ایفای نقش خیالی دبیرستان

[suisen]

نگاهی به معاون که بیرون در ایستاده می اندازم : متاسفم ... معاون مدرسه منو تا اینجا همراهی کردند ،میتونید با ایشون صحبت کنید.

[!Emily]

(باشنیدن اسم معاون سرفه ای کرد و گفت)اهم..خوب حالا این دفعه رو میبخشم میتونی بشینی

[hast¥a]

دست و پامو گم ميكنم:
ه...هيچي هيچي! فك كردم يه چيزي تو چشم رفته داشتم سعي ميكردم درش بيارم!

[!Emily]

(خانوم جونزی با تعجب)چرا مثل اکو هی اونجا اونجا میکنی؟

[suisen]

- ممنون خانم معلم
تنها پشت میزی کنار پنجره می نشینم و کتابم را روی میز می گذارم.

[hast¥a]

-ه...هيچي هيچي! يكي از بچه ها مدادش افتاده بود! داشتم بهش اشاره ميكردم تا برش داره!

[!Emily]

(خانم جونزی رو صندلی اش میشیند و با لحنی خشک میگوید)همگی کتاب هاتون رو باز کنین

[!Emily]

(2016/09/23 12:09 PM)hast¥a نوشته شده توسط:  -ه...هيچي هيچي! يكي از بچه ها مدادش افتاده بود! داشتم بهش اشاره ميكردم تا برش داره!

بهتره حواست رو جمع کنی!خیلی به دیگران اشاره میکنی

[Boruto]

با سرعت وارد حیاط مدرسه میشم و از پنجره بچه ها رو میبینم که سره کلاس هستن
وارد سالن میشم و از پله ها بالا میرم بادیدن معاون سعی میکنم سرعتم کم کنم ولی کم نمیشه و می خورم به دختری که کنار معاون در حال داخل رفتن بود

[2rsa]

( یوکی با سرعت زیاد میدوید و وارد حیاط مدرسه شد) واااااااااااااااااااااااااای خداااا زنگ مدرسه خورده دیر کردم!!( یوکی دویدو دوید و از پله ها بالا رفت و به کلاسها رسید) خوب الان کلاسمون کدومه؟؟