014
اعتبار: 560.0
ارسال: #31
RE: The emergence of monsters
کشتی از زمین بلند شده بود حضور نزدیک همراهان را حس میکردم.
2016/06/19 03:49 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
NoboraHaru
((Sephiroth))

*


ارسال‌ها: 2,370
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 483.0
ارسال: #32
RE: The emergence of monsters
سفینه را به سمت ابر سفینه یا همون کشتی هوایی ایزابل بردیم و داخل کشتی بزرگ فرود اومدیم.
با سرعت وخشکی به سمت انتی سگ گروه رفتم وگغتم :هی ایزابل کجاست.؟
به یمتش رفتم با همان لحن گفتم:یادم نمیاد تا این حد بیخیال بوده باشی.مهم نیست الان باید شهر رو ترک کنیم قبل اینکه سالیوان و دار ودستش بریزن دستگیرمون کنن.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/06/19 03:55 PM، توسط NoboraHaru.)
2016/06/19 03:52 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Princess-Sun
❂ سنپآے شاב پارک انیمـہ ^_^ ❂



ارسال‌ها: 991
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 150.0
ارسال: #33
RE: The emergence of monsters
لیزا : بچه ها خیلی عجیبه !!!! واقعا عجیبه
میکا با چشمانی تعجب بار پرسید : چی عجیبه ؟
اسکارلت : عجیبه که کسی دنبالمون نمیاد ؟ پس مامورای سالیوان کجان ؟
بنظر نمیاد که متوجه حرکت ما نشده باشن ؟
لیزا (سرشو به نشانه تایید تکون میده) : اهم همینطوره
باید حداقل یکی یا دونفر متوجه شده باشن !! نظر تو چیه اتویینگ ؟
راستی تو چرا بنظر روبه راه نمیای ؟
2016/06/19 03:57 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Noctis_P
Жиight



ارسال‌ها: 5,627
تاریخ عضویت: Jul 2015
اعتبار: 604.0
ارسال: #34
RE: The emergence of monsters
در خانه ام را باز می کنم و همزمان با گوشی صحبت می کنم
من:سالیوان...تا من نگفتم هیچ کاری نمی کنی
_چرا ؟الان بهترین فرصته!
_نه خیر گفتم تا وقتی نگفتم کاری نکن
_اما...
_این بحث تموم شده اس ،به ناکتیس هم بگو
تماس را قطع می کنم و با خشم در خانه را می بندم صدای در در راهرو می پیچد
با عصبانیت می گویم:ایگور
ایگور از روی شانه ام پایین می آید به او می گویم:خودت می دونی چند کیلویی؟؟؟؟ده کیلویی،خب خیلی سنگینه
2016/06/19 03:58 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
مین جی
اونی که همیشه بهت لبخند می زنه



ارسال‌ها: 2,941
تاریخ عضویت: May 2015
اعتبار: 431.0
ارسال: #35
RE: The emergence of monsters
 لبخند ملیحی زدم و گفتم :خوشحالم از دیدنتون جناب ایزابل
ناگهان به من نگاهی انداخت . و گفت:تو یه حسی به من میدی.یه حس متفاوت و عجیب .تو واقعا کی هستی؟
ماتم میبرد .نمی دانستم یک روح چنین چیز هایی را هم میتواند حس کند.
ناگهان به خود میاید و می گوید :منم همین طور و شما؟
2016/06/19 03:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
مین جی
اونی که همیشه بهت لبخند می زنه



ارسال‌ها: 2,941
تاریخ عضویت: May 2015
اعتبار: 431.0
ارسال: #36
RE: The emergence of monsters
این حرف و حرکت ناگهانی ایزابل حرف بچه ها را قطع میکند و نگاه ها به من خیره میشود. من با حالتی محترمانه و ارام میگویم:من ... سرینا ... هستم.
ایزابل:که این طور..
بعد بچه ها دوباره به موضوع قبلیشان توجه میکنند البته اتویینگ نگاه معنا دار و سوالی را به من می اندازد و بعد به گفت و گو با بقیه میپردازد
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/06/19 04:05 PM، توسط مین جی.)
2016/06/19 04:03 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
white knight
I.T.N.O.G.savior



ارسال‌ها: 1,236
تاریخ عضویت: Dec 2014
اعتبار: 560.0
ارسال: #37
RE: The emergence of monsters
(2016/06/19 04:03 PM)مین جی نوشته شده توسط:  این حرف و حرکت ناگهانی ایزابل حرف بچه ها را قطع میکند و نگاه ها به من خیره میشود. من با حالتی محترمانه و ارام میگویم:من ... سرینا ... هستم.
ایزابل:که این طور..
بعد بچه ها دوباره به موضوع قبلیشان توجه میکنند البته اتویینگ نگاه معنا دار و سوالی را به من می اندازد و بعد به گفت و گو با بقیه میپردازد
نگاهم را از سرینابرنمیدارم دختر یا چیزی را پنهان میکرد یا نمیتوانست چیزی بگوید سپس رو به اتووینگ گفتم :حالا میخوای چکار کنی؟باید منشا قدرت دشمنات رو نابود کنی بعدشم مال هیولا ها بجای اینکه فرار کنی میتونی دورشون بزنی.
صدام مثل همیشه مبپیچید واکو میشد.
2016/06/19 04:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Princess-Sun
❂ سنپآے شاב پارک انیمـہ ^_^ ❂



ارسال‌ها: 991
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 150.0
ارسال: #38
RE: The emergence of monsters
اسکارلت : او ... اون ... چیه لیزا ؟؟؟
من با تعجب سرمو برگردوندم و به پشت سرم نگاه کردم !!
- : وای یا خدااین چه موجودیه دیگه ؟ چقدر ترسناکه ؟؟
فکر نکنم بتونیم تنهایی از پسش بر بیایم ؟
اسکارلت : بریم به بقیه خبر بدیم
لیزا : موافقم - بعدش یه نقشه میریزیم که بتونیم بکشیمش - فعلا باید بریم بقیه رو خبر کنیم زود باش !!
من و اسکارلت خیلی سریع اومدیم پیش بقیه و اسکارلت نفس نفس زنان گفت :
ما .... یه موجود ... عجیب دیدیم که ... خیلی ...
و دیگه نتونست و از خستگی نشست روی زمین !! من ادامه دادم :
خیلی عظیم الجثه و عجیب بود ... نمیتونستیم دو نفری از پس کشتنش بر بیایم !!
برای همین اومدیم که خبرتون کنیم ... الان باید چه کاری انجام بدیم ؟
2016/06/19 04:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Noctis_P
Жиight



ارسال‌ها: 5,627
تاریخ عضویت: Jul 2015
اعتبار: 604.0
ارسال: #39
RE: The emergence of monsters
رو به ایگور می کنم و می گویم:گرسنه ات نیست؟من که دارم ضعف می کنم
صدایی در می آورد
به سمت یخچال می روم یک تیکه گوشت به ایگور می دهم و می گویم:ببخشید نباید سرت داد می کشیدم ،مطمئنم تو از همه بهتر متوجه منظورم میشی ...ولی واقعا خیلی سنگین شدی
ایگور گوشت را می خورد و دهنش را باز می کند ،دوباره تکه به او میدهم و می گویم:نگاه کن ،خب این همه می خوری سنگین هم میشی دیگه
تا نیم ساعت فقط به ایگور غذا می دهم و بعد خودم یک تکه کیک می خورم
2016/06/19 04:10 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Princess-Sun
❂ سنپآے شاב پارک انیمـہ ^_^ ❂



ارسال‌ها: 991
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 150.0
ارسال: #40
RE: The emergence of monsters
همانطور که از خستگی کنار اسکارلت نشته بودم و منتظر بودم
داشتم به این فکر میکردم که " چطور میشه همچین موجودی رو کشت ؟
آیا قدرت آشورامارو (شمشیر شیطانی لیزا) باعث نابودیش میشه ؟؟ ولی چطور میتونم نزدیکش بشم
که بتونم از قدرت آشورامارو برای کشتنش استفاده کنم "
با چشمانی پر سوال به بقیه خیره شدم .....
2016/06/19 04:20 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان