ایفای نقش خیالی شهر مرگ

[مین جی]

جان:خیله خب نیم وجبی .بهتره اون زبونت رو برای سوالای بی جوابم هم پچرخونی!چون زیادی بهت خوش گذشته!
چطور اینجا اومدی و چرا؟
چند وقته اینجایی؟ چطور زنده موندی؟
و صد البته از کجا این اطلاعات رو دربارمون داری؟ و چطور میشه به اونجا نفوذ کرد و کتتبا رو قاپید؟

[Merliya]

تیم:موقعی که دارن میجنگن همیشه کتاب دستشونه،درسته؟فکر کنم باید غافلگیرشون کنیم،مثلا جان که متونه پرواز کنه باید از بالا حمله کنه...

[shizuko yagami]

بچه:من جاسوس عاليجناب ادوارد هستم....پدر محافظي كه اسكلت بود....

[Merliya]

تیم:چی گفتی؟جاسوس؟برای چی جاسوسی مارو میکنی؟از اولش گفتم این بچه اینقدرا هم معصوم نیست باور نکردین...اخرش جاسوس در اومد.

[!Emily]

پدر محافظ چرا تو رو فرستاده جاسوسی ما رو کنی؟

[مین جی]

جان:اصلا چرا باید یه بچه رو بفرسته؟ چطور می تونم حرفت رو باور کنم؟اصلا چطور با فردی که سالهاست مرده تونستی ارتباط برقرار کنی؟اونم فرد بزرگی مثل پدر محافظ ! عجیبه.....

[shizuko yagami]

با نیشخند:برای این منو فرستاد که توجه جادوگرا جلب نشه
درضمن کسایی که دوباره زنده میشن دوباره نمی می رن...

[مین جی]

جان:سعی می کنم باور کنم. ولی مدرکی هم داری....هاه....باشه. حالا درک می کنم چرا باید به اینجا می اومدیم. پس اینجا حکم پله ای رو داشت که ما رو بالا بکشونه.خیله خب. نقشه چیه!
حساس شدن جنگ

[shizuko yagami]

شیزو به پسر بچه نگاه کرد:تو یک پسر بچه نیستی،واقعیت رو نشون بده،یوکی!
پسر بچه گفت:درست فهمیدیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
در کسری از ثانیه اون بچه بدیل به یک زن زیباشد:من ایفا اورول ،یک مادر محافظ هستم،من جادوگرم!

[!Emily]

وای خدای من باورم نمیشه!!!یعنی شما اومدین تا از وضعیت ما با خبر بشین؟